مسئله ی بعدی ای که باید حل بشه، ازدواجه. هرچند مسئله ی قبلیش که پول بود هنوز حل نشده. ولی خب ما از اون خانواده هایی هستیم که واسه ازدواج، میگیم: خدا بزرگه همیشه یه ایمان و اعتقاد محکمی در مورد این مسئله توی چشم های مادرم  موج می زنه، نمی دونمم از کجا اومده […]

مسئله ی بعدی ای که باید حل بشه، ازدواجه.

هرچند مسئله ی قبلیش که پول بود هنوز حل نشده.

ولی خب ما از اون خانواده هایی هستیم که واسه ازدواج، میگیم: خدا بزرگه

همیشه یه ایمان و اعتقاد محکمی در مورد این مسئله توی چشم های مادرم  موج می زنه، نمی دونمم از کجا اومده اما مطمئنه من اگه توی اوج بدبختی باشم و زن بگیرم، خوشبخت میشم.

 

بهش میگم: مادرجان چی صبحونه بخوریم؟ چی نهار بخوریم؟ ازکجا خونه؟ از کجا پول؟ چه پولی؟ چه کشکی؟ چه زنی؟ چه بچه ای…

یهو دسته ی جارو میره توی حلقم و خفه میشم.

مامانم عصبانی سرم جیغ میکشه: مگه بابات مرده… چرا فک می کنی تنهایی میخوای اینکارا رو بکنی؟

با تعجب می پرسم: یعنی من و بابا قراره ازدواج کنیم…

جیغ می زنه: بابات غلط کرده

من برای اینکه بحث را تمام کنم میگم: ببین مادرجان من زن نمیگیرم چون ممکنه ازت دور بشم… زنم یه چیز میگه تو یه چیز، منم مجبورم طرف اونو بگیرم…

جیغ زد: غلط کردی بخوای طرف اونو بگیری… پسره ی حمال… همین… بدو از همین حالا حمالی فامیل زنت رو بکن…لابد تا اون مادر افریطه ش ناز کنه تو پامیشی و میگی چشم…خاک بر سرت… اصلا لازم نکرده زن بگیری، پاشو این قالیچه رو توی حیاط بشور ببینم…

میگم چشم و پا میشم. قالیچه لوله کرده میرم توی حیاط.

از پشت سر می شنوم مامانم با خودش میگه: خدایا یه عقل درست و درمون به این بچه بده…

.

می خندم و قالیچه را کف حیاط پهن می کنم و شیلنگ آب رو میگیرم روش.

صدای فریاد مامان از پشت سر میاد: قشنگ همه جاش آب بره و خیس بشه. بعد تاید بریز. حواست باشه ها… با کاسه حسابی بکش روش.

میگم: بابا مگه فرچه چشه؟

داد می زنه: خب با فرچه بکش

تعجب کردم . واقعا حرف منو قبول کرد، به همین راحتی؟

جالب شد.

خواستم از موقعیت سو استفاده کنم.

گفتم: پس زنو بیخیال دیگه… هان؟

داد زد: غلط کردی… بالاخره من زنت میدم

 

عصبی شدم. فرچه رو کنار گذاشتم و با کاسه به جان قالیچه افتادم.

طوری با حرص، کاسه رو روی قالیچه کشیدم که قالیچه هم داد زد: هوی مرتیکه… نمی خوای زن بگیری نگیر… بکش اونور اون کاسه ی مسخره رو… پوستم کنده شد خب

عصبانی بودم.

داد زدم: خفه شو… کثیفی..  باید حسابی بشورمت…