پرسپولیس مقابل السد ژاوی… ژاوی؛ محبوب بارساییها… مردی از اسپانیای تا دندان مسلح؛ پرچمدار سلطه… در آسیا به دنبال فتح قله یک سرزمین تازه… همراه تیمی با سرمایه و مخارج فراتر از تصور.. در اقلیمی سراسر تبعیض، که پول در آن عادلانه ترین حرف را میزند… لبریز از قضاوت های سیاه از […]
پرسپولیس مقابل السد ژاوی… ژاوی؛ محبوب بارساییها… مردی از اسپانیای تا دندان مسلح؛ پرچمدار سلطه… در آسیا به دنبال فتح قله یک سرزمین تازه… همراه تیمی با سرمایه و مخارج فراتر از تصور.. در اقلیمی سراسر تبعیض، که پول در آن عادلانه ترین حرف را میزند… لبریز از قضاوت های سیاه از نفت… حقیقت همانی بود که من و تو می دانستیم… این نبردی نابرابر بود… نبردی تنبه تن.
پرسپولیس یک بار دیگر نشان داد در یک جنگ، پیروز میدان کسی نیست که سربازها، سلاح یا ثروت بیشتری دارد. فاتح جنگ، مردانی هستند که هیچ چیز برای از دست دادن ندارند به جز جانشان!
همان هایی که ماندند و برخلاف بعضی های دیگر قبیله سرخ را تنها نگذاشتند. مهم هم نیست چرا رفتند و در آستانه محرومیت پرسپولیس را به حال خود رها کردند. برای پیشرفت رفتند یا پول؟ اصلا خداحافظی کردند یا در اوج بی معرفتی ساک شان را بستند و جدا شدند. بی خداحافظی، بی وداع!
اما این قبیله سرجای خود باقی ماند و بازنده اصلی آن هایی بودند که فکر می کردند پرسپولیس با این بلاها متوقف می شود. همان هایی که هرگز نتوانستند واقعیت وجودی خارق العاده و البته عجیب این تیم را درک کنند. پس درک شدنی است که دست به دامن خرافات شوند و فرضیه های کشکی وزیر و نماینده و قدرت های بالاتر را سرهم کنند. اما واقعیت این بود که پرسپولیس هیچ توجهی به این خرافات نداشت و هرگز کمر خم نکرد. پشت سر تمام رفته ها، آب ریخت و برای شان آرزوی موفقیت کرد و و دست از این نمایش های خیره کننده بر نداشت. سینهکش سخت آسیا را سینه خیز بالا رفت و از گروه مرگ پلی ساخت برای پرواز. هرچقدر زمین سفت تر شد وحریف سر سخت تر، نمایش پرسپولیس دلبرانه تر شد. جنگجوها آن قدر دویدند و جنگیدند و پا پس نکشیدند که وقتی داور کره ای سوت بازی را زد، سینه خیز به هم تبریک گفتند. سیامک نعمتی در پانزده روز ۵۴۰ دقیقه برای پرسپولیس در پست غیر تخصصی بازی کرد و شجاع خلیل زاده و پهلوان و سرلک بار نفرات رفته را به تنهایی به دوش کشیدند. وحید امیری آن قدر دوید که همه را دیوانه کرد. همانی که قرار بود در نشست خبری قبل از بازی حاضر باشد اما آن قدر خسته بود که از یحیی خواست بازیکن دیگری را به نشست ببرد تا انرژی اش را برای بازی نگه دارد. قبیله ای که سخت کوشی را معنا کرد و از معرکه عاشقی پا پس نکشید و زیر لوگوی پر جبروت و نام دلبرانه پرسپولیس با یورش به غیرممکن ها، عاشقیت را چندباره هجی کرد. و حالا در آستانه یک جنگ دیگر قرار داریم. مقابل پاختاکوری که استقلال را حذف کرد و حداقل برای انتقام هم که شده باید تاوان سختی پس دهد، مقابل تیمی که حالا آیینه تمام نمای ماست.
پرسپولیس حالا من هستم، تویی، و تمام مردمان هم زبان، همدل، همدرد که لباس قرمز پوشیدهایم و میزنیم زیر هر توپی که سمت مان پرتاب میشود.
نشانه میگیریم، گاهی هدف را تار می بینیم، شوت می کنیم، می افتیم، خطا می کنیم، میزنیم، اما در نهایت دستِ هم را میگیریم و بلند میشویم…
دیروز عکس هایی را تماشا کردیم از دورترین سرحدهای مرزی و سربازانی در حال تماشای بازی دلبرانه پرسپولیس. تماشایی برای فراموش کردن نداشته ها حداقل برای ۹۰ دقیقه. حالا پرسپولیس بهانه خوبی است برای فراموشی تمام مشکلات و گرسنگی ها و ماسک هایی که دیگر به صورت ها چسبیده است.
این روزها ما با پرسپولیس، چاله ها و خرابی های زمین مان را زیر سبزِ خوش رنگی پنهان میکنیم. جای هم را میگیریم، از هم یاد میکنیم، هم را تشویق میکنیم…
۹۰ دقیقه تمام خشم مان را خالی می کنیم بر سر داور و تیم حریف و ناسزا می گوییم! پرسپولیس و جدالش مقابل تمام نابرابری ها همان نبرد ما مقابل بی بضاعتی ها و نداشته هاست. سرنوشتِ مشترکی هم انگار در تکهای از زمین که می جنگیم و کتک می خوریم و در نهایت به مرحله بعد می رویم داریم. از راه دور برای معشوق دعا میکنیم و یک پارچه با تمام حرف های در گلو فریاد می شویم. دعاهایمان را با میلیون ها قاصدک از سینه رها می کنیم سمت آسمان به سوی قطر و معشوق هایمان تا با همین انرژی برای یک نبرد دیگر آماده شوند.
برای یک نود دقیقه دیگر… برای صعود… برای برداشتن یک گام دیگر به سمت قهرمانی.