سام طالبی آن چه از سال ۲۰۰۰ تا امروز در روسیه رخ داده، یک الگوی سیاسی نبوده. بیشتر شباهت داشته به یک فرضیه، که بعد تئوری شده و سپس عملیاتی. حالا همه افتاده‌اند به جانش که مثلا وامی بگیرند از یک فرمول سیاسی و شابلون بزنند از آن الگو. «ولادیمیر پوتین» فقط طراح یک فرضیه […]

سام طالبی
آن چه از سال ۲۰۰۰ تا امروز در روسیه رخ داده، یک الگوی سیاسی نبوده. بیشتر شباهت داشته به یک فرضیه، که بعد تئوری شده و سپس عملیاتی. حالا همه افتاده‌اند به جانش که مثلا وامی بگیرند از یک فرمول سیاسی و شابلون بزنند از آن الگو. «ولادیمیر پوتین» فقط طراح یک فرضیه بود. تئوری اش برای عملیاتی شدن نیاز به همراهی مردم کشورش هم داشت. این که بروند پای صندوق و به طرح تداوم برنامه های «حزب روسیه واحد» رای بدهند دقیقا بخش عملیاتی این برنامه بود. چهار سال «دمیتری مدودف» جای «ولادیمیر پوتین» بر مسند قدرت نشست. بعد دوباره پوتین به خانه اش در «کرمیلن» بازگشت.
طرح را از همان سال ۲۰۰۸ که «مدودف» جانشین چهارساله «پوتین» شد، به طرح «پوتین- مدودف» نام نهادند. سال هاست که در سراسر جهان تلاش شده چنین طرح و فرضیه ای نه فقط در امور سیاسی که حتی در کلونی های کوچکتری، ولو اجتماعی پیاده شود. مگر قابل اجرا هم بوده؟
پشت آن طراحی، یک حزب، یک ایده، یک آینده نگری لااقل با عمری نیم قرنه، یک تجربه عبور از کمونیسم و یک دنیا ترس از دوباره فروپاشی خوابیده بود. در پس تئوری «پوتین- مدودف» از همه ارجح تر و مهمتر، مقبولیت اجتماعی داخلی وجود داشت. یک خروار «سواد» سیاسی و فرهنگی و اقتصادی خفته بود. بی تفاوتی و بی توجهی به همین موجودیت، مدیریت های خرد و کلان جهان را دچار توهم قابل اجرا بودنش در هر بستری کرده است. کسی نمی‌پرسید آیا در زمان الگو زدن، عنصر سواد هم هست؟
نمونه های داخلی کم نیستند. همین بیخ گوش ما؛ «کفاشیان –  تاج»
علی کفاشیان از تمام فاکتورهای لازم برای تداوم ریاست خود بر فدراسیون فوتبال (از روزی که محمد علی آبادی از سازمان تربیت بدنی رفت تا آخرین روزی که خود کفاشیان بر مسند قدرت نشست) دو جین نقصی داشت. کفاشیان، بالادست نبود. اختیار تامه هم نداشت. می توانست طراحی کند، تئوری بچیند، نقشه اش را روی موم فکرش بکشد، اما مختار تام به اجرای برنامه هایش نبود. طرح «پوتین –  مدودف» را الگوی خودش کرد، چون حمایت بالادستی ها در وزارت ورزش را برای خودش نمی دید. در روسیه منع قانونی برای تداوم بالاتر از هشت سال ریاست جمهوری یک شخص (پوتین) باعث ورود «مدودف» شد، نه فشار بالادستی برای خروج یک رئیس از بدنه قدرت.
طرح «کفاشیان – تاج» از همان نقطه اول الکن بود. منهای قدرت و اختیار، کفاشیان حتی مقبولیت عمومی (لااقل در سطح جامعه) را هم برای ادامه حیاتش در اتاق ریاست در خورجین نمی دید. مهمترین مولفه اش برای اجرای طرح، آرایی بود که باید از دل صندوق بیرون می آمد.
اجازه بدهیم تاریخ با ما صحبت کند. روز هجدهم اردیبهشت ماه سال ۹۵ مهدی تاج با کسب ۵۰ رای از مجموع ۷۳ رای به عنوان رییس جدید فدراسیون انتخاب می شود. این ۷۳ نفر چه کسانی هستند؟ اعضای مجمعی که بخش عمده ای از آنها را رئوسای هیئت ها تشکیل می دهند. رئوسای هیئت هایی که به دستور مستقیم رئیس فدراسیون عزل و نصب می شوند. یعنی شخص «علی کفاشیان». مهندسی آرا را در دست داشته. همان روز «علی کفاشیان» با ۶۴ رای به عنوان نایب رئیس اول انتخاب می شود. یعنی ۱۴ رای بیش از آن چه تاج برای ریاست بر فوتبال ایران کسب کرده بود.
برگردیم به چند عقب عقب تر. «مهدی تاج» روز ۲۲ اسفندماه سال ۹۴ از اتاق علی کفاشیان بیرون می آید و مستقیم برای نام نویسی در انتخابات ریاست فدراسیون فوتبال اقدام می کند. او به صراحت به خبرنگاران گفته بود که علی کفاشیان رسما از او خواسته در انتخابات شرکت کند. مشتی هم روایت باقی مانده؛ نه در حد شنیده ها و وی گفت و وی افزودها. موثق در اندازه بارها انتشار. چیزی شبیه به این که «مهدی تاج قول قطعی حمایت از کفاشیان را اخذ کرده». همین علم بر عدم ورود تاج به انتخابات، بدون اخذ ضمانت حمایت کفاشیان، پرونده مشابه سازی «پوتین – مدودف» را می ساخت.  کفاشیان رای داشت، ولی حامی نه. کفاشیان قدرت انتصاب (نه انتخاب) در انتخابات را داشت، اما برنامه و پلنی برای حفظ قدرت نه.
بازی از همین جا آغاز می شود. مهدی تاج، این فرمول ناقص «علی کفاشیان» را از پیش خوانده بود. مشابه این بازی را هم از قبل می دانست. پس وقتی نوبت به بازی خودش می رسد، فرمول را از نو می نوسید. کفاشیان، پوتین نبود. دقت کنیم؛ کفاشیان نه در وجاهت مدریتی، نه در قدرت رهبری، نه در سواد سیاسی و اقتصادی و مدیریت، قابل قیاس با الگوی پوتین نمی‌شد. در یک کلام در شبیه سازی تاریخ سیاسی و معاصر روسیه، کفاشیان فقط یک «بوریس یلتسین» است. مردی که نخستین رئیس جمهور منتخب روسیه به شیوه دموکراتیک بود. «بوریس یلتسین» نخستین بار سال ۱۹۹۹ میلادی «ولادیمیر پوتین» را به عنوان نخست وزیر برگزید. سپس او را در روز ۹ اوت ۱۹۹۹ به عنوان جانشین برحق خود معرفی کرد و از مردم خواست برای اداره حیات روسیه دموکرات، به «ولادیمیر» جوان اعتماد کنند. یک سال بعد، پوتین رئیس جمهور بود.
کفاشیان محصول نخستین انتخابات دموکراتی است که فیفا تائید کرده. کفاشیان معادله های تاریخ را اشتباه خواند و مهدی تاج را آماده نگارش فرمول «پوتین – مدودف» در ساختار فوتبال ایران کرد؛ «تاج – ساکت»
مهدی تاج و محمدرضا ساکت، تنه و ریشه فوتبال اصفهان نیستند. این دو را فقط می توان شاخه های افراشته فوتبالی دید که از ابتدای دهه ۷۰ آنها را پیش چشم ما گذاشته. تاج و ساکت تقریبا تمام پست های مدیریتی فوتبال اصفهان را با هم، در برهه زمانی مشخص و همسو کنار هم تجربه کردند..
پیوند این دو طی دو دهه حضور موازی و کنار هم در فوتبال اصفهان، ارتباط و شباهتی به حضور اجباری و رئیس و مرئوسی کفاشیان و تاج نداشت. پس وقتی تاج به ریاست فدراسیون فوتبال می رسد، طی ۱۴ ماه ساکت را از سکوت و سکون چند ساله اش در فوتبال ایران خارج می کند. پست های او یک به یک از راه رسیدند؛ مشاوره حوزه مدیریت، رئیس تیم‌های ملی، رئیس کمیته حقوقی فدراسیون، عضو کمیته‌های بازاریابی، فنی و توسعه فوتبال، عضوکمیته توسعه فوتسال و فوتبال ساحلی و همین‌طور عضو کمیته تدوین مقررات و بعد دبیرکلی فدراسیون فوتبال. به اینها سیاهه، سرپرستی دبیرکلی فدراسیون فوتبال را هم اضافه کنیم. او در عین حال نزدیک ترین و امین ترین فرد «مهدی تاج» به کارلوس کی روش هم هست. یادمان باشد فشارهای کی‌روش برای خروج اسدی از اتاق دبیرکلی فدراسیون فوتبال برخاسته از کی‌روش بود.
مهدی تاج و محمدرضا ساکت، بخشی از لاینفک از دو دهه مدیریت بر فوتبال اصفهان هستند. زوجی که با هم از یک نقطه مشترک رشد کردند، بالا آمدند، چهره شدند و حتی وقتی یکی (تاج) به فدراسیون کوچ کرد و دیگری (ساکت) در اصفهان ماند، باز هم به واسطه مودت قدیمی، در اذهان بسان یک زوج پایدار برای موفقیت یکدیگر باقی ماندند. همین ذهنیت (بدون قضاوت در مورد صحت یا عدم صحت آن) باعث شکل گرفتن شبهاتی شد.
حالا بر مدیریت گسترده محمدرضا ساکت، نقدهایی وارد است. از جانب‌داری‌هایش از کادرفنی تیم ملی در قبال هر رویداد، از سکوتش مقابل هنجارشکنی‌های گروهی خاص و ضرب الاجل در قبال کمترین سخن مردانی که در دایره مراودات او نیستند. محمدرضا ساکت هنوز مدرک تحصیلی‌اش را به صورت دقیق ارائه نکرده است. خود را گاهی فوق لیسانس و گاهی لیسانس معرفی می‌کند، بی‌آنکه مشخص باشد مدرکش را از کدام دانشگاه و در چه رشته‌ای اخذ کرده. اما قدرتش بسان مدودوف شده در دولت روسیه؛ بدون محدودیت.
محمدرضا ساکت در حساس‌ترین روزها، نه آب که نفت روی آتش فوتبال ایران می‌ریزد. با حکمی که در آن می‌توان غلط‌های فراوان انشایی، اشتباهات تایپی و البته نثری به غایت ضعیف را لمس کرد. خطاب به مربیان پرسپولیس گفته است که حرف نزنید و سکوت کنید. مربیان که هیچ، هواخواهان باشگاه آیا نمی‌توانند بپرسند که یک روز قبل از این بیانیه، سرمربی تیم ملی چه به زبان آورد و برای آن چه گفت چرا و چگونه مواخذه نشد؟
این اشتباه کی‌روش نیست. آتش از ماه‌ها قبل روشن شده بود. ساکت نفت به شعله‌هایش ریخت. این اجرای پیچیده فرمول روسی است در فوتبالی که نه سواد مکفی دارد، نه استقلال و نه درایت.