هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی «کوئنتین تارانتینو» یک عشق فیلم و خوره سینمای لعنتی است! مهم نیست فیلمهای سینمایی الان، چه شکلها و انواعی پیدا کردهاند. او به قواعد خودش در هر شرایطی پایبند است. چه وقتی «هیتلر» را با آن شکل دیوانهوار و منحصربهفرد در داخل سینما سوراخ سوراخ میکند -«اراذل بیآبرو»- یا زمانی […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
«کوئنتین تارانتینو» یک عشق فیلم و خوره سینمای لعنتی است! مهم نیست فیلمهای سینمایی الان، چه شکلها و انواعی پیدا کردهاند. او به قواعد خودش در هر شرایطی پایبند است. چه وقتی «هیتلر» را با آن شکل دیوانهوار و منحصربهفرد در داخل سینما سوراخ سوراخ میکند -«اراذل بیآبرو»- یا زمانی که روایت جذابی از ارتباط دو قاتل حرفهای با آن دیالوگهای رکیک ولی ماندگار ارائه میدهد -«پالپ فیکشن»- یا هنگامی که وضعیت سیاهپوستان و بردگی را در چند قرن پیش به سخره میگیرد -«جانگوی از بند رها شده»-؛ او در هر صورت به ذات سینما و قصهگویی وفادار است. بنابراین کاملا طبیعی است که قصه در «هشت نفرتانگیز» هم نقشی اساسی دارد. باقی قضایا یعنی استفاده از لنز ۷۰ و تصاویر عریض و ادای دین به مولفههای ژانر وسترن و… (که البته معمولا در اغلب کارهایش نمود دارند) فرع ماجرا هستند.
بعید میدانم هیچ کارگردان عاقلی در دنیا باشد که جسارت داشته باشد، در عصر حاضر و برای مخاطبان کمحوصله، فیلم سه ساعته بدون جذابیتهای سطحی معمول امروز بسازد، اما خب اینجا صحبت از تارانتینو است. «هشت نفرتانگیز» قصهاش را سر فرصت و با حوصله تعریف میکند اما رخوتناک نیست. اینجا جذابیت بههیچوجه فدای فرم و محتوا نمیشود، چون وقتی قصه و فیلمنامه چفتوبست داشته باشند، همه چیز سرجای خودش قرار میگیرد. اغلب شخصیتها هم نسبتا خوب پرداخت شدهاند و طبق معمول کنایههای سیاسی و اجتماعی هم تا دلتان بخواهد هست. همراه با دیالوگهای طنازانه و ابسوردی که نه تنها در کلیت کار مینشینند بلکه اصلا بخشی از هویت آن میشوند. کمی فکر کنید. فقط از ذهن یک نابغه برمیآید که همراهی چند مزدور و قاتل و دزد و کلاهبردار را به اثری تبدیل کند که هم سرگرمکننده باشد، هم نقدی باشد بر اوضاع دیروز و امروز، هم برای آنهایی که به دنبال این هستند که از دل هر چیزی -حتی هنر- پیامی را بیرون بکشند، مفهوم و مابهازا بسازد و هم به تعداد فیلمهای خوب سینما یکی دیگر را اضافه کند. طوری که وقتی فیلم تمام میشود، ما از خودمان نپرسیم که چطور میشود این همه آدم، تصادفی در کورهراه برفی و زمستانی، سر راه هم قرار بگیرند اما منطق قصه لنگ نزند؟ سخت است ولی دیوانهای مثل تارانتینو «این کاره» است. فقط کاشکی خشونت جذاب و درعینحال طنازانه اواخر فیلم، جور دیگری به پایان میرسید. کمی رهاتر، کمی غیر نتیجهگراتر.