حقوق کادر خرداد چطور بود؟ نسبتا خوب بود. ما هم حقوق داشتیم و هم کارانه. تا آنجا که اطلاع دارم، پولی که ما به اعضای تحریریه و کارکنان می دادیم از روزنامه های دیگر مقداری بیشتر بود. کارانه نسبتا خوبی هم می دادیم. در این رابطه چند چیز برای ما خیلی مهم بود. یکی اینکه […]

حقوق کادر خرداد چطور بود؟
نسبتا خوب بود. ما هم حقوق داشتیم و هم کارانه. تا آنجا که اطلاع دارم، پولی که ما به اعضای تحریریه و کارکنان می دادیم از روزنامه های دیگر مقداری بیشتر بود. کارانه نسبتا خوبی هم می دادیم. در این رابطه چند چیز برای ما خیلی مهم بود. یکی اینکه بلافاصله در آخر ماه حقوق اعضا پرداخت شود. دوم این که حتما همه اعضا بیمه تامین اجتماعی شوند. سوم این که ناهار و شام خوبی به اعضا داده شود. البته خودم چون خیلی اهل غذای گوشتی نیستم بیشتر نان و ماست و روغن زیتون می خوردم.
هدف من از روزنامه نگاری معطوف به احساس یک مسئولیت اجتماعی بود که بر دوش خود حس می کردم. من چنین وضعیتی داشتم. از سال ۴۱ طلبه بودم. و از سال ۴۳ نخود آش مبارزه با شاه بودم. بعد از انقلاب هم که پست تقسیم می شد به دلیل اعتقادات خاص خودم مسئولیتی را قبول نکردم. از طریق خرداد فقط می خواستم به نسل جدید و فرزندان و نوه هایم بگویم ما برای اهداف زیبایی با شاه مبارزه کردیم. در حقیقت خرداد به مثابه منبر من بود.

خرداد چرا توقیف شد؟
پرونده سازی خیلی جدی علیه خرداد صورت می گرفت.
آن وقت ها آقای مهاجرانی وزیر ارشاد بود. البته تقریبا همزمان با آقای نوری استیضاح شده بود ولی آقای مهاجرانی رای اعتماد آورد و آقای نوری رای عدم اعتماد.
به دلیل نوع نگاه خرداد و سوگیری هایی که راجع به مسائل فکری داشت خیلی ها از دستش شاکی بودند و می خواستند به تعبیر معروف زودتر از شرش خلاص شوند.وچون آقای نوری روحانی بود پرونده خرداد را روانه دادگاه ویژه روحانیت کردند.
دادگاه نسبتا علنی بود و کیفرخواست هایی که علیه آقای نوری می خواندند و جواب های آقای نوری در رسانه ها منتشر می شد. و همان طور که می دانید ماحصل و نتیجه دفاعیات آقای نوری کتابی شد به نام«شوکران اصلاح». من فکر می کنم هرچند تداوم انتشار روزنامه خرداد برای بعضی خیلی ناخوشایند بود،اما آنچه برای آنها خیلی گران تمام شد دفاعیات پرشور و مستدل آقای نوری در دادگاه ویژه روحانیت بود.
ما در روزنامه خرداد حق انتشار این دفاعیات را نداشتیم ولی روزنامه های اصلاح طلب دیگری بودند که پای کار بودند و دفاعیات آقای نوری را تمام و کمال چاپ کردند.
انتشار دفاعیات آقای نوری جریانی را در جامعه ایجاد کرد که عصبانیت جناح راست را به دنبال داشت. تصور ما این بود که حکم آقای نوری صادر و بعد از محکومیت به زندان می رود. اما روزی که آقای نوری به دادگاه ویژه روحانیت رفت تا حکم را به ایشان ابلاغ کنند ماموران آمدند و آقای نوری را به زندان اوین بردند. ما پشت در دادگاه بودیم و منتظر ابلاغ حکم که تلفن من زنگ زد.آن طرف خط آقای نوری بود که گفت پس از ورود به دادگاه مستقیما به زندان اوین منتقل شده است والان دارد وارد اوین می شود.خیلی شوکه شدیم . در همین حال و هوای اضطراب آلود بود که حکم لغو امتیاز خرداد هم در رادیو اعلام شد.

چه شد که به جای خرداد فتح منتشر شد؟
من و آقای نوری از مدت ها قبل قراری با هم گذاشته بودیم و آن این که پس از لغو امتیاز احتمالی خرداد، روزنامه دیگری را به جای آن منتشر نکنیم. یعنی برخلاف آقای شمس الواعظین و دوستانشان که پس از تعطیلی جامعه به ترتیب روزنامه های توس، نشاط و عصر آزادگان را منتشر کردند. ولی عملکرد دادگاه ویژه و نحوه رفتار با آقای نوری خیلی نامتعارف و شگفت آور بود.
ما از لغو امتیاز خرداد و زندانی شدن آقای نوری خیلی ناراحت شدیم . ازپشت درب دادگاه ویژه با جمعی از دوستان به ساختمان روزنامه خرداد برگشتیم. دوستان دور هم جمع شدند که به جای خرداد چه روزنامه ای را می توانیم منتشر کنیم. البته افرادی می آمدند و مدام برای ما چارچوب تعیین می کردند و شرط و شروط می گذاشتند که مثلاً اسم آقای منتظری را دیگر نباید بیاورید، وارد فلان حوزه دیگر نشوید اسم فلان شخصیت را باید این طور بیاورید و غیره. من هم حاضر نبودم این شرط و شروط را بپذیریم.
تا روزی که آقای دکتر یدالله اسلامی آمد و به من گفت من هفته نامه ای به نام «فتح کرمان» دارم که مجوز آن مربوط به استان کرمان است. اگر می توانید مجوز آن را کشوری و هفته نامه را تبدیل به روزنامه کنید بیا و این کار را بکن. بعدش در اختیار تو هر چه خواستی بنویس زندان رفتنش هم با من.
من آقای دکتر اسلامی را از قبل نمی شناختم. اما تحت تاثیر این پیشنهاد به قول معروف خیلی شیر شدم. آقای مهاجرانی وزیر وقت ارشاد هم قول همکاری به ما داد.
قبل از تعطیلی خرداد یک روز برای ناهار با آقای نوری در دفتر آقای مهاجرانی میهمان ایشان بودیم. به من خیلی اصرار کرد که خرداد در خطر است و احتمال قوی به زودی تعطیلش می کنند. تو بیا و تقاضای مجوز برای انتشار یک روزنامه دیگر کن. ما بلافاصله برایت مجوز صادر می کنیم تا اگر خرداد رفت بلافاصله روزنامه جایگزین آن درآید. من هم مقدمات کار را انجام دادم و تقاضایم را به ارشاد دادم اما گویا قائم مقام وزارت اطلاعات پس از طرح تقاضای من به آقای مهاجرانی زنگ زده بود که امتیازی به نام حکمت صادر نشود تا من یک جلسه با او بنشینم و به قول معروف سنگ هایم را وابکنم. آقای مهاجرانی به من توصیه کرد که من با مقام مزبور ملاقات کنم . من که می دانستم این جلسه فایده ای ندارد گفتم نه من با قائم مقام وزارت کاری ندارم. اگر ایشان کاری دارد تشریف بیاورد دفتر من.
گفتم: آخر ایشان می خواهد برای روزنامه جدید من شرط و شروط بگذارد و من هم آدم شرط و شروط پذیری نیستم. طبعا بعد از این جلسه به شما می گوید برای حکمت مجوز صادر نکنید و شما هم نمی توانید خلاف آن عمل کنید. بنابراین من نه شیر شتر می خواهم و نه دیدارعرب. چنین شد که درخواست من معلق ماند و امتیازی برای من صادر نشد. هر چند آقای مهاجرانی واقعا خیلی دلش می خواست روزنامه ای جای خرداد را که احتمال لغو امتیاز قریب الوقوعش را می داد بگیرد.
بعد از دیدارم با آقای اسلامی یک روز به آقای مهاجرانی گفتم مجوز ایشان اگر از استانی تبدیل به سراسری شود و مجوز هفتگی هم تبدیل به روزنامه شود می توانیم آن را راه بیندازیم. ولی خوب آقای دکتر مهاجرانی هم گویا معذورات و محذوراتی داشت که نمی توانست به سرعت اقدام کند.
آقای دکتر شهیدی مودب معاون وزیر ارشاد بود.من به دکترشهیدی زنگ زدم و با لحن طلبکارانه ای گفتم وزارت ارشاد گویا مارا سر کار گذاشته است و هی از این دوشنبه به دوشنبه دیگر ما را حواله می دهد – روز های دوشنبه جلسه هیات نظارت تشکیل می شد.
آن زمان جو عجیبی بر جامعه حاکم بود . قضیه زندان و دادگاه آقای نوری هم خیلی فضای سیاسی را حساس و داغ کرده بود.
خلاصه من روز یکشنبه بود که با آقای دکتر شهیدی صحبت کردم و فردای آن روز آقای شهیدی تماس گرفت که حکمت تحریریه فتح را آماده کنید که مجوز فتح آماده است.
من می دانستم که علی حکمت همان علی حکمت خرداد است ولی فتح نمی تواند همان خرداد باشد و چون آقای دکتر اسلامی نمی توانست عبدالله نوری باشد.
بنابراین تصمیم گرفتم طراحی محتوای روزنامه فتح را بیشتر روی مسائل اجتماعی متمرکز کنم تا سیاسی. برای تحقق این منظور با دو نفر که فکر می کردم به خوبی از عهده این کار بر می آیند تماس گرفتم. یکی آقای عبدالعلی رضایی و دیگری خانم لیلا رستگار. به آقای رضایی گفتم می خواهم روزنامه ای دیگر درآورم اما نه مثل خرداد بلکه یک روزنامه ای که بیشتر نقدهای جدی اجتماعی را مطرح کند و در سیاست ملایم باشد. در نهایت آن دو بزرگوار به هر دلیلی پیشنهاد من را نپذیرفتند، و سرانجام با مشورت شادروان دکتر علیرضا نوری و سایر دوستان و همکاران شورای سردبیری همراه آقایان عمادالدین باقی و اکبرگنجی تشکیل گردید و براساس تقسیم کار فیما بین من مسئول صفحات لایی فتح شدم و آقایان باقی و گنجی مسوول صفحات رویی آن. صفحات لایی فتح در واقع ادامه همان صفحات لایی خرداد بود.

خرداد و فتح در انتخابات شورای شهر اول و مجلس ششم چه طور عمل کردند؟
خدا آقای مصطفی تاجزاده را حفظ کند. معاون سیاسی وزارت کشور بود. به ما گفت که اهالی مطبوعات هم نامزد مجلس شوند.
اصرار داشت که من و آقای شمس الواعظین کاندیدا شویم. اما ما قبول نکردیم.
لیستی به نام ائتلاف روشنفکران دینی و روزنامه نگاران اصلاح طلب مشخص و منتشر شد. من سخنگوی این ائتلاف شدم ولی خودم نامزد مجلس نشدم. در اطلاعیه مزبور به عنوان مثال اسامی آقایان محمد مجتهد شبستری و عبدالکریم سروش هم در این لیست آمده بود. لیست پر و پیمان ولی عجیب و غریبی بود.آقای سروش و شبستری وقتی اسم خود را در لیست منتشره دیدند خیلی ناراحت شدند که شما چه حقی داشتید اسم ما را در فهرست بگنجانید؟!
یادم است آقای محمدقوچانی ازطرف روزنامه نشاط آمد و با من درباره این لیست مصاحبه کرد.آقای شبستری هم به خودم زنگ زد که من بنا ندارم کاندیدا شوم و اسم مرا از لیست حذف کنید.من به ایشان پاسخ دادم: که حداقل در رابطه با شما می دانم که نمی خواهید به مجلس بروید ولی این لیست بیشتر بیانگر این است که کسانی که باید به مجلس بروند چنین آدم هایی هستند و این ها شایسته این انقلاب و کشور و نمایندگی ملت هستند. مجلس اول شما بودید و بازرگان ها و سحابی ها بودند. از آن به بعد اعضای مجلس روز به روز تنزل پیدا کردند. این مجالس هیچ کدام عصاره ملت نبودند. پارلمان باید قوی باشد. بینی و بین الله مجلس جای امثال شما و آقای سروش است.یادم می آید در همان روز ها آقای گنجی نامه ای را آورد که در روزنامه چاپ شود.مضمون نامه تا آنجا که به یاد دارم سوال استفتاء مانندی بود که دانشجویان انجمن اسلامی یکی از دانشکده های دانشگاه علامه طباطبایی از آقای دکتر سروش کرده بودند و نظر ایشان را نسبت به لیست مزبور پرسیده بودند،آقای دکتر سروش در ذیل آن نامه استفتاء مانند نوشته بود که من از وجود و ماهیت چنین ائتلافی اطلاع ندارم و آن ها را اصلا نمی شناسم. آقای اکبرگنجی این بیانیه را آورد و گفت در روزنامه چاپ شود. من هم چاپ نکردم چون به نظر من متن زننده ای داشت.