سروده: سید علی صالحی و با اجرای: مهرداد محمدپور
حالا آن سوی این همه پنجره
شومینهها روشن است
رختخوابها گرم
سفرهها لبریز
دستها پر
دلها خوش و
دنیا، دنیاست برای خودش.
پس وقت تقسیم جیره جهان
من کجا بودم
که جز این کارتون خیس و
این زمستان زمهریر
چیزی نصیبام نشد؟
مقوا خیس، خیابان خیس
تختهها، کبریت، حلبی
چشمها و چه کنمها … خیس!
خواب و خیال شما چطور؟
حالا خیلیها پشت پنجره ایستاده
با پیاله گرم چایشان در دست
سرگرم تماشای برفاند
سرگرم فعل ماضی حرفاند
و هی از سنگسار عدالت و
احتمال آزادی آدمی سخن میگویند
من سردم است بیانصاف
من گرسنهام بیانصاف
من بیپناهم بیانصاف
پس وقت تقسیم جیره جهان
من کجا بودم
که هیچ کنج دنجی از این همه خانه
قسمت بیقرار من نشد؟
پس این حشرات کجا میخوابند
که فردا صبح
باز آفتاب را خواهند دید!؟
هی زمستان ذلیلکش، بیانصاف!
نگاه کن
آن سوی پل
کلیددار صندوق صدقات
با کامیون سنگین ثروتاش میگذرد
من دارم میمیرم…!
چراغهای لابی هتل روشن است هنوز
صدای استکان، یخ، الکل و آواز میآید
آن سوی دیوارها
صدای نوش نوش رویای زندگیست
این سوی دیوارها
وداع منجمد من است
هم از دنیای دشواری
که هرگز رنگ عدالت را ندیده است.
به من بگو
حشرات کجا میخوابند
که باز فردا صبح
آفتاب را خواهند دید؟
حقوق بشر، باد، رفراندوم
نفت، چپاول، مرگ
دمکراسی، خواب، خاورمیانه
تنهایی، ترس، تروریسم…
دریغا کلمات علیل!
این همه بیدلیل
در دهان یاوه چه میگویید؟
من سردم است
من گرسنهام
من بیپناهم
فاصله من
تا گرمخانه خوبان شما
فقط یک دیوار شیشهایست،
ای کاش
پاره آجری نزدیک دستم بود،
هرم نفسهایم یاری نمیکنند
دیماه آمده
سرانگشتان بیجانم را جویده است
سرما آتش گرفته، دارد گرمم میشود
مرگ برایم پتو آورده است
دیگر در گور نخواهم لرزید.