پرسیدن سوال از  دو گرگ و یک گوسفند!
پرسیدن سوال از  دو گرگ و یک گوسفند!

  هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی / کیفیت زندگی شما را دو چیز تعیین می‌کند؛ کتاب‌هایی که می‌خوانید و انسان‌هایی که ملاقات می‌کنید. ۱ بعضی‌ها انگار زاده اضطراب جهانند. انگار روزگار همچنان که مطمئن است، آفرینش و زیست آنها، برایشان همراه با تحمل مکافات و مصائب و رنج‌هاست، اما چون می‌داند که اصیلند و بر […]

 

هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی /

کیفیت زندگی شما را دو چیز تعیین می‌کند؛ کتاب‌هایی که می‌خوانید و انسان‌هایی که ملاقات می‌کنید.

۱
بعضی‌ها انگار زاده اضطراب جهانند. انگار روزگار همچنان که مطمئن است، آفرینش و زیست آنها، برایشان همراه با تحمل مکافات و مصائب و رنج‌هاست، اما چون می‌داند که اصیلند و بر مناسبات دنیای فانی، تاثیر خوبی می‌گذارند، عجله دارد که آنها بیایند و زیبایی خلق کنند تا جهان، برای اکثریت ناتوان و منفعل و باری به هر جهت، جای بهتری باشد؛ با اینکه این را نمی‌فهمند و درک نمی‌کنند اما حالشان بهتر می‌شود.
دنیا مضطرب است برای خلق آنهایی که خالق زیبایی‌اند. برای «نیما» که بیاید و با «داروگ»ش، باران را تبدیل به شعر و شعور کند؛ حتی اگر کسی پیدا بشود و داروگ را اشتباهی تلفظ کند. حتی اگر بر سر ثبت روز نیما در تقویم، مثل همیشه بحث‌ها و ندانم‌کاری‌ها و کشمکش‌ها به راه بیفتد. حتی اگر «یوش»، امروز، یوش نیما نباشد، یوش دیگران باشد یا دست‌کم سعی کنند یوش را مال خود کنند.
۲
«بنجامین فرانکلین»؛ از بنیانگذاران ایالات متحده آمریکاست که هم نویسنده و طنزپرداز بوده و هم مخترع و سیاستمدار و خیلی چیزهای دیگر. فرانکلین یک رویکرد متفاوت در نوشتن داشت؛ به طوری که رعایت اخلاقیات را در نوشته‌‌‏هایش در نظر می‌‌‏گرفت و برای خود یک اصول سیزده‌گانه در نظر گرفته بود (البته با توجه به فرهنگ و روش خودش) که معمولا هم از آنها عدول نمی‌کرد.
جمله‌ای درباره دموکراسی از قول او نقل شده با این مضمون؛ «دموکراسی یعنی از دو گرگ و یک گوسفند بپرسی که ناهار چه بخوریم». حتی اگر بپذیریم که فرانکلین این جمله را نگفته (که با توجه به حس و رویکرد شوخ‌طبعانه‌اش، بعید است از او نباشد) نمی‌توانیم منکر طنز سیاه نهفته در آن باشیم.
در این سال‌ها خیلی‌ها تلاش کردند تا دموکراسی را در جهان سوم و در همین ایران خودمان، تعریف و بازتعریف کنند. کلی مقاله و نشست و کتاب و مناظره و…، اما نشد. نمی‌شود. نخواهد شد. دموکراسی یک چیزی است که زیبا است و می‌شود درباره‌اش ماه‌ها و سال‌ها گفت و نوشت و به خاطرش و به بهانه‌اش جنگ به راه انداخت اما درنهایت درنمی‌آید. همان‌جوری، خیلی شیک و رسمی و زیبا، داخل بسته‌ای، داخل موزه‌ای یا در ویترین خانه‌ای اعیانی، جا خوش می‌کند و به تلاش عبث ما در راه‌اندازی میتینگ‌ها و حزب‌ها (بهتر است بگویم، گروه‌ها) و شور و حرارت‌ها، نگاه می‌کند و لبخند می‌زند.

۳
ما کتاب نمی‌خوانیم چون وقتش را نداریم. چون احساس می‌کنیم اگر کتاب بخوانیم از روند مضطرب و شتاب‌آلود جهان امروز جا می‌مانیم. چون فکر می‌کنیم، آخر این مسیر، چیزی هست که باید برای رسیدن به آن سرعتمان را بیشتر کنیم، پس کتاب وقتمان را خواهد گرفت. چون اگر هم خدای نکرده بخواهیم کتاب بخریم، اولین کارمان توجه به قیمت پشت جلد کتاب است تا اینکه موضوع و نویسنده و… آن کتاب چیست. چون بنجامین فرانکلین را که خوب است، نیما را هم نمی‌شناسیم. چون بعضی از مسئولان فرهنگی‌مان یکی از درخواست‌های اصلی‌شان از ناشران کتاب برای حضور در نمایشگاه کتاب این است که «لطفا و خواهش می‌کنیم به مردم تخفیف بیشتری بدهید تا کتاب بخرند». چون…، اجازه بدهید زودتر این بخش را به پایان ببرم.

۴
دنیا مضطرب است. اضطرار دارد. همین‌جوری برای خودش دردسرهای بیشتر از اندازه‌ای دارد که باید آنها را رفع و رجوع کند؛ محیط زیست را و دریاها و جنگل‌ها را، افزایش بی‌رویه جمعیت را و آب را و فقر و بیکاری را و جدال‌های بر سر منافع را و جنگ‌هایی را که جهانی‌اند اما شکلشان و نحوه اجرایشان مثلا با جنگ جهانی دوم، فرق می‌کنند، پس شاید به همین خاطر است که الآن مدت‌هاست دیگر نیمایی را متولد نمی‌کند و شاملو را و سعدی را و خیلی‌های دیگر را. جهان، آن وقت‌ها معمولی‌تر بود و امروز انگار غیرمعمولی شده است. اضطراب و اضطرارش هم فرق کرده و غیرمعمولی شده است و جهان غیرمعمولی برای کسی که ظاهر معمولی دارد اما غیرمعمولی‌ست، جای جذابی نیست.