حمیدرضا حافظی وقتی فیلم هزارپا رو می بینی، اولین تصویری که ازش توی ذهنت می مونه اینه که یکی داره ادای جانبازها رو درمیاره؛ یکی داره ادای دزدها رو. حالا اینکه چقدر خوب دارن ادا در میارن رو مردم باید تصمیم بگیرن؛ اما هر طوری و از هر طرفی، به این فیلم نگاه می […]
حمیدرضا حافظی
وقتی فیلم هزارپا رو می بینی، اولین تصویری که ازش توی ذهنت می مونه اینه که یکی داره ادای جانبازها رو درمیاره؛ یکی داره ادای دزدها رو. حالا اینکه چقدر خوب دارن ادا در میارن رو مردم باید تصمیم بگیرن؛ اما هر طوری و از هر طرفی، به این فیلم نگاه می کنی، می بینی واقعا حتی یه شخصیت جدی هم وجود نداره؛ همه چیز یه جورایی الکیه؛ حتی وقتی می بینی طرف داره با پای مصنوعی می رقصه! انگار خیلی بعیده چنین حرکتی رو ببینی!
تنها نکته ی واقعی این فیلم، ریاکاری بود. کلا از خودِ فیلم گرفته تا قهرمانش، به نظر می رسه، همه ریاکار هستن و این موضوع دست خودشون نیست؛ به نظر می رسه واقعیت های این فیلم، واقعیت های زیستیه؛ یعنی شما فقط برای این می خندین که رضا عطاران چند تا حرکت جدید می زنه. اگه همین الان از هزارتا آدم که هزارپا رودیدن، بپرسی: «اسم شخصیت اصلی چی بود»، ۹۹۰ نفر میگن: رضا عطاران دیگه.
انگار موضوع امروز سینمای ما فقط خلاصه میشه توی بازیگرها؛ و نه قصه ها. که اگه واقعا، قصه اهمیت داشت، هر هزار نفر یه اسم رو می گفتن. نه اینکه فیلم قصه نداشته باشه، داره، اتفاقا زیاد هم داره؛ اما به خاطر الکی بودن روایت، و البته شادکردن مردم به هر قیمت، قصه گم شده. قصه تحول یک آدم، میره قاطی ساواک بازی الکی و مجاهدین بازی الکی و هزارتا ماجرای الکی دیگه. دلیلش هم از نظر سازندگان و اون کسایی که تشویق می کنن، ساده س: مردم دلشون میخواد بخندن؛ حال ندارن حرف های جدی بشنون؛ مردم دلشون می خواد برقصن، نمی خوان تو واسشون روضه بخونی. (اینو راست میگه، بیست میلیون نفر میشینن خندوانه نگاه می کنن و ۲۰ هزار نفر میرن مسجد؛ نه که مردم ما مذهب رو دوست نداشته باشن، اما توی شرایط فعلی انگار بیشتر دلشون می خواد خوش باشن).
فیلم هزارپا، شاید توی ظاهر، شبیه به شکستن یک تابو باشه؛ اما حتی اگه ارفاق کنیم و بگیم تابوشکنی کرده، باز هم نمی تونیم امتیازی واسه روایتش قائل باشیم. با اینکه این همه مهره جدی بازیگری توی این کار بودن، اما هیچ کدوم از بازیگرا نتونستن به واقع، یک شخصیت بسازن و من هنوز هم میگم: اونجایی که جواد عزتی…
مشخصا تولید چنین فیلم هایی پول و ارتباطات زیادی می خواد و اینطوری نیست هر کسی بتونه چنین فیلمی بسازه؛ و از این بابت جای تشکر و تقدیر داره. اما وقتی به سینمای هنر و تجربه نگاه می کنیم و می بینیم چه جوون های کم سن و سالی، با چه هزینه های کمی، فیلم می سازن؛ دلمون می سوزه که چرا مدیرهای سینما، یه خورده از این پول ها رو پاس نمیدن اون ور. چرا تنور هنر و تجربه رو داغ نمی کنن؟ نکنه به کار جوون ها باور ندارن، یا نه؛ شایدم یه مشکل بین مدیرها باشه، کسی چه می دونه! (توی ایران کم ندیدیم مدیرهایی که به خاطر اختلاف نظر شخصی تصمیم های مخرب گرفتن!)
امروز سینماگرهایی داریم که هر کدوم به تنهایی می تونن، افتخاری برای سینما باشن اما هیچ کدوم دیده نمیشن، چون «پول توش نیست»، چون «مجوز نمیگیره»، چون «پول تو اینه»؛ چون «عطاران یه قِرِ جدید یاد گرفته». توی فیلم هزارپا، از اسم کارگردان و بازیگرا تا جنس تصاویر و رنگ ها و خیلی چیزهای دیگه؛ همه چیز جدیه. اما بیشتر واسه این خوبه که بخندیم بهش.
امیدوارم یه وقت فک نکنین همه فیلم های خنده دار همینطورن. نهنگ عنبر با اینکه خیلی الکی به نظر می رسید، اما حرفای جدی و خوبی گفته بود. در مقابل روایت خوبی که توی نهنگ عنبر وجود داشت؛ توی هزارپا، راوی انگار فقط دلش خواسته یه جانباز که دزدی می کنه رو به تصویر بکشه. راوی هزارپا، از هزارجا برداشته بود و تصاویرش آدمو یاد کارای دیگه مینداخت. مثلا قاب هایی که توی اتاق جواد عزتی گرفته شده، آدمو یاد کما میندازه. یه فیلم جدی دیگه، که اتفاقا ظاهر فوق العاده الکی ای داشت، اما باز هم جلوتر از هزارپا بود. یا «دلم می خواد» فرمان آرا، یه فیلم جدی که اصرار هم می کنه که جدیه؛ و قصدش بیشتر تکون دادن روحیه ی آدم هاست؛ فرق کارهایی مثل دلم می خواد با نهنگ عنبر توی اینه که نهنگ عنبر واقعا مخاطب ها رو با موسیقی هایی که انتخاب کرده بود، تکون داد. (من که وسط سالن بودم) متاسفانه هزارپا، حتی توی انتخاب موزیک هم خوب نبود. (آدمو تکون نمیداد) حتی یه صحنه هایی داشت که واقعا آدم خجالت می کشید پیش بچه ش، بهشون بخنده. (اون صحنه ای که رضا عطاران و اون دختر الکیه، به هم بسته شدن و دختره میخواد فندک رو از جیب عطاران در بیاره- نمی دونستیم بخندیم یا گوش های بچه رو بگیریم). مخلص کلام اینکه جدا از تموم صحنه های خنده دار و خنده هایی که از مردم گرفت، «واقعا فیلم بدی بود» (این آخری رو با لحن فراستی بخونید)