جاتون خالی یه بار با رفقا رفته بودیم سینما. موقع جشنواره بود و شنیده بودیم اونایی که میرن سینما آدمای باکلاسیان! یادمه کلا توی سینما غیر از منو «کامبیز» و «ریحانه» و «ساسان مانکن»، سه نفر دیگه بودن که اونام کارکنان سینما بودن! خلاصه دیدم وضعیت اینجوریاس و اینا، خواستم یه تیریپی بردارم واسه همینم […]
جاتون خالی یه بار با رفقا رفته بودیم سینما. موقع جشنواره بود و شنیده بودیم اونایی که میرن سینما آدمای باکلاسیان! یادمه کلا توی سینما غیر از منو «کامبیز» و «ریحانه» و «ساسان مانکن»، سه نفر دیگه بودن که اونام کارکنان سینما بودن! خلاصه دیدم وضعیت اینجوریاس و اینا، خواستم یه تیریپی بردارم واسه همینم رفتم پیش مسئول سینما و با قیافه جدی سری تکون دادم و گفتم: «واقعا متاسفم»! طرف با تعجب نگام کرد و گفت: «چرا؟». گفتم: «الآن این چه سوالیه که از من میپرسی؟»! یارو جواب داد: «به نظرت چه سوالی باید بپرسم؟». منم یهو وقتی دیدم ریحانه توجهش جلب شده، جوگیر شدم و با صدای بلند گفتم: «ببین یارو، اینجا اونی که سوال میکنه، منم! تو فقط جواب میدی، اونم وقتی که لازمه. افتاد؟». مسئول سینما بدون اینکه خم به ابرو بیاره پرسید: «چی افتاد؟». من که رسما قات زده بودم، ادامه دادم: «داری منو مسخره میکنی؟». طرف جواب داد: «مطمئن نیستم ولی بعید میدونم». من گفتم: «اصن میدونی من کیم؟»! یارو گفت: «چرا باید بدونم؟». دیگه داشتم کفری میشدم که بچهها اومدن جلو و کامبیز به آقاهه گفت: «چیه داداش؟ صداتو چرا میبری بالا؟»! یارو گفت: «صدام بالا نیست که»! ریحانه گفت: «آقای عزیز، من از طرف دوستام ازتون معذرت میخوام! اینا قصد بدی ندارن. شعورشون پایینه فقط! منظور دوستم این بود که چرا الان موقع جشنواره هیشکی نیومده فیلم ببینه»! بعدش آقاهه انگار که داره یه مشت نادون ابله رو میبینه، نگاهمون کرد و گفت: «به یه دلیل ساده. چون شروع اکران فیلمها از دو ساعت دیگهس»! ریحانه بعد شنیدن این حرف گفت: «خب، آهان! کاش اینو از اولش میگفتین یا اطلاعرسانی میکردین»! طرف گفت: «اطلاعرسانی کردیم. هم توی سایت و روزنامهها و هم با بنر توی سطح شهر»! ریحانه ادامه داد: «ئه، چه جالب! ولی این مدل برخورد شما با یه خانوم محترم، اصن درست نبود»! یارو خیلی خونسرد جواب داد: «برخوردم بد نبود که»! ریحانه گفت: «آهان خب، حق با شماس. گفتم که شعور دوستام یه کم پایینه! اگه ایرادی نداره ما میریم، دو ساعت دیگه برمیگردیم». آقاهه گفت: «هرجور راحتین ولی اگه برنگشتینم مهم نیست خیلی»! بعدش ساسان مانکن گفت: «مطمئنی؟ یعنی ما الان بریم برنگردیم، قطعا شما ناراحت نمیشین؟»! یارو گفت: «نه، چرا ناراحت بشم؟»! ساسان گفت: «آقا دمت گرم. خیلی گلی»! بعدش صورت یارو رو ماچ کرد و همگی با سری افراشته از سینما اومدیم بیرون! موقع رفتن کامبیز بهم گفت: «چیه هِی میگن سینما رفتن یه کار فرهنگیه؟ خداوکیلیش خیلی کار خزیه، نظرته؟»!