هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی بعضی از فیلم‌ها جزو مهجوران سینما هستند. فیلم‌هایی که در زمان ساختشان، نه کارگردان صاحب نامی داشته‌اند و نه بازیگران ستاره و به اصطلاح «بفروشی». فیلم‌هایی که بی هیاهو، تولید و اکران می‌شوند اما سال‌ها بعد، انگار که تازه کشف شده باشند، دست به دست می‌چرخند و دیده می‌شوند. در […]

هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی

بعضی از فیلم‌ها جزو مهجوران سینما هستند. فیلم‌هایی که در زمان ساختشان، نه کارگردان صاحب نامی داشته‌اند و نه بازیگران ستاره و به اصطلاح «بفروشی». فیلم‌هایی که بی هیاهو، تولید و اکران می‌شوند اما سال‌ها بعد، انگار که تازه کشف شده باشند، دست به دست می‌چرخند و دیده می‌شوند. در سینمای دنیا به این جور فیلم‌ها «کالت» می‌گویند، فیلم‌هایی که معمولا خارج از روال و جریان مرسوم فیلمسازی هر دوره ساخته می‌شوند و طرفداران پروپا قرصی پیدا می‌کنند و تا حدی، طرفداری از آنها یک نوع «دهن کجی» به ساختاری محسوب می‌شود که قدر چنین فیلم‌هایی را ندانسته و نمی‌داند. البته در سینمای کشور ما که هنوز حتی «ژانر» هم معنا و مفهوم مشخصی پیدا نکرده، شاید چنین صحبت‌هایی کمی دور از دسترس به نظر برسند اما وظیفه منقدان و نویسندگان حوزه هنر و سینما، مگر جز این است که درباره رویاهای دور اما زیبا هم بنویسند؟

 

اینجا سعی می‌کنم که هر بار به بهانه‌ای درباره یکی از این‌گونه فیلم‌ها بنویسم و این بار، درباره «چند متر مکعب عشق» که علی‌رغم ضعف‌هایی که دارد، دوست‌داشتنی و ساده است.
جزو آن دسته از دوستداران سینمایی هستم که معتقدند ارزش این هنر، ارائه -گاه- تصاویر ، مفاهیم و قصه‌هایی زشت، تاثربرانگیز؛ و در حالت طبیعی، غیرجذاب، به شکلی است که آدم بعد از دیدنشان (البته در کلیت فیلم) حالش خوب شود و این که یک اثر هنری بتواند با ارائه غم و از دست دادن و خشونت و… حال آدم را خوب کند، حتی اگر شاهکار نباشد، دست‌کم، کم‌نظیر خواهد بود… .
مرد، به شدت احساساتش را کنترل می‌کند و جلوی بروزشان را می‌گیرد. «نادر فلاح» در نقش «عبدالسلام» فیلم «چند متر…» به شدت کنترل شده و عالی، بازی می‌کند. دوربین هم به شدت کنترل شده، تصاویر را جلوی چشمان تماشاگر قرار می‌دهد و حتی گاهی خساست می‌ورزد، مثل کارگردانی فیلم که به شدت حواسش هست تا در قاب دوربین چیزی اضافه‌تر از آنچه که می‌بایست حضور نداشته باشد و تعادل زیبایی که بین فرم و محتوای اثر به وجود آمده، از بین نرود.
البته آنچه که در نگاه اول، فیلم «چند متر مکعب..» را برجسته می‌سازد، استفاده مناسبی است که کارگردان از لوکیشن فیلم کرده، طوری که مکان اتفاق افتادن رویدادهای قصه، هویتی درست به اندازه دیگر اجزای فیلم پیدا کرده و کنتراست دقیق رنگ خاکستری و خاک گرفته این حلبی‌آباد اطراف شهر، به خوبی با بافت کلی فیلم هماهنگ شده و دقت در مسایلی از این دست که در سینمای ایران کمتر به آنها پرداخته می‌شود، قابل تحسین است؛ آن هم برای کارگردانی که اولین اثر بلند سینمایی اکران یافته‌اش را ساخته.
«محمودی» کارگردان باهوشی است. بستر قصه عاشقانه‌اش را آگاهانه در دل دو قطبی ایرانی – افغانی بنا کرده و به این شکل آن را از گزند ممیزی‌های سلیقه‌ای نجات داده و از ماهیت مثلا افغانی فیلم، به‌عنوان سپر محافظ استفاده کرده است که البته اصلا آزاردهنده نیست و بیرون از فرم و ساختار اثر قرار نمی‌گیرد.
نکته جالب دیگر فیلم، ارائه «بَد مَن»گونه پلیس است که به شکلی ظریف و زیرپوستی اتفاق افتاده که در عین این که دارد به وظیفه سازمانی‌اش عمل و قانون را اجرا می‌کند اما با حضورش، دنیای دوست‌داشتنیِ زشت و غم‌انگیز افغانی ایرانی‌های این حلبی‌آباد را به هم می‌ریزد و سمپاتی تماشاگر را نسبت به شخصیت‌های قصه بر می‌انگیزد و تحریک می‌کند -در کمتر فیلم ایرانی شاهد چنین اتفاقی بوده‌ام.
کارگردان برخلاف بسیاری از هم‌نسلانش ادا در نمی‌آورد و کارهای عجیب و غریب با دوربین هم نمی‌کند که نشان دهد فرمالیست است! قصه‌اش هم حرف و ادعای جدیدی ندارد اما چون تا حد زیادی شخصیت‌هایش را درست می‌شناسد و می‌پروراند، مخاطب را درگیر می‌کند و من موقع تماشای فیلم، وقتی کانتینرها یک به یک از روی زمین بلند شدند و حس تعلیق و ترس جذابی ایجاد کردند، هنوز باورم نمی‌شد که چند لحظه بعد قرار است با یکی از پایان‌های درخشان سینمای ایران رو‌به‌رو شوم؛ وقتی آخرین کانتینر همانند سری فیلم‌های «ترانس‌فورمرز» بر سر رومئو و ژولیت «چند متر مکعب عشق» فرود می‌آید و تصویر سیاه می‌شود و آن نمای معرکه از بارش برف روی سکوت خاکستری حلبی‌آبادِ حالا خالی از دو قطبی‌های ایرانی افغانی… .
انگار نمی‌شود کاری‌اش کرد، انگار لذت و سرنوشت عشق، در نرسیدن است و چقدر خوب که هنوز هم هستند کسانی که با نشان دادن غصه‌ها و زشتی‌ها و نرسیدن‌ها، حال آدم را خوب می‌کنند.