احسان رعیت – شاعر و ترانهسرا شب از نیمه گذشته است و پاریس مثل کودکی در گهواره به خواب رفته. اتوموبیلی کلاسیک روبهروی «گیل» میایستد و چند دقیقه بعد، گیل، بهت زده و نگران خود را در کافهای کنار بزرگترین هنرمندان قرن بیستم میبیند: «پابلو پیکاسو»، «سالوادور دالی»، «ارنست همینگوی»، «لوییس بونوئل» و… ماجرا، ماجرای […]
احسان رعیت – شاعر و ترانهسرا
شب از نیمه گذشته است و پاریس مثل کودکی در گهواره به خواب رفته. اتوموبیلی کلاسیک روبهروی «گیل» میایستد و چند دقیقه بعد، گیل، بهت زده و نگران خود را در کافهای کنار بزرگترین هنرمندان قرن بیستم میبیند: «پابلو پیکاسو»، «سالوادور دالی»، «ارنست همینگوی»، «لوییس بونوئل» و…
ماجرا، ماجرای فیلمی است از «وودی آلن»، به نام «نیمه شب در پاریس». داستان مردی که با همسرش برای ماه عسل به پاریس میرود و به شکل شگفتانگیزی هرشب در کافهها با هنرمندان محبوبش دیدار میکند؛ هنرمندانی که سالها پیش از دنیا رفتهاند!
داستان کافهها و محافل ادبی- هنری چیزی مانند ماجرای فیلم وودی آلن است. کافی است سری به نشستهای هنری بزنید، از جمعهای سینمایی گرفته تا ادبیات، موسیقی و … جوانانی را میبینید که با کلاه «براتیگان»، محاسن «همینگوی» و گاهی سیبیلهای «چارلی چاپلین» نشستهاند و در مورد تاثیر انقراض کرگدنها بر پست مدرنیسم و پساپست مدرنیسم بحث میکنند؛ به همین مضحکی!
متاسفانه در سالهای اخیر بیماریای در فضای هنر همهگیر شده با نام غیرپزشکی «ژست» که در کسری از ثانیه از فردی به فرد دیگر منتقل میشود، البته نه از طریق هوا یا تماس بدنی با فرد بیمار، بلکه از طریق اندیشه.
این روزها مهم نیست که شما از ادبیات، موسیقی یا سینما چه میدانید، مهم این است که «به نظر برسد» چـــقــدر میدانید!
در مکالماتتان چند اسم دهان پر کن را مدام تکرار کنید. مثلا در ادبیات داستانی «ویلیام فاکنر» گزینه خوبی است، یا اگر بحث به آثار زنان مربوط میشد، «ویرجینیا ولف» را فراموش نکنید. اگر پای خاطرات و نوستالژی وسط آمد، «شازده کوچولو» از خدابیامرز «اگزوپری» گزینه بسیار مناسبیست.
در شعر البته گزینهها بسیارند. از «یانیس ریتسوس» تا «پابلو نرودا»، از «مایاکوفسکی» تا «شیمبورسکا»… و خوبی شعر این است که پیوندی با موسیقی دارد و این نزدیکی، کار را راحتتر می کند، مثلا «لئونارد کوهن» یا «ژاک برل» یا از انقلابیترها، «ویکتور خارا» کسانی هستند که خودشان هم شعر میگفتند و هم میخواندند، پس روی شعر و موسیقی بیشتر حساب کنید.
در سینما، «فون تریه» یا «لینچ» بِرندهای روز هستند، آنها را به خاطر بسپارید. اصلا هم مهم نیست که مثلا «ضدمسیح» فون تریه یا «بزرگراه گم شده» لینچ را ندیدهاید یا اگر دیدهاید هیچ چیزش را متوجه نشدهاید. نام لینچ و فون تریه برای ژست شما کافی ست؛ ویترینتان را زیبا کنید!
در سایر هنرها هم با کمی جستوجو حتما نامی پیدا خواهید کرد که حضار از به زبان آوردنش شما را تحسین کنند.
بله! روزگار غریبیست نازنین، روزگـــار غریبی است. ما، هنرمندانی هستیم که به خورشید پشت میکنیم تا سایههامان بلندتر به نظر برسد، اقیانوسهایی به عمق یک وجب!
دردناکتر از این ژستها اما آنجا است که ما، این اندیشمندان و نظریه پردازان هنر غرب، در بسیاری موارد هیچ شناختی از بزرگان هنر سرزمین خودمان نداریم. از بین شاعران شاید هیچ کداممان نامههای نیما را نخواندهایم، از اهالی موسیقی، هیچ کدام «ابوالحسن صبا» را نمیشناسیم، یا درد «فرهاد مهراد» را و از سینماییها، «علی حاتمی» را تنها با مادرش دیدهایم؛ آن هم به لطف رسانه تکراری ملی.
اما در مورد کاربرد شاخ کرگدن در آثار «دالی»، تاثیر «جنس مرغوب» بر آثار «تارنتینو» یا مرگ خودخواسته «همینگوی» بر ماندگاریاش، کتابها نوشتهایم و قصیدهها سرودهایم.
اگر برایمان تکنوازی کمانچه «کیوان کلهر» را پخش کنی، بی درنگ یاد کوچههای اورشلیم میافتیم! یا اگر از «شاملو» بخوانی، یاد انقلاب فرانسه!
ذهنهایی که با کوچکترین خراش میفهمی، در پس دیوارهای طلاییاش، حلبی آبادی به پاست! با کوچههایی بو گرفته و خانههایی نمزده!
و این روزها انگار باید این جملههای «رومن رولان» را مدام در آیینه با خود تکرار کرد:
«جرات کنید راست و حقیقی باشید. جرات کنید زشت باشید. خود را همان که هستید نشان دهید. این بزک تهوعانگیز دورویی را از چهره روح خود پاک کنید و با آب فراوان بشویید».