نویسنده در این کتاب تکوین و گسترش یک «ایدئولوژی ناسیونالیستی» را بررسی می کند که نامش را «ناسیونالیسم بی جاساز» می گذارد که با افکار آخوندزاده و کرمانی گره خورده است. اما منظور از «بی جاسازی» چیست؟ بی جاسازی را نباید در معنای جابجایی جمعیتی، مهاجران و پناهندگان، در نظر گرفت. «بی جاسازی […]
نویسنده در این کتاب تکوین و گسترش یک «ایدئولوژی ناسیونالیستی» را بررسی می کند که نامش را «ناسیونالیسم بی جاساز» می گذارد که با افکار آخوندزاده و کرمانی گره خورده است. اما منظور از «بی جاسازی» چیست؟ بی جاسازی را نباید در معنای جابجایی جمعیتی، مهاجران و پناهندگان، در نظر گرفت. «بی جاسازی به عملی اطلاق می شود که در مخیله انجام می گیرد، عملی که ملت ایران را از واقعیت تجربی اش در مقام جامعه ای با اکثریت مسلمان در شرق جاکن می کند، و به لحاظ ذهنی ایران را به غرب، به جایی که بدان تعلق ندارد مربوط می کند. ایرانیان در این نوع ناسیونالیسم، ملتی از حیث فرهنگی و نژادی جاکن شده، بی ارتباط با پیرامونش[در خاورمیانه]، از نظر نژادی متفاوت با همسایگانش و تنها تصادفاً اسلامی شده قلمداد می شود». با همین تصور بود که پهلوی دوم، در دهه پنجاه، سرمست از رونق اقتصادی نفتی گفته بود «موقعیت قرارگیری ایران در خاورمیانه، صرفاً یک تصادف جغرافیایی است». یعنی اینکه «ما» نه به اینجا که به جایی دیگر، به غرب تعلق داریم.
این ناسیونالیسم مولود مواجهه عموماً دردناک ایران با غرب و پیشرفت های آن است. وقتی ایرانیان در سفرها و خوانده ها پیشرفت غرب را می دیدند، تاب تحمل عقب ماندگی ایران دشوار می شد. جنگ های ایران و روس این احساس خواری را افزون کرد. اگر تا پیش از این مواجهه، تا پیش از جنگ ها، سنت ایرانی هرچیز مسیحی اروپایی را خوار می شمرد، اکنون غرب به غایت برخی از روشنفکران ایرانی بدل شده بود. «ناسیونالیسم ایرانی ذاتاً با هراس و شیفتگیِ روشنفکران ایرانی نسبت به هر چیز و هر فکر اروپایی، و آرزوی برکشیدنِ ایران به همان سطح پیشرفت در کوتاه ترین زمان ممکن آمیخته است» (صفحه، ۳۱). باید توضیحی داده می شد که چرا چنین شد؟ چرا ایران چنین در قهقراست؟ این پرسش لاجرم پرسشی تاریخی هم هست. از اینکه چه فرایندی طی شده است؟ و از دل این پرسش ها بود که ناسیونالیسم بی جاساز ظهور کرد.
این ناسیونالیسم سه مولفه اصلی دارد. نخست باستان گرایی. برای نخستین بار، تاریخ ایران، نه به صورت تاریخ دوره های مختلف، بلکه به صورت روایتی کلی و خطی معرفی می شود و در آن تاریخ پیش از اسلام به طرز عجیبی شکوهمند جلوه داده می شود. آخوندزاده و کرمانی در ستایش از ایران پیش از اسلام چنان پیش می روند که آن را از نظر درجه پیشرفت برابر با اروپای امروز می دانند. ایران پیش از اسلام شکوهمند است و زوال آنگاه شروع می شود که اعرب حمله می¬کنند. و این مولفه دوم این ایدئولوژی ناسیونالیستی است: عرب ستیزی. کرمانی می گوید که «من هر شاخته از درخت اخلاق زشت ایرانیان را که دست می زنم ریشه او کاشته عرب و تخم او بذر مزروع تازیان است.». آن ها عرب ستیزی را در زمانه ای رواج دادند که اعراب به هیچ روی خطری برای ایران نبودند، حتی ناسیونالیسمِ تازه شکل گرفته آن ها بیشتر در ضدیت با عثمانی بود نه ایران. اما تخیل ناسیونالیستی دنبال بلاگردانی می گردد و با نفرین کردنِ اعراب و آن ها را مسئول زوال خواندن از درد عقب ماندگی ایرن می کاهد.
این روند آن تماماً در مخلیه رخ می دهد. تا قبل از دوره قاجار تصویر متفاوتی از ایران پیش از اسلام وجود داشت. و ورود اسلام به ایران نشانه رحمت بر ملت ایران بود. نخستین نشانه های گفتمانی که ورود اسلام به ایران را یک گسیختگی قلمداد می کند نه در منابع ایرانی بلکه در آثار نویسندگان اروپاییِ مانند مونتسکیو یا هردر به چشم می خورد. تاریخ نگاران و مستشرقان اروپایی به شکوهمندجلوه دادن ایران پیش از اسلام پرداختند. و این از نکات جالب ناسیونالیسم بی جاساز است، حتی تلقی اش از تاریخ، ملت و از گذشته خودش را از «دیگری بزرگ» می گیرد. ناسیونالیسم بیجاساز توضیح سهلی برای گرفتاری های آشکار ایران فراهم می آورد. آماجی بیرونی برای کینه ورزی نشان می دهد و خود ایرانیان را از مسئولیت ایجاد ایران معاصر مبرا می کند. نقش ایرانیان در تاریخ شان محدود می شود به حفظ مکرر فرهنگ و زبان.
سومین مولفه این ناسیونالیسم رابطه بغرنجی با مدرنیته یا تجدد اروپایی، نوعی پذیرش گزینشی آن. ایدئولوگ های این ناسیونالیسم، آخوندزاده و کرمانی، برخلاف نظر آدمیت وارثان روشنگری نبودند، آخوندزاده که در تفلیس زندگی می کرد متاثر از سنت «ضدروشنگریِ» آنجا بود. آن ها به شکلی التقاطی به سنت اروپایی روبرو شدند.
نویسنده در این کتاب رد این ناسیونالیسم بی جاساز را پی می گیرد و زمینه های تقویت آن را پس از مشروطه و با ظهور رضاشاه تا انقلاب اسلامی نشان می دهد. این ناسیونالیسم با شکست مشروطه، تقویت شد. از نظر نویسنده مهم ترین جریان های تاریخ نگاری در ایران معاصر هم به شدت تحت تاثیر این نوع ناسیونالیسم بوده اند.
کتاب «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی» دارای ۸ فصل است که شامل؛ دیرین شناسی ناسیونالیسم ایرانی، آخوندزاده و کرمانی، ایران پیشااسلامی و تب باستان گرایی، حمله اعراب، اروپا بت ترسناک ستودنی، آریایی گری وبی جاسازی، به سوی رسمیت و پیروزی است.
کتاب «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بی جاسازی» تالیف رضا ضیاء ابراهیمی دانشیار تاریخ در کینگز کالج لندن و ترجمه حسن افشار در ۳۶۸ صفحه از سوی نشر مرکز به چاپ دوم رسیده است.