یکبار هم که شده از بیرون به خودتان و دیگران نگاه کنید. اول از خودتان بپرسید آیا لازم است همه روابط را از بالا به پایین تعریف کرد؟ آیا در همه روابط یکی بالاتر و دیگری پایین تر است؟ چه کسی این بالا و پایین را تعریف می کند؟ آیا زیباترین، باهوشترین، خوش لباس ترین […]
یکبار هم که شده از بیرون به خودتان و دیگران نگاه کنید. اول از خودتان بپرسید آیا لازم است همه روابط را از بالا به پایین تعریف کرد؟ آیا در همه روابط یکی بالاتر و دیگری پایین تر است؟ چه کسی این بالا و پایین را تعریف می کند؟ آیا زیباترین، باهوشترین، خوش لباس ترین تعریف مطلقی دارد؟ آیا همه اینها نسبی و اعتباری نیستند؟ آیا لازم است همه ذهن مان را درگیر چیزی کنیم که این قدر نسبی و اعتباری است؟ آیا بیشتر این «ترین»ها را رسانه ها و کلیشه های اجتماعی تعریف نکرده اند؟
آیا واقعا بالاترین وجود دارد؟
یکبار هم که شده از بیرون به خودتان و دیگران نگاه کنید. اول از خودتان بپرسید آیا لازم است همه روابط را از بالا به پایین تعریف کرد؟ آیا در همه روابط یکی بالاتر و دیگری پایین تر است؟ چه کسی این بالا و پایین را تعریف می کند؟ آیا زیباترین، باهوشترین، خوش لباس ترین تعریف مطلقی دارد؟ آیا همه اینها نسبی و اعتباری نیستند؟ آیا لازم است همه ذهن مان را درگیر چیزی کنیم که این قدر نسبی و اعتباری است؟ آیا بیشتر این «ترین»ها را رسانه ها و کلیشه های اجتماعی تعریف نکرده اند؟
چگونه با خودشیفته درونمان کنار بیاییم؟
نمی شود فرض کرد دو نفر به جای این که یکی در قله و دیگری در دامنه یک کوه باشند، دو رود جاری باشند که موازی دارند حرکت می کنند. آیا همه جمع ها نمی توانند مجموعه ای از رودهای موازی باشند؟ یادتان باشد در غرور یک استعاره بالا به پایین وجود دارد. این استعاره خودش را در کلمه هایی مثل قله، درخشیدن، سر بودن و سکوی قهرمانی در زبان ما نشان می دهد. به این استعاره شک کنید و استعاره هایی را که روابط را موازی تعریف می کنند جایگزین کنید، استعاره هایی مثل با هم راه رفتن، هم مسیر بودن، رودهای موازی و حتی هر کس از نردبان خودش بالا می رود و نه دیگران.
به بالاترین بودن شک کن
حالا یک بار دیگر از بیرون به خودت نگاه کن. ببین واقعا در همه جمع ها تو بالاترینی؟ آیا می شود انسان در همه چیز از دیگران بالاتر باشد؟ آیا این با طبیعت انسان در تضاد نیست؟ حالا کمی نرم تر به این ماجرا نگاه کن. اگر تو بالاترین نباشی واقعا فاجعه است؟ اگر تحصیلکرده ترین، باهوش ترین یا زیباترین فرد یک جمع نباشی و همه توجه ها به طرف تو نباشد، واقعا اتفاق بدی می افتد؟ آیا تو همان انسان، با همان عزت و کرامت، باقی نمی مانی؟
برای مقابله با خودشیفتگی فلش کارت داشته باش
گاهی کودک خودشیفته درونمان آن قدر قوی است که نمی گذارد جنبه بزرگسال وجودمان بالا بیاید. در این مواقع یک فلش کارت می تواند وجود جنبه عاقل ذهن مان را یادآوری کند. فلش کارت مقابله با خودشیفتگی می تواند برای هر کسی متفاوت باشد.بستگی دارد خودشیفتگی شما از کجا آمده باشد و چه آسیبی به شما زده باشد. نمونه ای از این فلش کارت می تواند این شکلی باشد:
هر وقت احساس می کنم از دیگران بالاترم و دیگران حق ندارند به من نه بگویند یا به من امر کنند، یادم باشد این احساس، به این خاطر در من وجود دارد که در کودکی بیش از حد امر و نهی شنیده ام یا به من محبت کمی کرده اند. در حال حاضر می خواهم با غرور و زودرنجی جلوی امر و نهی دیگران یا طرد شدن از طرف آنها را بگیرم اما واقعیت این است که دیگران پدر و مادر من نیستند و من لازم نیست با غرور بین خودم و آنها دیوار بکشم. غرور و زودرنجی باعث از دست دادن رابطه های خوبم با دیگران شده است. پس می توانم به جای آن کارهای دیگری کنم. مثلا؛
الف- فکر کنم دیگران هم حق دارند به من نه بگویند.
ب- فکر کنم فارغ از امری بودن جمله دیگران، به نفعم هست که آن کار را انجام دهم یا نه.
با کودک خودشیفته درونت گفتگو کن!
نگذارید آن ور وجودتان که شیفته خودش است، افسار رفتارتان را در دست بگیرد. گاهی به حرف هایش شک کنید. بین این بخش کودک مانده وجودتان و بخش عاقل و بزرگسال وجودتان گفتگو راه بیندازید.به عنوان بزرگسال شما می توانید به کودک تان یادآوری کنید رفتارهایش کودکانه است، می توانید از جنبه های دیگری به رفتارتان نگاه کنیدو می توانید سود و زیان بلند مدت رفتارتان را بسنجید.
مثلا وقتی که شما بیش از حد از جمله امری دیگران می رنجید، این گفتگو می تواند نجاتبخش باشد؛
کودک: استاد نباید این طور با من حرف می زد. اون حق نداره به من بگه «تا آخر ترم پروپوزالت رو تحویل بده.»
بزرگسال: ببین تو کودک زودرنج منی. به خاطر این که توی بچگی بابا و مامان نازک تر از گل بهت نگفتن الان از هر جمله امری می رنجی. (یادآوری کودک بودن کودک).
کودک: یعنی چه؟ اون حق نداره به من امر کنه، شاید اصلا دلم نخواد پروپوزالم رو تحویل بدم.
بزرگسال: خب شاید اون به خاطر استاد بودنش عادت کرده باشه با این جملات با دانشجو صحبت کنه. شاید هم چون تو توی درسای قبلی با تاخیر پروژهات رو تحویل دادی، این طوری از تاخیر دوباره پیشگیری کرده. شاید منظورش این نباشه که تو رو مجبور کنه. اصلا مگه او چقدر سود می بره از تحویل پروپوزال تو؟ (دیدن ماجرا از جنبه های دیگر)
کودک: پس من حالشو می گیرم. پروپوزالم رو تحویل نمی دم تا یاد بگیره با دانشجو چطور صحبت کنه.
بزرگسال: می تونی اینکار رو بکنی اما باید ببینی چه سود و زیانی داره. اصلا شاید حالش هم گرفته شد اما به چه بهایی؟ به بهای این که یک ترم از تحصیل و عمرت عقب بمونی؟ پس بهتره لجبازی نکنی و پروپوزال رو برای سود خودت تحویل بدی. (سو دو زیان کردن رفتار کودک)