
هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی «احترامالسادات حبیبیان» خیلی شبیه «پرویندخت یزدانیان» بود (است). هردوشان یک جور تبلور مادربزرگانه دوستداشتنی داشتند که آنها را فقط مختص اعضای خانوادهشان نمیکرد. جوری که وقتی چهرهشان را روی پرده سینما یا در قاب تلویزیون میدیدی، حس میکردی که مادربزرگ تو هم هستند و جلوی دوربین، به سادگی و صمیمیت […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
«احترامالسادات حبیبیان» خیلی شبیه «پرویندخت یزدانیان» بود (است). هردوشان یک جور تبلور مادربزرگانه دوستداشتنی داشتند که آنها را فقط مختص اعضای خانوادهشان نمیکرد. جوری که وقتی چهرهشان را روی پرده سینما یا در قاب تلویزیون میدیدی، حس میکردی که مادربزرگ تو هم هستند و جلوی دوربین، به سادگی و صمیمیت و رهایی زندگیشان بودند. حالا، هردوشان دیگر در میان ما نیستند اما هنوز هم مادربزرگ دوستداشتنی همه ما محسوب میشوند؛ مایی که بخشی از خاطرات خوب تصویریمان را مدیون آنها هستیم «کلاس هنرپیشگی» یکی از آن خاطرات جذاب من از «مامان اِتی» سینمای ایران است. روحش شاد!
۱
تماشای بعضی فیلمها مثل سوار شدن بر قایقی میماند که بر بستر رودخانهای پرآب و زیبا در حال حرکت است. خیلی آرام و باشکوه به پیش میرود و سرنشینش را از فرط زیبایی و آرامش و لذت مسیر و محیط پیرامون به حد اعلایی از ذوق و سرخوشی میرساند؛ حتی اگر نداند که پایان مسیر به آبشاری خروشان ختم خواهد شد یا ساحلی امن. مهم درگیر مسیر شدن است انگار و مطمئنا فیلم «کلاس هنرپیشگی» داوودنژاد یکی از بهترین انواع اینگونه تجربههاست…
۲
وقتی «برشت» از تکنیک فاصلهگذاری در نمایش میگفت احتمالا هرگز تصورش را نمیکرد که روزی روزگاری یکی از بهترین نمونههای استفاده از این تکنیک در سینما در فیلمی از یک سینماگر ایرانی با چند هزار کیلومتر فاصله از او اتفاق بیفتد… .
«علی رضا داوودنژاد» رو میکند به دوربین و با «ما»ی تماشاگر حرف میزند و چند لحظه بعد میرود توی قالب و فرم اثرش و جزیی از آن میشود و این اتفاق مدام در سکانس پلانهای مختلف تکرار میشود و با دیالوگ و حتی با دوربین روی دستِ به موقع، فاصله میاندازد بین آنچه که دارد روایت میشود و آنچه که در ذهن ما شکل میگیرد…
۳
سینما یعنی قصه، یعنی درست تعریف کردن قصه، یعنی شناخت آن چه که میخواهی نشان بدهی و نه این که فقط چیزی را بگویی، باید بتوانی درست نشانش بدهی و به قول «مسعود فراستی»، فیلمساز باید مسئله داشته باشد و البته که داوودنژاد در این فیلم مسئله دارد؛ کدام فیلم را به خاطر دارید که به اندازه «کلاس هنرپیشگی» این قدر جذاب و گیرا و گرم و سینمایی، دغدغه خانواده را بر پرده سینما به تصویر کشیده باشد؟…
۴
قایق که میافتد روی دور تند و شتاب میگیرد، گاهی ناخودآگاه دوست داری دستت را فرو کنی توی آب و بشوی جزیی از رود و اصلا دلت نمیخواهد مسیر به این زودیها به پایان برسد. زیبایی با تو کاری میکند که بیاختیار بشوی و به هیچ ساحلی فکر هم نکنی. «کلاس هنرپیشگی» که به دقایق واپسینش میرسد، دوست نداری تمام شود. تازه خودت را بخشی از روایت و آن خانوادههای دوستداشتنی میشماری و دلت میخواهد فیلم همین طوری بیوقفه و بینهایت ادامه داشته باشد اما پایان، همیشه وقتی که دوست نداری از راه میرسد.
بعضی مسیرها ارزش دوباره و چندباره از اول پیمودن را دارند؛ و اگرچه ممکن است بار دوم و سوم، بخشهایی از مسیر برایت تکراری به نظر بیایند، اما زیبایی و نظم و درایت وقتی در کنار هم قرار بگیرند، حتی تکرار را هم دوستداشتنی میکنند… .