«پیام افسردهخویی به فرد این است که برو گوشهای، فرار کن و تنها باش. در حالی که در افسردگی اساسی فرد افکار خودکشی دارد. نحوه خورد و خوراک و خوابش تغییر میکند. معمولاً این افراد از روز بدشان میآید و شبها را ترجیح میدهند. دائم گریه میکنند. در یک جمله در افسردگی حاد فرد حال […]
«پیام افسردهخویی به فرد این است که برو گوشهای، فرار کن و تنها باش. در حالی که در افسردگی اساسی فرد افکار خودکشی دارد. نحوه خورد و خوراک و خوابش تغییر میکند. معمولاً این افراد از روز بدشان میآید و شبها را ترجیح میدهند. دائم گریه میکنند. در یک جمله در افسردگی حاد فرد حال تکان خوردن ندارد و به این سادگیها هم قابل حل شدن نیست و معمولاً با کمک و مداخله خانواده افراد به روانپزشک مراجعه میکنند.»
حتماً برای شما هم پیش آمده که یک روز از خواب بلند شوید در حالی که دست و دلتان به هیچ کاری نمیرود. بیحوصله و خسته بودهاید. نه دلتان میخواسته سر کار بروید یا به کارهای روزمرهتان برسید، نه حتی ترجیح دادهاید همه روز را در تختخوابتان بگذرانید. اصلاً چه کسی است که این حسها را تجربه نکرده باشد. یک روز، دو روز و شاید چند روزش هم طبیعی باشد اما اگر این احساس طولانی شود، آن وقت چه؟ توان مقابله با این همه انرژی منفی را دارید؟ انرژی منفی که اسمش را گذاشتهاند افسردگی. سال گذشته را با نام همین بیماری نامگذاری کردند و همه را تشویق کردند که دربارهاش حرف بزنند. حالا بگذارید ما هم کمی درباره آن حرف بزنیم. بنشینیم پای درد دل کسانی که این حس را تجربه کردهاند و روانشناسانی که به ما توصیههایی صحیح برای مقابله با آن و نحوه درست رفتار با فرد افسرده را میدهند.
سگ سیاه افسردگی و توصیههای دوستانه
«ورزش کن! با دوستانت بیشتر بیرون برو و همه تلاشت را بکن تنها نمانی!» اینها توصیههایی است که به سپیده ۳۳ ساله میشد زمانی که سگ سیاه افسردگی به قول خودش دامنش را گرفته بود. سپیده که یک دوره طولانی رواندرمانی و دارودرمانی را گذرانده و این روزها حال بهتری دارد، برایم میگوید: «میدانم خیلیها با این توصیهها قصد کمک دارند اما باور کنید وقتی کسی دچار افسردگی میشود، این توصیهها گاهی حالش را بدتر میکند. آدم افسرده نمیتواند از جایش بلند شود چه برسد که برود باشگاه و استخر. ممکن است مشاور و روانشناس هم همین توصیهها را بکنند اما آنها تکنیکهای خودشان را دارند. میخواهم بگویم افسردگی یک بیماری جدی است که با توصیه این و آن خوب نمیشود.»
او از آن روزهایی میگوید که تا ساعت ۴ و ۵ بعد از ظهر توی تختش میافتاد. معدهاش از گرسنگی میسوخت اما با این همه توان آن را نداشت که بلند شود و چیزی بخورد. ترجیح میداد توی تخت بماند. چند باری هم که با زور اطرافیانش به باشگاه و استخر رفت گوشهای را پیدا میکرد و اشک میریخت تا این که بالاخره پیش مشاورش رفت. به قول خودش بدون دارودرمانی و روان درمانی هرگز دوباره سرپا نمیشد: «میدانی! مشکل جامعه ما این است که بیشتر آدمها نسبت به مصرف داروهای اعصاب و روان گارد دارند. اصلاً آن را یک جور تابو و خط قرمز میدانند اما باور کن اگر دارو مصرف نمیکردم و مشاوره نمیگرفتم، سر پا نمیشدم. دائم به خودکشی فکر میکردم. برای همین است که این روزها هر کس حال و روزی مثل خودم دارد به جای توصیه به معاشرت، قدم زدن، ورزش و… تشویقش میکنم زودتر یک روانپزشک را ببیند.»
سرزنش نکنید، همدلی کنید
آرمین ۲۵ ساله هم روزهای سختی را پشت سر گذارده: «حس میکنم بیشتر افراد تصوری درست از افسردگی ندارند. البته من جوری بودم که صورتم یا حالاتم نشان نمیداد افسردهام. اما همیشه توی دلم حالت غم، شکست و ترس داشتم. تا چهار سال مشاوره و پزشک را قبول نمیکردم در این چهار سال سه بار خودکشی کردم. نمیگویم الان کامل خوب شدهام چون افسردگیام حاد بود. مثلاً همین الان که قرار بود با شما حرف بزنم از یک ساعت قبلش اضطراب گرفتم اما دارو خوردن باعث شده ازخانه بیرون بیایم و تا حدی نرمال شوم.»
آرمین به خاطر افسردگی شغلش را رها کرد، رشته تحصیلیاش در دانشگاه را نیمه تمام گذاشت و زندگیاش بشدت تحتالشعاع این بیماری قرار گرفت: «قبل از افسردگی فوتبال بازی میکردم بعدش تا سر کوچه هم نمیتوانستم بروم. آدم افسرده هیچ بازدهی ندارد، به پوچی محض رسیده بودم. من همیشه حرفم با خانوادههاست؛ این که وقتی کسی دچار این حالات میشود درکش کنند و با احساس گناه عذابش ندهند. همان کاری که خانوادهام با من کردند. آنها دائم سرکوفت میزدند که چرا درس و کارم را رها کردهام. نمیفهمیدند که مشکل بزرگی زمینگیرم کرده. بعد از خودکشی و صحبت با پزشکها رفتارشان بهتر شد.»