شوربختانه در روزگاری به سر میبریم که نمیشود اقتصاد را از حوزههای مختلف جدا کرد و این مسأله اگرچه مثلا وقتی پای اجتماع و سیاست و ورزش به میان میآید، بیشتر خود را نمایان میکند اما تأثیر اقتصاد بر حوزه فرهنگ نیز با آنکه در نگاه اول -با آن تعریفی که از فرهنگ و هنر […]
شوربختانه در روزگاری به سر میبریم که نمیشود اقتصاد را از حوزههای مختلف جدا کرد و این مسأله اگرچه مثلا وقتی پای اجتماع و سیاست و ورزش به میان میآید، بیشتر خود را نمایان میکند اما تأثیر اقتصاد بر حوزه فرهنگ نیز با آنکه در نگاه اول -با آن تعریفی که از فرهنگ و هنر و هنرمند به ذهن متبادر میشود- آنچنان موثر و مانع نمینماید، اما اتفاقا بسیار تاثیرگذار و البته مخرّب است.
اقتصاد فرهنگی، امروز یک علم است و برایش در علوم انسانی، نظریهها و اصولی مطرح و بیان میشود. نکتهای که بیش از پیش ثابت میکند که در روزگار مدرن، دیگر نمیتوان تنها به تعریفی کلاسیکوار از هنر و فرهنگ و هنرمند بسنده کرد. البته با نقبی به تاریخ، میبینیم که بهطور مثال، «فردوسی» کبیر نیز در طول سی سال درگیر بودن با سرایش شاهنامه، چگونه حتی در آن دوران نیز تحتتاثیر مسأله اقتصاد فرهنگی قرار گرفت و بر او رفت آنچه نمیبایست میرفت اما تاثیر اقتصاد در حوزه حساس فرهنگ و هنر در امروز ما، هم شدیدتر است و هم مناسبات فرهنگی و هنری را به شدت متأثر میکند.
هنرمند، امروز و در هر رشتهای که فعالیت میکند و دست به تولید اثر و محتوا میزند، ناگزیر است تا مسائل مالی و اقتصادی را مدّ نظر قرار دهد، بنابراین خلق اثر هنری در اغلب موارد دیگر از آن حالت بکر و ناب قرنها و دهههای گذشته فاصله گرفته و به نوعی یک خودآگاه اقتصادی از ذهن خالق اثر؛ حتی قبل از تکمیل فرآیند آفرینش، روی اثر سنگینی میکند.
از طرفی در هر کجای جهان هر وقت صحبت از پول به میان میآید، مناسبات شکل دیگری به خود میگیرند و خب، در حوزه فرهنگ و هنر، این تغییر شکل، متفاوتتر و متاسفانه نامهربانتر است.
در کشور ما نیز، با توجه به بلاتکلیفی مزمنی که در حوزه فرهنگ و هنر وجود دارد و متاسفانه به دلیل فضای پرابهامی که در زمینه اقتصاد مشاهده میشود، اوضاع، رنگ و بوی اسفبارتری پیدا کرده است. روزی نیست که در رسانههای مختلف، خبرهای منفی درباره اقتصاد و اختلاس و… نخوانیم و وقتی این فضای غبارآلود را کنار کلیگویی رسانهای و نپرداختن به جزییات قرار میدهیم، به شکل طبیعی، یک نوع بیاعتمادی و قصاص قبل از جنایت به وجود میآید که هم راه را برای تخلفات دیگر هموارتر میکند و هم باعث میشود که در این هیاهو، تر و خشک با هم بسوزند. و در نتیجه چنین فرآیند و کنش و رفتاری، خیلی طبیعی است که انواع و اقسام «م.ت»ها و «ا.ع»ها و «م.د»ها و غیره و غیره در حوزههای مختلف و مثل قارچ برویند و تکثیر شوند.
در مورد اخیر هم که پای «مهران مدیری» و «احسان علیخانی» به پرونده اختلاس موسسه مالی ثامنالحجج باز شده، چیزی از کیفیت و کمیت این فرآیند معیوب کاسته نشده است. یک روزنامهای گزارشی منتشر کرده و طبق عادت شرمآوری که نهادینه شده، از اسمهای اختصاری برای نام بردن افراد بهزعم آنها متخلف، استفاده کرده؛ در حالیکه با آدرسهایی که در متن داده، به وضوح مشخص کرده که منظورش دو مجری معروف صداوسیما بوده است. بعد، همانطور که قابل حدس بوده، این دو نفر، خبر و گزارش را تکذیب کرده و از آن روزنامه، شکایت کردهاند. طبیعتا دو طرف ماجرا هر کدام برای اثبات ادعای خود دلایلی دارند که مطرح خواهند کرد اما هر کدام از دو طرف این پرونده و ماجرا که به پیروزی برسند، فرقی نمیکند چون همان اندک اعتماد عمومی هم که باقیمانده، با اینگونه رفتارها به پایان میرسد و خلاص!
از نگاهی دیگر، البته که مشاهده اینگونه رفتارها در جامعه امروز ما خیلی هم غیر منتظره نیست؛ وقتی که از سالها قبل برای اتفاقات منفی و انواع فسادها در حوزههای گوناگون، طریق مماشات در پیش گرفتیم و مدام به درج کلی اسمهای مخفف در رسانهها بسنده کردیم و آخرش هم متوجه نشدیم که مثلا فلان مجرم در بهمان پرونده به چه سرانجامی رسید. یا همین صداوسیمای محترمی که امروز علیه روزنامهای که اتهامی را به دو مجریاش وارد کرده، اقامه دعوی کرده آیا به خاطر دارد که در خیلی از اینگونه موارد، نه انعکاس درستی از واقعه داشته و نه در زمان درست به آن ماجرا ورود کرده؟ آن وقت چگونه است که انتظار دارد درباره اتهامی که به دو مجری معروفش زده شده، جانب انصاف رعایت شود؟…
اقتصاد فرهنگ، اصطلاحی است که در این وانفسا و تنگنای اقتصادی، شکل هیولاواری به خودش گرفته و در دورهای که هزاران میلیارد تومان به راحتی مورد هجوم و طمع نامردمان قرار میگیرد، بیش از پیش تاثیرش را در زندگیمان نشان میدهد؛ در ایران عزیز ما، جایی که هنوز برای اعلام و افشای فساد مالی و اخلاقی عدهای، ترس و ملاحظاتی در نظر گرفته میشود و هیچکس فکر نمیکند، اعتماد و آبرو، دو وجه بسیار مهمی هستند که اگر از بین بروند، آن وقت، نه سیاستی باقی خواهد ماند و نه فرهنگی و نه هیچ چیز دیگری.
*پ.ن: مرحوم «حمید مصدق» سالها قبل، چقدر زیبا اما تلخ سروده؛ «گیرم که آب رفته به جوی آید/ با آبروی رفته چه باید کرد؟». همین.