
هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی دیشب، قلعه فرو ریخت فرمانده اگر عوض شود، فروپاشی قلعه چندان بیربط نیست -هرچند ناخوشآیند- اما وقتی فرمانده همان است، آنگاه… . دیشب قلعه فرو ریخت، فرمانده فرو ریخت و سربازان قدیم، جدید شدند و سربازان جدید، قدیم. دیشب، قلعه فرو ریخت چنان که از دور، تصویری مهآلود در گوشهای […]
دبیر گروه فرهنگی
دیشب، قلعه فرو ریخت
فرمانده اگر عوض شود، فروپاشی قلعه چندان بیربط نیست -هرچند ناخوشآیند- اما وقتی فرمانده همان است، آنگاه… . دیشب قلعه فرو ریخت، فرمانده فرو ریخت و سربازان قدیم، جدید شدند و سربازان جدید، قدیم.
دیشب، قلعه فرو ریخت
چنان که از دور، تصویری مهآلود در گوشهای خاکستری، در ماگزیمم و مینیممهایی وانهاده. در انباشتی از خاطرات زشت و زیبا. تو گویی فرمانده جایش را با خودش عوض کرده و قلعه، دیگر استوار نیست. نه ارتشی و سلاحی، نه رخشی و سواری. هر چه بود همه اندوه فراموشی.
دیشب، قلعه فرو ریخت
و شاید، سربازی، سرِ بازی سرسرهبازی… . پایی که لغزید، حرمتی که بر باد رفت و اندک رگههایی از معرفت، -اگر که باقیست- تار و پودیست تنیده بر آهن، بر «ماکیاولی» درمانده از عطش دیده شدن و عطش اگر سراب شود… و از سراب تا شراب، تنها چند نقطه فاصله است.
دیشب، قلعه فرو ریخت
که ریختن، گاه همچون شوکرانیست که خیابان را آلوده میکند، پشت بام را آلوده میکند و پنجره را هم. و آلودگی در میان هجوم ریزگردها نیست؛ با اینکه هست، و در خشکسالی «هامون» و «زایندهرود» و «گاو خونی» نیست؛ با اینکه خواهد بود.
دیشب، قلعه فرو ریخت
مثل وقتی «مش حسن» در «گاو»ش مستحیل شد. مثل روزی که «هابیل»، ناغافل از تجربه اولین جنایت، دریافت که روزی اگر شعرهای «سهراب»، طبل بزرگی زیر پای چپش هم باشد، بندهای کفشهای کتانی دخترکانی را که قبل از بلوغ، پدرهاشان را میمیرانند، نخواهد بست.
دیشب، قلعه فرو ریخت
نه از روی آگاهی. نه به خاطر احیای آرمان که «آرمان»، حتی نام رفیق قدیمی من هم نیست. نامی اگر باقیست، از رنگ نان است و «زیست»، نحوه دیگری از مردن است. تو بخوان؛ مرگ «را در پستوی خانه نهان باید کرد».
دیشب، قلعه فرو ریخت
که خانه، دیگر خانه ما نیست. خانه او هم نیست و خانه «او» و بساطی که بساطی نیست، یعنی نیست. فرق است بین بودن و «بودن». فرق است بین بقا و ماندن، با این همه حال، باقی بقایتان. ای خاطرات مبهم.
دیشب، قلعه فرو ریخت؛ همیشه فرو خواهد ریخت.