/هومن حکیمی امروز ۱۷مرداد است؛ روزی که به نام جماعت روزنامهنگار و خبرنگار است اما به کامشان نیست. روزی در تقویمها که سر برمیآورد و برای چند ساعت سعی میکند گرد و غبار را از رویش بتکاند، به دنیا لبخند بزند و دنیا برایش، چند نفری به خاطرش جشنهای باسمهای بگیرند و تقدیرهای باسمهای… و […]
/هومن حکیمی
امروز ۱۷مرداد است؛ روزی که به نام جماعت روزنامهنگار و خبرنگار است اما به کامشان نیست. روزی در تقویمها که سر برمیآورد و برای چند ساعت سعی میکند گرد و غبار را از رویش بتکاند، به دنیا لبخند بزند و دنیا برایش، چند نفری به خاطرش جشنهای باسمهای بگیرند و تقدیرهای باسمهای… و بعد، آخر شب، دوباره برود توی تقویم تا سال بعد که نوبت دوباره تکاندن گرد و غبارها بشود.
*روحمان چند تکّه است
در خاطرم هست که در رمانهای جذاب «هری پاتر» خواندهایم، روح «لرد ولدمورت» شریر، در هفت جسم و شیء تقسیم شده بود تا او، عمری پایدار و کالبدی غیرفانی پیدا کند. نگاهی میکنم به اوضاع و احوال اغلب ما اهالی خبر و رسانه که هر کدام برای گذران زندگی مثل روح آن جادوگر سیاه در رمانهای «رولینگ»، انگار به چند نفر تقسیم شدهایم؛ یک تکّه در فلان روزنامه، یکی در بهمان هفتهنامه و بقیه در چند خبرگزاری و سایت و… . حالا اینکه کدامشان تکّه شریر و کدامشان شریف است را دیگران باید بگویند اما یک جمع جبری در پایان هر سال کاری، شاید بتواند پاسخی باشد به این سوال و نشاندهنده برآیند عملکردهایمان.
*اگه میتونی برو
برای خیلی از ما اهالی قلم و رسانه پیش آمده که در مدت زمانی که از کار حرفهایمان میگذرد، با لحظهای مواجه شویم که به خودمان بگوییم؛ «دیگر بس است. این کار لعنتی را ول میکنم و میروم…». و دلایل این اتفاق اگرچه میتواند برای هر کداممان در جزییات متفاوت بوده باشد اما یک کلیت آزاردهنده مشترکی دارد که انگار تمامی هم ندارد؛ اینکه خروجی کارها و مطالب ما چقدر موثر است و چقدرش با روحیات و اعتقادات ما همخوانی دارد؟ بااینحال، اغلب همین مایی که اغلبمان با لحظه زجر از نوشتن و تنظیم خبر و گزارش و… با کلافگی ناشی از بیعدالتیها و قدرناشناسیها و تهمتها مواجه شدهایم، فردای آن روز، باز هم در محل کارمان حاضر شدهایم و ادامه دادهایم. دقیقا نمیدانم چرا؛ شاید چون کار دیگری بلد نیستیم یا عاشق شغلمان هستیم یا به زجر کشیدن محتاجیم.
*یاد آر، ز شمع مرده یاد آر
جنگ تحمیلی که شروع شد، «بم» که ویران شد، «پلاسکو» که فرو ریخت، «سانچی» که غرق شد، غرب کشور که آواره شد و دهها و صدها اتفاق ناگوار دیگری که رخ داد، ما بودیم. در دل ماجراها و ناگواریها، و گریستیم اما کارمان را انجام دادیم. منظورم این نیست که در کارمان لحظههای خوب و امیدوارکننده نداشتیم که دهها و صدها مورد اتفاق خوب هم بودهاند که برایشان و به خاطرشان نوشتیم و گفتیم اما غم، جنسی دارد که انگار ماندگارتر است و خبرنگاری و روزنامهنگاری، کروموزومی دارد با ژنهایی از غصه و غم که اگر آن را نداشته باشی، جنس کارت جور نیست. و خبرنگاری برای من، همیشه تصویر پروانهای را تداعی میکند که دور شمعی میچرخد و میچرخد و … میسوزد.
*الکی بگو کنارمی، الکی
ما یاد گرفتهایم که دلمان به چیزهای کوچک خوش باشد. به وعدههایی که به سرانجام نمیرسد. به بیمههایی که خیلی هم بیمهمان نمیکنند. به تعریفها و تمجیدهایی که که بیشتر شبیه تحقیرند و به رفتن از غرب امید به شرق اندوه. یعنی یکجورهایی ته دلمان میدانیم که آخرش قرار نیست اتفاق خاصی برایمان بیفتد، که قرار نیست کسی یکدفعه پیدا بشود و برایمان معجزه کند، که قرار نیست حساب کتابهایمان درست از آب دربیاید، که حتی مسئولانی که واقعا به ارزش کار روزنامهنگار و خبرنگار معتقدند هم نمیتوانند برایمان کار خاصی انجام بدهند، که ما حتی خودمان هم برای خودمان کاری نمیکنیم ولی باز هم شاید برای خالی نبودن عریضه، به همه اینهایی که گفتم دلخوشیم؛ «به دروغم شده دستامو بگیر، الکی بگو که بیقرارمی…».
*شاید یک روز دیگر
«شاید برای شما هم اتفاق بیفتد…»؛ این جمله احتمالا برای خیلیها آشنا است. پس بیایید مثل همیشه و هرسال، امروز که روز ماست، دوباره شنونده خوبی برای حرفهای قشنگ دیگران درباره خودمان باشیم و دوباره قول بدهیم که در کارمان تعهد و احساس مسئولیت، بیش از پیش موج بزند و دوباره امیدوار باشیم که به زودی اوضاع و احوال حرفه دشوارمان بهتر خواهد شد و دوباره اصلا به این مسأله فکر نکنیم که سختی کار ما با اینکه چیزی در مایههای سختی کار در معادن است، اما حتی به اندازه یک شغل نیمه یا پاره وقت در مثلا تعاونی اتوبوسرانی آقای فلان و شرکا هم مزایا و حمایت ندارد. بعد، سعی کنیم به ذهنمان مدام یادآوری کنیم و به خودمان تذکر بدهیم که آن لحظه کذایی؛ وقتی که جانمان به لبمان میرسد و میخواهیم بزنیم زیر میز و همه چیز را رها کنیم و برویم، باز هم و بارها و بارها اتفاق خواهد افتاد و این، تعریف فشردهای است از دنیای روزنامهنگاری و خبرنگاری؛ روزمان هم مبارک!