/هومن حکیمی مرا بمیرانید همچون جنینی که ناقوس مرگش از همان ابتدا نواخته میشود در گیرودار آنچه که بر حق است اما حق نیست در انبساط خاطر اشیایی که خاک میخورند مرا بمیرانید چونان مزار آبگرفتهای که بر سرش گیاهان نارس میشتابند و آنطرفتر از گلولهها و مرزها دیپلماسی نامربوط از پسِ آرامشش برنمیآید […]
/هومن حکیمی
مرا بمیرانید
همچون جنینی که ناقوس مرگش
از همان ابتدا نواخته میشود
در گیرودار آنچه که بر حق است اما حق نیست
در انبساط خاطر اشیایی که خاک میخورند
مرا بمیرانید
چونان مزار آبگرفتهای که بر سرش گیاهان نارس میشتابند
و آنطرفتر از گلولهها و مرزها
دیپلماسی نامربوط
از پسِ آرامشش برنمیآید
مرا بمیرانید و نترسانید
که مرگ
اگرچه دشوار اما پاداشیست
برای کسانی که بدون علاقه به علامتها
تنها به سرخ و سپید و سبز میاندیشند
آنچنان که سر میزند از افق
مهر خاوران
هرجایی که کجاست
اینجاست
و آنجا
هرچند زمهریر تابستانی را به رخ میکشد
و خانه اندوهگین است
و پدر نان ندارد
و مادر، پدر ندارد
و فرزند نیز هم
مرا بمیرانید و خاکسترم را
بسپارید به دست کاوه
و به دست آنهایی که هشت سال
مردانه باقی ماندند
رفتند ولی باقی ماندند
در باقیماندههای خاکریز
در باقیماندههای گردنهای بریده
و پاهای مثله شده
و دستهای مقطّع
اما دست نیالودند
مرا بمیرانید که مرگ
تنها زمانیست که وطن
پارهی تن
سرزمین
جور دیگری باشد که نشاید
غمگین
غبارآلوده
خدشه
گناهآلود
غم
امّا
… … … …
مرا بمیرانید
حتی اگر
از رگ گردن به شما نزدیکترم .