/هومن حکیمی -«… این یارو که کت و شلوار پوشیده رو می‌بینی؟» -«کدومشون؟ اینجا پره کت‌وشلواریه». -«همونکه خیلی کت‌وشلواریه. اون قد کوتاهه خپله، قهوه‌ایه. شک ندارم توی عمرش یه تئاترم ندیده…». سالن مملو از آدم بود. آدم‌هایی که آمده بودند تا درباره اهمیت مقوله فرهنگ و هنر حرف بزنند و درباره‌‌اش بشنوند اما اغلب‌شان انگار […]

/هومن حکیمی

-«… این یارو که کت و شلوار پوشیده رو می‌بینی؟»

-«کدومشون؟ اینجا پره کت‌وشلواریه».

-«همونکه خیلی کت‌وشلواریه. اون قد کوتاهه خپله، قهوه‌ایه. شک ندارم توی عمرش یه تئاترم ندیده…».

سالن مملو از آدم بود. آدم‌هایی که آمده بودند تا درباره اهمیت مقوله فرهنگ و هنر حرف بزنند و درباره‌‌اش بشنوند اما اغلب‌شان انگار نیامده بودند.

-«… این جزو اوناییه که مجوز میدن و مجوز باطل می‌کنن. الآنم میره پشت میکروفون و کلی از آمار اجراهای امسال میگه و از اینکه چقدر خوبه که ما خوبیم!».

-« تو نمی‌خوای بی‌خیال عادت غر زدن و بدبینیت بشی؟».

-« من بدبین نیستم، واقع بینم…».

بدبینی شکل دیگری از خوش‌بینی است که در مکان و زمان نامناسبی ظهور پیدا کرده وگرنه همه این را می‌دانند که اصولا خوبی و بدی، امری نسبی است. یعنی اینکه آن آقای کت‌وشلواری قهوه‌ای، حتما به شکل نسبی یک چیزهایی را می‌داند که خیلی‌ها نمی‌دانند و این مسأله، ربطی به اینکه او در تمام طول مدت عمرش، تئاتر ندیده و به سینما نرفته و غیر از کتاب‌های دوران مدرسه‌اش، کتابی نخوانده، ندارد.

-« پرهام دیروز بهم زنگ زد. حالش خوب نبود. می‌گفت شورای بازبینی گفته که اگه رنگ روسری بازیگر زن نمایشش، از صورتی به قهوه‌ای تغییر نکنه، جلوی اجراش رو می‌گیرن».

-« ای بابا، این پرهام اصن از اولشم دنبال دردسر بود. تابلوئه که با رنگ صورتی مشکل دارن دیگه، اینو همه می‌دونن»!

– «آره، بهش گفته بودم ولی اصرار داشت که رنگ صورتی روسری بازیگره با کمپوزیسیون کار، هماهنگ‌تره…».

نوبت به آقای کت‌وشلواری قهوه‌ای‌پوش رسید تا درباره اهمیت مقوله فرهنگ و هنر صحبت کند. وقتی از جایش بلند شد، دو ردیف اول سالن به احترامش از روی صندلی‌ها بلند شدند اما ردیف‌های پشتی سرگرم خوردن کیک‌ها و آب‌میوه‌ها بودند. بعضی‌ها هم با بغل دستی‌شان درباره هماهنگی فرم و محتوا و حتی اینکه اگر ایران با مراکش مساوی کند احتمال صعودش در جام‌جهانی هست، حرف می‌زدند.

-« راستی می‌دونی پرهام از زن دومش هم جدا شده؟».

-«نه ولی حدس می‌زدم این‌جوری بشه. این بابا اصن توو یه دنیای دیگه سیر می‌کنه. زن می‌خواد چیکار؟…».

حرف‌های آقای کت‌وشلوار پوش قهوه‌ای به پایان رسید اما اتفاق خاصی برای مقوله فرهنگ و هنر رخ نداد. این شاید به ذات هنر برمی‌گردد که نباید از آن انتظار داشت که اتفاق خاصی را رقم بزند!

-« … پرهام به نظرم بیشتر میآد اسم زن باشه تا مرد».

-« نه، این طورام نیست که میگی…».