شب یلداست و ما یکسره تر در گوشی ظاهرا دور هم اما دل و سر در گوشی این طرف، پوپک و پروانه بپَر در تبلت آن طرف، میثم و مسعود دَمر در گوشی پارمیدای بلا برده، به کل نیست شده رفته با دست و سر و پا و کمر در گوشی خان عمو باقلوا در […]

شب یلداست و ما یکسره تر در گوشی
ظاهرا دور هم اما دل و سر در گوشی
این طرف، پوپک و پروانه بپَر در تبلت
آن طرف، میثم و مسعود دَمر در گوشی
پارمیدای بلا برده، به کل نیست شده
رفته با دست و سر و پا و کمر در گوشی
خان عمو باقلوا در لپ و چایی بر دست
بین هر جرعه، پیِ کسب خبر در گوشی
خاله مشغول “کِلَش” بازی و ایرج، پسرش
گرم چت با رز و رعنا و سحر در گوشی
حامد انگار که عاشق شده، شاید امشب
چشمش افتاده به یک قرصِ قمر در گوشی
عشقِ بی بی صنما، دیدن یک “دابسمَش” است
هیچ جا راحت و خوش نیست مگر در گوشی
زهره درجمع چه جوک های بدی می خواند
کاش می رفت کمی مثل بشر در گوشی
بچه با سر وسط دیگ خورشت افتاده
مادرش دست به لپ تاپ و پدر در گوشی
عمه، ادمین گروپ است از این رو باید
مثل هر شب بخورد خون جگر در گوشی
دو نفر تازه به این دور همی پیوستند
نه سلامی، سخنی؛هر دو نفر در گوشی
روزگاری شب یلدا متَلی، فالی داشت
کی کسی بود چنین از دمِ در، در گوشی
بدتر از چالش مانکن شده مهمانی ها
همگی بی حرکت، محو نظر درگوشی