هنگامه غم و شادی
هنگامه غم و شادی

آریل دورفمن را می‌توان نویسنده‌ای دانست که همیشه در نوشته‌های غم و اندوه دیده می‌شود. غم و اندوهی که از شرایط سیاسی – اجتماعی جامعه شیلی نشأت گرفته و خود نویسنده نیز از نزدیک با آن آشنایی دارد. در کتاب‌های دورفمن رگه‌هایی از امید نیز دیده می‌شود اما مفاهیم دردناک و تاریک بسیار پررنگ‌تر است. […]

آریل دورفمن را می‌توان نویسنده‌ای دانست که همیشه در نوشته‌های غم و اندوه دیده می‌شود. غم و اندوهی که از شرایط سیاسی – اجتماعی جامعه شیلی نشأت گرفته و خود نویسنده نیز از نزدیک با آن آشنایی دارد. در کتاب‌های دورفمن رگه‌هایی از امید نیز دیده می‌شود اما مفاهیم دردناک و تاریک بسیار پررنگ‌تر است. کتاب اعتماد را نیز می‌توان از همین دست
کتاب‌ها دانست.

آریل دورفمن نویسنده کتاب «اعتماد» از سرشناس‌ترین نویسندگانی است که به نسل بعد از «شکوفایی» ادبیات امریکای لاتین تعلق دارند. از مهم‌ترین ویژگی‌های این نویسندگان فاصله گرفتن آن ها از آنچه در طول سه دهه ویژگی‌های عمده ادبیات امریکای لاتین به شمار می‌رفت و ما آن‌ها را در آثار نویسندگان آغازگر دوران شکوفایی دیده‌ایم، یعنی نویسندگانی چون کارپانتیه، آستوریاس، مارکز، فوئنتس، کورتاسار، دونوسو و روئا باستوس.
آریل دورفمن در سال ۱۹۴۲ در آرژانتین به دنیا آمد، ده سال از دوران کودکی را در ایالات متحد گذراند و سپس به سانتیاگوی شیلی رفت. از این روست که امروز او را نویسنده‌ای شیلیایی می‌شناسیم. دورفمن از دوران دانشگاه وارد مبارزات سیاسی شد و بعد از روی کار آمدن سالوادور آلنده در شمار مشاوران فرهنگی او جای گرفت. او به گونه‌ای معجزه‌آسا از کشتار یاران آلنده در کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ جان دربرد و بعد از ماه‌ها زندگی مخفی در شیلی، سرانجام به اروپا گریخت و پس از مدتی اقامت در اروپا به ایالات متحد رفت. دورفمن در دانشگاه‌های اروپا و امریکا تدریس کرده است.
در پشت جلد کتاب اعتماد آمده است: «در این رمان کم‌نظیر ما با جهانی روبرو می‌شویم که یکسره در هاله‌ای از دعاوی راست و دروغ که اثبات هیچ‌کدام برایمان میسر نیست پوشیده شده. هویت آدما از زبان کسانی بیان می‌شود که ما خودشان را نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم آیا حتی آنچه درباره خود می‌گویند راست است یا نه، از سوی دیگر سرنوشت شخصیت‌ها به این بسته است که خواه‌ناخواه آنچه را که می‌شنوند باور کنند زیرا جز صدایی که از جایی ناشناخته و از دهانی ناشناخته می‌شنوند هیچ پناهی و راهنما‌یی در این دنیای آکنده از دشمن ندارند. جدا از این، در این کتاب صدا یا صداهایی هست که خواننده بی‌آن‌که خود بخواهد ناچار است آن‌ها را بشنود و به آن‌ها اعتماد کند وگرنه قادر به پیش رفتن در داستان نیست.»
از دیگر کتاب‌های آریل دورفمن که در کافه‌بوک به معرفی و بررسی آن‌ها پرداختیم می‌توان به دو کتاب شکست طلسم وحشت و رمان بیوه‌ها اشاره کرد.
«اعتماد» کتابی است که برخلاف اسمش همه‌چیز را برای ما غیرقابل اعتماد می‌کند. در واقع می‌توان گفت تنها چیزی که اثری از آن در این رمان یافت نمی‌شود مفهوم اعتماد و تکیه بر دیگری است. در روند داستان کتاب اعتماد که اغلب دیالوگ‌هایی دو نفره و از راه دور بین باربارا و ماکس است مدام دچار بی‌اعتمادی و سوء ظن و گاهی اعتماد کامل و راسخ به هر کدام از شخصیت‌ها می‌شویم. شخصیت‌ها خوب می‌توانند با زیاده‌گویی شما را از مسیر اصلی منحرف و نظریه و تفکر خویش را به شما بقبولانند.
داستان کتاب «اعتماد» در ابتدا مرموز و در ادامه عاشقانه و همینطور با پیشرفت روایت، جنگ، سیاست، رفاقت، دروغ و ریا و مفاهیم دیگر به داستان اضافه می‌شود. نویسنده مدام با تفکرات شما بازی می‌کند و مدام این احساس عدم اعتماد را در ذهن خواننده شعله‌ور می‌کند. داستان ابهامات فراوان دارد که این موضوع نقطه قوتی برای کتاب است تا هر خواننده‌ای بتواند ذهنیت خاص خود را از رویدادها و اتفاقات و روند داستان و شخصیت‌ها داشته باشد.
شاید فکر کنید دیالوگ‌هایی که به صورت پینگ پنگی و در طول نُه ساعت مابین این دو شخصیت رد و بدل می‌شود می‌تواند کسل‌کننده باشد، اما اصلا اینگونه نیست، شما مدام در حال قضاوت هستید، قضاوت در مورد روایت درست، اینکه چه کسی راست می‌گوید و چه کسی دروغ. چیزی که در انتها هم نمی‌توانید به جواب درستی برای آن دست پیدا کنید.
حال در این بین روایتی متفاوت به میان می‌آید، بخش‌هایی کوتاه که مؤلف خود را مورد سرزنش و نکوهش قرار می‌دهد ازین بابت که چگونه توانسته به این شخصیت‌هایش اعتماد کند؟ این عدم اعتماد حتی از سوی راوی و مؤلف به خواننده تزریق می‌شود که این خود باز یکی دیگر از جذابیت‌های سبک این کتاب است. حتی اسامی شخصیت‌ها هم در داستان دوگانه است، باربارا و سوزانا-لئون و ماکس-مارتین و هانس.
فارغ از چیزهایی که اشاره شد، کتاب مذمتگر سیاست‌های هیتلر و استالین و دیگر رهبرانی است که فقط به جنگ و کشتار فکر می‌کردند و بسیاری از افراد را از عزیزانشان دور ساخت و چه تراژدی‌هایی که به وجود نیامد.
مترجم کتاب که مشاهده اسم او روی جلد کتاب تضمینی برای اکثر خوانندگان است، درباره کتاب اعتماد در مقدمه خود می‌نویسد: «رمان اعتماد که نویسنده واژه آلمانی konfidenz را بر آن نهاده، کتابی است با حجم به نسبت اندک اما معنایی ژرف که خواننده را با پرسش‌هایی بنیادین روبه‌رو می‌کند. داستان ماجرای مبارزانی است که در فرانسه‌ی اشغال شده با آلمانی‌های می‌جنگند. در این میان آلمانی‌هایی نیز هستند که بعد از پیروزی نازیسم از میهن خود گریخته‌اند و به فرانسه پناه آورده‌اند اما دست از مبارزه برنداشته‌اند… این همه خواننده را به تامل فرا می‌خواند و با پرسش‌هایی ژرف‌تر روبه‌رو می‌کند، پرسش‌هایی مثل این‌که ما چگونه خود را و دیگری را می‌شناسیم؟ هویت ما چگونه مشخص می‌شود؟ هویت دیگران را چگونه و بر چه اساسی تعریف می‌کنیم. آن چه می‌دانیم از کجا می‌دانیم و چرا به آن یقین داریم؟ و در سطحی کلی‌تر: تاریخ چیست؟ همان چیزی که ما می‌دانیم و به آن اعتماد می‌کنیم؟ چرا به این دانسته‌ها اعتماد کرده‌ایم؟»
در بخشی از این کتاب آمده است: « از این کلمه جعل خوشم نمی آید. اما اعتراف می کنم که اول ها همین کار را می کردم یعنی با خودم می گفتم این کار فقط یک تقلید صاف و ساده ست. معلم ها نامه می دادند و از نمره های بد و از شیطنت های بچه ها شکایت می کردند. آن وقت من امضای پدر و مادر بچه ها را جعل می کردم. اما چندان طولی نکشید که این بچه بازی ها را کنار گذاشتم و رفتم به یک مرحله ای که خلاقانه بود. همان طور که سوزانا بهم گفته بود نامه هایی می نوشتم با عذر و بهانه های پر آب و تاب، حتی پیشنهادهایی هم می دادم. خلاصه. از برکت این کار من، خیلی از بچه ها هر وقت خوش داشتند از مدرسه جیم می شدند. بزرگ ترین پیروزی من آن روز بود که ناظم مدرسه نامه کم و بیش توهین آمیزی را به پدرم نشان داد که من به اسم او نوشته بودم. و توی آن به سوسیس بسیار مزخرفی اعتراض کرده بودم که توی مدرسه به زور به خوردمان می دادند؛ پدرم تأیید کرد که آن نامه را نوشته, اما بعدها پیش من اعتراف کرد که لابد حافظه اش سربه سرش می گذارد چون اصلا یادش نمی آید همچو نامه ای نوشته باشد. اما مهم این بود که با مضمون نامه موافق بود: آن نامه درواقع هم سبک نوشتن او را نشان می داد هم فکرش را. آن وقت بود که فهمیدم سوزانا حق دارد که می گوید من علاوه بر تقلید فنی دست نوشته آدم ها از عمیق ترین عواطفشان در وقت نوشتن هم تقلید می کردم.
یعنی از روحشان.»