/هومن حکیمی هیچوقت اهل رقص و آواز و شرکت در مهمانیها و مراسمی که تهش چیز دندانگیری از آب در نمیآید، نبودهام و اصولا میانهام با شادی از نوع «خوشبهحالی»، خوب نیست اما شادی از نوع منطقی، چیزی است که دوستش دارم و به نظرم حتما نیاز جامعه امروز ماست. اینکه آنهایی که مرا میشناسند، […]
/هومن حکیمی
هیچوقت اهل رقص و آواز و شرکت در مهمانیها و مراسمی که تهش چیز دندانگیری از آب در نمیآید، نبودهام و اصولا میانهام با شادی از نوع «خوشبهحالی»، خوب نیست اما شادی از نوع منطقی، چیزی است که دوستش دارم و به نظرم حتما نیاز جامعه امروز ماست. اینکه آنهایی که مرا میشناسند، دیگر عادت کردهاند و از من برای شرکت در مراسم عروسی و دورهمیهای خانوادگی و دوستانه دعوت نمیکنند هم، دلیل نمیشود که اگر روزی برادرم خواست ازدواج کند، به مراسم عروسیاش نروم!
این پاراگراف بالایی، مقدمهای است که شاید در نگاه اول به «ناصرخان ملکمطیعی» و درگذشتش ارتباطی نداشته باشد اما… .
سینمای ایران در پیش از انقلاب اسلامی که به «فیلمفارسی» معروف شده -چقدر بیزارم از اطلاق چنین اصطلاحاتی به شاخههای هنری- به تناسب شرایط اجتماعی و فرهنگی آن دوران، چیزی نبود که مورد پسند و منطبق با سلیقه من و خیلیهای دیگر باشد اما نفی و انکار آن به طور کلی، چه از نظر بخشی از تاریخ هنر و سرزمین ما و چه به لحاظ اینکه در همین سینما، چند اثر ماندگار و قابل تامل ساخته شد، رفتار و تصمیم اشتباهی است. چه کسی است که علاقهمند و اهل سینما باشد اما با «قیصر» و «گنج قارون» و «گوزنها» و چندین اثر دیگر خاطره نداشته باشد و آنها را دوست نداشته باشد؟ و یکی از افرادی که در شکلگیری و ساخت این آثار به یاد ماندنی، نقش بسزایی داشت، ناصر ملکمطیعی بود که امروز به جبر سرنوشت، ناگزیریم قبل از نامش، واژه «مرحوم» را بیاوریم. ملکمطیعی با بازی در فیلم «ولگرد» شناخته شد و سپس نقشش در فیلم «چهارراه حوادث» بود که او را در سینمای آن دوران بهعنوان بازیگری چهره معرفی کرد. او که با ایفای نقش کوتاه «فرمان» در قیصر کیمیایی، رنگی متفاوت پیدا کرد، بعدها همواره با نقشهای کلاهمخملی شناخته میشد. ملکمطیعی پس از انقلاب به دلایلی که میشود حدس زد اما هیچوقت به شکل کامل و رسمی مطرح نشد، نتوانست در سینما فعالیت کند. خودش دراینباره در جایی گفته است: «…کسی از دوستان من هم نمانده بود. بهروز که به خارج رفت، فردین هم مدتی تقلا کرد تا بتواند کار کند، ایرج قادری هم خواست که کار کند و کار کرد؛ ولی من از کسی تقاضای کار نکردم و خودم را کنار کشیدم». و فیلم «برزخیها» در اوایل انقلاب که فرصت اکران چندانی نیافت و نقش کوتاه و قیچی شده در «نقشنگار» که به شکل گسترده و کامل اکران نشد، تنها حضور اندک وی بر روی پرده نقرهای پس از انقلاب بود. ملکمطیعی، مرحوم فردین و بهروز وثوقی اما در همین سینمایی که امروز خیلیها از آن به اکراه یاد میکنند، مثلثی بودند که به سینما اعتبار میبخشیدند. سه نفری که بعید است کسی از ما (بهخصوص نسل پدران و مادران ما) با شنیدن نامشان، تصویری از هنرشان را به خاطر نیاورد… .
اینها هم که نوشتم البته قرار نیست مقایسهای انجام بدهد بین سینمای قبل و پس از انقلاب و قرار نیست طعنهای بزند به اینکه چرا ما هنوز تکلیفمان با بعضی چیزها مشخص نیست و اصلا نمیخواهم وارد این وادی بشوم که چرا مسعود کیمیایی و مرحوم قادری و غیره (چقدر غمگین است که مجبورم قبل نام خیلی از چهرههای فرهنگ و هنری سرزمینم، لفظ مرحوم را بیاورم) توانستند در سینمای بعد از بهمن ۵۷ کار کنند ولی امثال ملکمطیعیها نتوانستند اما آدم دلش میگیرد وقتی میبیند که از پیشکسوتی مثل ملکمطیعی، بعد از سالها بیخبری و حضور در انزوایی خودخواسته و خود نخواسته، در سالهای آخر عمرش و خیلی دیر، با هزار اگر و اما دعوت میشود که در برنامهای تلویزیونی شرکت کند اما ناگهان برنامه به هم میخورد و شأن او و مردم رعایت نمیشود. آدم دلش میگیرد که کولهباری از تجربه و خاطره، سالها در گوشهای به حال خودش رها میشود و خاک میخورد اما تلاشی برای بهبود شرایطش و اینکه خواسته شود که با تعامل و هماندیشی از ظرفیتش در راه انسانیت و کار حرفهای استفاده شود، از جانب متولیان صورت نمیگیرد. آدم دلش میگیرد که هنوز مرده پرستی در ذهن و روح ما جریان دارد و تا یکی میمیرد و فرصت دیدارش از بین میرود، همهمان تازه یادمان میآید که «فلانی چقدر خوب بود» و «چقدر حیف شد» و «ای کاش قدرش را میدانستیم» و… از این دست ابراز تاسفهای کلیشهای و فضای مجازی پُرکن.
من البته که جزو آنهایی هستم که خیلی از فیلمهای سینمای قبل از انقلاب را دوست ندارم اما معتقدم چند نفری بودند و هستند که سینمای امروز ما، به آنها مدیون است و بخش زیادی از خاطرات نسلی از ما با آنها گره خورده است و دلم میخواهد شرایطی فراهم شود که از مثلث طلایی ملکمطیعی، فردین و وثوقی، دستکم با این نفر آخری که خوشبختانه هنوز در قید حیات است، رفتار بهتری بشود، بنابراین حتما باز هم به بعضی از فیلمهای پیش از انقلاب رجوع خواهم کرد؛ همانطور که اگر برادرم ازدواج کند، حتما با افتخار و خوشحالی به مراسم عروسیاش خواهم رفت.
/هومن حکیمی
هیچوقت اهل رقص و آواز و شرکت در مهمانیها و مراسمی که تهش چیز دندانگیری از آب در نمیآید، نبودهام و اصولا میانهام با شادی از نوع «خوشبهحالی»، خوب نیست اما شادی از نوع منطقی، چیزی است که دوستش دارم و به نظرم حتما نیاز جامعه امروز ماست. اینکه آنهایی که مرا میشناسند، دیگر عادت کردهاند و از من برای شرکت در مراسم عروسی و دورهمیهای خانوادگی و دوستانه دعوت نمیکنند هم، دلیل نمیشود که اگر روزی برادرم خواست ازدواج کند، به مراسم عروسیاش نروم!
این پاراگراف بالایی، مقدمهای است که شاید در نگاه اول به «ناصرخان ملکمطیعی» و درگذشتش ارتباطی نداشته باشد اما… .
سینمای ایران در پیش از انقلاب اسلامی که به «فیلمفارسی» معروف شده -چقدر بیزارم از اطلاق چنین اصطلاحاتی به شاخههای هنری- به تناسب شرایط اجتماعی و فرهنگی آن دوران، چیزی نبود که مورد پسند و منطبق با سلیقه من و خیلیهای دیگر باشد اما نفی و انکار آن به طور کلی، چه از نظر بخشی از تاریخ هنر و سرزمین ما و چه به لحاظ اینکه در همین سینما، چند اثر ماندگار و قابل تامل ساخته شد، رفتار و تصمیم اشتباهی است. چه کسی است که علاقهمند و اهل سینما باشد اما با «قیصر» و «گنج قارون» و «گوزنها» و چندین اثر دیگر خاطره نداشته باشد و آنها را دوست نداشته باشد؟ و یکی از افرادی که در شکلگیری و ساخت این آثار به یاد ماندنی، نقش بسزایی داشت، ناصر ملکمطیعی بود که امروز به جبر سرنوشت، ناگزیریم قبل از نامش، واژه «مرحوم» را بیاوریم. ملکمطیعی با بازی در فیلم «ولگرد» شناخته شد و سپس نقشش در فیلم «چهارراه حوادث» بود که او را در سینمای آن دوران بهعنوان بازیگری چهره معرفی کرد. او که با ایفای نقش کوتاه «فرمان» در قیصر کیمیایی، رنگی متفاوت پیدا کرد، بعدها همواره با نقشهای کلاهمخملی شناخته میشد. ملکمطیعی پس از انقلاب به دلایلی که میشود حدس زد اما هیچوقت به شکل کامل و رسمی مطرح نشد، نتوانست در سینما فعالیت کند. خودش دراینباره در جایی گفته است: «…کسی از دوستان من هم نمانده بود. بهروز که به خارج رفت، فردین هم مدتی تقلا کرد تا بتواند کار کند، ایرج قادری هم خواست که کار کند و کار کرد؛ ولی من از کسی تقاضای کار نکردم و خودم را کنار کشیدم». و فیلم «برزخیها» در اوایل انقلاب که فرصت اکران چندانی نیافت و نقش کوتاه و قیچی شده در «نقشنگار» که به شکل گسترده و کامل اکران نشد، تنها حضور اندک وی بر روی پرده نقرهای پس از انقلاب بود. ملکمطیعی، مرحوم فردین و بهروز وثوقی اما در همین سینمایی که امروز خیلیها از آن به اکراه یاد میکنند، مثلثی بودند که به سینما اعتبار میبخشیدند. سه نفری که بعید است کسی از ما (بهخصوص نسل پدران و مادران ما) با شنیدن نامشان، تصویری از هنرشان را به خاطر نیاورد… .
اینها هم که نوشتم البته قرار نیست مقایسهای انجام بدهد بین سینمای قبل و پس از انقلاب و قرار نیست طعنهای بزند به اینکه چرا ما هنوز تکلیفمان با بعضی چیزها مشخص نیست و اصلا نمیخواهم وارد این وادی بشوم که چرا مسعود کیمیایی و مرحوم قادری و غیره (چقدر غمگین است که مجبورم قبل نام خیلی از چهرههای فرهنگ و هنری سرزمینم، لفظ مرحوم را بیاورم) توانستند در سینمای بعد از بهمن ۵۷ کار کنند ولی امثال ملکمطیعیها نتوانستند اما آدم دلش میگیرد وقتی میبیند که از پیشکسوتی مثل ملکمطیعی، بعد از سالها بیخبری و حضور در انزوایی خودخواسته و خود نخواسته، در سالهای آخر عمرش و خیلی دیر، با هزار اگر و اما دعوت میشود که در برنامهای تلویزیونی شرکت کند اما ناگهان برنامه به هم میخورد و شأن او و مردم رعایت نمیشود. آدم دلش میگیرد که کولهباری از تجربه و خاطره، سالها در گوشهای به حال خودش رها میشود و خاک میخورد اما تلاشی برای بهبود شرایطش و اینکه خواسته شود که با تعامل و هماندیشی از ظرفیتش در راه انسانیت و کار حرفهای استفاده شود، از جانب متولیان صورت نمیگیرد. آدم دلش میگیرد که هنوز مرده پرستی در ذهن و روح ما جریان دارد و تا یکی میمیرد و فرصت دیدارش از بین میرود، همهمان تازه یادمان میآید که «فلانی چقدر خوب بود» و «چقدر حیف شد» و «ای کاش قدرش را میدانستیم» و… از این دست ابراز تاسفهای کلیشهای و فضای مجازی پُرکن.
من البته که جزو آنهایی هستم که خیلی از فیلمهای سینمای قبل از انقلاب را دوست ندارم اما معتقدم چند نفری بودند و هستند که سینمای امروز ما، به آنها مدیون است و بخش زیادی از خاطرات نسلی از ما با آنها گره خورده است و دلم میخواهد شرایطی فراهم شود که از مثلث طلایی ملکمطیعی، فردین و وثوقی، دستکم با این نفر آخری که خوشبختانه هنوز در قید حیات است، رفتار بهتری بشود، بنابراین حتما باز هم به بعضی از فیلمهای پیش از انقلاب رجوع خواهم کرد؛ همانطور که اگر برادرم ازدواج کند، حتما با افتخار و خوشحالی به مراسم عروسیاش خواهم رفت.