از دیر رسیدن به سالن سینما یعنی وقتی که نمایش فیلم شروع شده است، متنفرم اما این اتفاق – تقریبا برای اولین بار – هنگام تماشای «نفس» برایم پیش آمد. حدود ۱۵ دقیقه ابتدایی فیلم را ندیدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. در ادامه هم به همین ترتیب، یعنی به راحتی میشد مثلا به بهانه صحبت […]
از دیر رسیدن به سالن سینما یعنی وقتی که نمایش فیلم شروع شده است، متنفرم اما این اتفاق – تقریبا برای اولین بار – هنگام تماشای «نفس» برایم پیش آمد. حدود ۱۵ دقیقه ابتدایی فیلم را ندیدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. در ادامه هم به همین ترتیب، یعنی به راحتی میشد مثلا به بهانه صحبت با تلفن سالن را ترک کرد و برگشت اما در ارتباط برقرار کردن با فیلم دچار مشکل نشد. نفس اتفاقا نمونه خوبی است برای اثبات اینکه قصه و داستاننویسی کاملا با فیلمنامهنویسی و سینما متفاوت است.
«نرگس آبیار» البته این مشکل را در «شیار ۱۴۳» هم داشت و اگرچه در آن فیلم، قصه و پرداخت خوبی وجود داشت که به خوبی از آنها استفاده نشد، ولی در نفس اوضاع سینما اسفبارتر است. بهعنوان نمونه معلوم نیست که روایت قصه دختر فیلم و خانوادهاش، بهانهای است برای نشان دادن یک گذار تاریخی یا اینکه اصل، به تصویر کشیدن سرانجام دختر کوچک در مثلا یک بستر داستانی است؟
نفس، بسیار پراکنده است. شبیه چند کلیپ ناهماهنگ که ادعا میکند ابتدا و میانه و انتها – و نه لزوما به همین ترتیب – دارد یا بیشتر شبیه به یک آلبوم عکس خانوادگی است که با ورق زدن گهگاهی آن میشود گذر زمان را احساس کرد یا حتی شبیه «لهجهی غمگین یک ترانهی روسی» که زور میزنی تا با کمک تصورات و پیشفرضها و با کمک گرفتن از حسوحال نوستالژیک، با آن ارتباط برقرار کنی ولی نمیشود. نشان دادن «غربتیها» در فیلم و آن سکانسهای عزاداری و عروسی، رفتن خانواده به «یزد» در چند مقطع، سکانس خوب اجرا شده اما بیکارکرد مهمانی در خانهای که زن از اینکه شوهرش برایش هوو آورده شاکی است، خیالپرداری و ذهنیتهای جذاب و شیرین اما تکراری و مداوم دخترک که میشد دهها و صدها به آنها اضافه کرد یا چندتایشان را حذف کرد، بدون آنکه به فیلم آسیبی وارد شود یا باعث ارتقایش گردد و نمونههایی دیگر نشان میدهد که نفس در چند قدمی شروع فیلم توقف کرده است و نمایش و اکرانش، دلیلی بر سینمایی بودنش نیست.
ضمن اینکه معمولیترین مخاطب سینما هم چندین دقیقه قبل از انتها میتواند پایان فیلم را به راحتی حدس بزند و این مسئله با توجه به نوع رویکرد کارگردان و فیلمنامهنویس نفس، یک ایراد بزرگ است. نرگس آبیار با این فیلم احتمالا بد نخواهد فروخت، احتمالا جایزههایی از برخی جشنوارهها خواهد گرفت و احتمالا به من کمک کرده است که از دیر رسیدن به سالن سینما برای تماشای فیلم، خیلی هم ناراحت و عصبی نشوم اما همه اینها هم نمیتواند جای این واقعیت را بگیرد که سینما با قصهنویسی خیلی فرق دارد.
*پ.ن: تیتر نقد «نفس»، مصرعی از شعر «حامد ابراهیمپور» است.