هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی ۱ هیچوقت از ماه «اسفند» خوشم نیامده است؛ حتی با اینکه خودم، متولد همین ماه هستم. برای این خوش نیامدن هم کلی دلیل دارم که مطمئنم چندتاییشان برای شما غیرعادی جلوه میکند. روزهای شلوغ آخر سال که همه همینطور الکی اما درحالیکه فکر میکنند دارند خیلی کارهای مهم انجام میدهند […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
۱
هیچوقت از ماه «اسفند» خوشم نیامده است؛ حتی با اینکه خودم، متولد همین ماه هستم. برای این خوش نیامدن هم کلی دلیل دارم که مطمئنم چندتاییشان برای شما غیرعادی جلوه میکند. روزهای شلوغ آخر سال که همه همینطور الکی اما درحالیکه فکر میکنند دارند خیلی کارهای مهم انجام میدهند – خانهتکانی میکنند و برای خرید سفره هفتسین و لباس و آجیل و… – به این در و آن در میزنند، بین هم و بین ترافیک و بین زورهای آخر سرما، میلولند. کسی اما به خود اسفند توجهی نمیکند. همه فقط مثل یک پل به آن نگاه میکنند که باید از رویش رد شد تا به بهار رسید. اسفند برای من ماه غمگینی، ماه بیتفاوتی و ماه ازدحام بیفایده است.
۲
به همه اینهایی که بهعنوان دلایل شخصی و کلی اشاره کردم، دلیل موجه دیگری را هم میتوانم اضافه کنم. الآن سالهاست که وقتی به اسفند میرسیم، میترسم. میترسم چون منتظر شنیدن یک خبر ناگوار و خبر مرگ کسانی هستم که دوستشان دارم. برای این ترس هم میتوانم از اصطلاح «فوبیای مرگ» استفاده کنم که ربطی به فقط مرگ ندارد. این هراس از دست دادن و تبعات مرگ آنهایی که برای آدم عزیزند، بدتر از خود اتفاق مرگ است.
۳
«همایون شهنواز»، «لوون هفتوان»، «علی معلم» و «افشین یداللهی» تنها تعدادی از چهرههای دوستداشتنی و تاثیرگذار حوزه فرهنگ و هنر کشورمان هستند که در اسفندماه از پیش ما رفتند. بیشتر که مرور کنیم حتما به نامهای مهم و تاثیرگذار دیگری در عرصههای مختلف اجتماعی و ورزشی و سیاسی و … نیز میرسیم که مرگ، اسفند را برای بردنشان انتخاب کرد.
مرگ، طبیعی و بخشی از فرآیند زندگی است اما بیرحم هم هست. وقتی هم که اسفند را برای تمام کردن زندگی آدمها انتخاب میکند و به این فکر نمیکند، که با این کارش، نوروز و عید را برای دوستداران و وابستگان متوفی، به سیاهی میکشاند، بیرحمتر هم میشود. صراحت جالب و دلخراشی دارد این مرگ.
۴
ما تبدیل شدهایم به آدمهای اشتباهی. تعارف را بگذاریم کنار چون نوشابههایمان را پیشتر برای یکدیگر باز کردهایم. وقتی با مرگ مواجه میشویم یعنی «بس کنیم این تعارفات مزخرف را» و «این الکی لبخند زدنهایمان به هم را» و «مخفی کردن حسادت در پشت نقابهای ظاهریمان را».
«فضای مجازی باز» شدهایم و این فضای لعنتی به ما اجازه هرگونه توهین و تحقیر و افترایی را میدهد. هرطوری که عشقمان بکشد میتوانیم در این فضا بمانیم و از داخلش به فضای حقیقی، آت و آشغال و لجن بپراکنیم. ته تهش هم اگر مجبور شویم یا مجبورمان کنند، با حفظ همان نقاب ظاهری، شکل آدمهای فریبخورده و پشیمان به خودمان میگیریم و عذرخواهی صوری و تهوعآوری نثار مخاطبان میکنیم. این چرخه و گردونه اما میچرخد و میگردد و به زودی نوبت ما هم میرسد که جزو مخاطبان عذرخواهیهای صوری و تهوعآور قرار بگیریم؛ البته اگر مرگ این فرصت را به ما بدهد.
۵
با «خشایار الوند» کلی خندیدهایم. نه از این خندههای مصنوعی برای رسیدن به التماس دعاها؛ خندههای واقعی و از ته دل. هیچ رقمی اگر آقای نویسنده را به جا نیاورده باشیم اما به خاطر همین خندههای واقعی و از ته دل، تا قیام قیامت به او مدیونیم. او و امثال او اما دینی نسبت به ما ندارند. سالها خالق لحظههای شاد و گاه غیر شاد برایمان بودهاند؛ بدون اینکه توانایی و اثرگذاریشان را جار بزنند و توقع خاصی داشته باشند. تازه اگر شانس بیاورند و تبدیل به کسی مثل «خشایار الوند» بشوند، باز هم بعد از کارگردان و بازیگران و تهیهکنندگان و … به یاد آورده میشوند. با کمترین سهم مادی از چرخه نسبتا عظیم سینما و تلویزیون و با کمترین سهم از وجه معنوی و حتی «سلبریتی» شدن.
فهرست طولانی آثاری که با فکر و اندیشه و خلاقیت و قلم «خشایار الوند» تبدیل به تصویر و بخش مهمی از خاطرات خوش دستهجمعی ما شدند را نمیآورم چون تقریبا همه با آنها آشناییم. «کمربند»هایمان را بارها با آنها برای سفر به اوج خیال و خلاقیت و لذت بستیم و با «هزار» و «دوهزار چهره» همراه شدیم. با «تلخ»ترین «قهوه»هایش هم خندیدیم و «دیوار به دیوار» شادی راه رفتیم و با تکیه کلامهای آثارش بارها با هم «شوخی کردیم». «برره»وار، گاهی «شبها» را به صبح رساندیم و با «پایتخت» زندگی کردیم.
۶
گفتم که تبدیل شدهایم به آدمهای اشتباهی؟ یکی از «پیج»های صفحههای مجازی، ساعتی پس از مرگ «خشایار الوند»، پست وقیحانهای را به این مضمون منتشر کرد: «نویسنده سریال پایتخت درگذشت؛ یک فاشیست کمتر، زندگی بهتر». بالغ بر هزار و چندصد نفر هم آن را تا آن لحظهای که من دیدم، دیده و لایک کرده بودند. پایین این پست هم چند نفر قلم رنجه فرموده و در ستایش از این نظر وقیحانه یا در نکوهش آن، نظری تایپ کرده بودند. دقیقا به همین وقاحت و به همین سهلانگاری که برایتان نوشتم. من یکی که دیگر انتظاری از خودم و اغلب مردم و دستاندرکاران فرهنگی و اجتماعی کشورم ندارم. به نظرم همان بودجه اندکی را هم که صرف آبادی فرهنگ ما میکنند، به کارهای مهمتر دیگری اختصاص بدهند، بهتر است. مثلا بدهند به یکی مثل «هدایتی» که «استیلآذین» دیگری را از کتش بیرون بیاورد و مدتی با جادویش ما را سرگرم کند تا وقتی دیگر!
۷
اسفند را دوست ندارم و حالا، درحالیکه دارم این نوشته را به پایان میرسانم، امیدوارم که توانسته باشم برای این دوست نداشتنم، دلایل قانعکنندهای آورده و شما را مجاب کرده باشم و آرزو میکنم که ماه آخر امسال هرچه زودتر و با تلفات کمتری تمام شود. شش ماه اول سال بعد را هم سعی میکنم با کلیشههای تکراری، یک جوری سر کنم چون از نیمه دوم سال بعد، باز باید منتظر رسیدن اسفند بعدی و فوبیای مرگ بعدیام باشم.
«خشایار الوند» هم دستکم حالا میتواند با خیال راحت بخوابد و استراحت کند و اسیر و دچار این همه گرانی و ترافیک و همهمه و ازدحام الکی آخر سال نشود.
پ.ن۱: مهراب قاسمخانی با انتشار تصویری مشترک از خود و هنرمند فقید؛ خشایار الوندT در اینستاگرام، نوشت: «حالا باید تا آخر عمرم حسرت بخورم که پریروز تماس گرفتی و نتونستم جواب بدم… ببخشید».
پ.ن۲: بیا و زنده شو ای ماه/ که مثل فاتحه هر شب/ بر این دریچه بتابی