مسعود سلیمی گاهی وقت ها برای شناخت آدم ها و هم ذات پنداری با آن ها، نیاز نیست که نشست و برخاست داشته باشیم، دست کم برای من این گونه است؛ به طور مثال و صدالبته شوربختانه، تا کنون بخت دیدار با هنرمند بزرگ خسرو سینایی را به دست نیاورده ام، اما با نگاه به […]
مسعود سلیمی
گاهی وقت ها برای شناخت آدم ها و هم ذات پنداری با آن ها، نیاز نیست که نشست و برخاست داشته باشیم، دست کم برای من این گونه است؛ به طور مثال و صدالبته شوربختانه، تا کنون بخت دیدار با هنرمند بزرگ خسرو سینایی را به دست نیاورده ام، اما با نگاه به آسمان درخشان هنر ایشان از شعر و موسیقی گرفته تا فیلم و نقاشی، ستاره های فراوانی چیده ام و گویی سال هاست که با استاد هم ذات پنداری می کنم.
در مورد حمیدرضا صدر هم این گونه است، مگر یکی دوبار دورادور با او دیدار نداشته ام؛ اما هرگاه از سینما و فوتبال می گوید و می نویسد، در می یابم تا چه اندازه او را می شناسم و چقدر از دانسته هایش بهره می برم.
حمیدرضا صدر را مثل کف دست می شناسد، درست مثل سینما. او کتابی دارد به نام «پیراهن های همیشه» (نشر چشمه) مه در آن با نگاهی شاعرانه، دقیق و کارشناسانه، با قلمی روان به زندگی تعداد زیادی از بزرگان فوتبال می پردازد.
انتخاب او طوری است که اگر عاشق فوتبال باشی به طور قطع قهرمان رویاهای خود را پیدا خواهی کرد.
در فهرست بلند بالای بزرگان فوتبال به روایت حمیدرضا صدر از «ریکاردو زامورا» دروازه بان افسانه ای اسپانیا در دوران فرانکو و «فرانس پوشکاش» نماد فوتبال کم نظیر مجارستان در دهه ۵۰ میلادی تا این روزها یعنی «رونالدو و مسی» دیده می شوند و هم چنین است که دو برزگ فوتبال ایران «همایون بهزادی» و «ناصر حجازی».
٭ ٭ ٭
از میان این همه نام های بزرگ و جدا از احترام و علاقه بی نهایت به ئو ستاره تابناک فوتبال کشورمان که همواره نامشان درخشان باقی خواهد ماند، به طور خاص، «یاشین»، «جرج بست»، «اریک کانتونا»، «روبرتو باجو» و «زین الدین زیدان» در ذهن من بیشتر جای دارند.
یاشین دروازه بان با شکوه شوروی سابق و تنها فوتبالیستی که درون دروازه ایستاد و صاحب توپ طلای اروپا شد. یادم می آید در بچگی و نوجوانی که در کوچه های امیریه و منیریه و گاهی هم جلالیه -پارک لاله امروز- دنبال توپ می دویدم، هروقت دروازه بانی می درخشید، می گفتند: «ای بابا، اینم که یاشین شده» و برای یاشین یک بزرگ بود.
از طرفی «باجو» به خاطر اشک هایش در فینال ناکام جام جهانی ۱۹۹۴ که ایتالیا را با پنالتی از دست رفته اش،غمگین به خانه فرستاد و کانتونا را هم به خاطر این که یک شورشی تسلیک ناپذیر بود، از یاد نمی برم و از سویی وقتی به زیدان فکر می کنم تصویر یک «سربلند» در ذهنم نقش می بندد، هنگامی که تیم ملی فرانسه پس از فیتال از دست رفته در جام جهانی ۲۰۰۶ به پاریس برگشت، او آن قدر بزرگ بود که مردم سرزمینش هرگز حسرت از دست رفتن قهرمانی را به زبان نیاوردند.
و می ماند «جرج بست»، به قول حمیدرضا صدر «جرجی» او را با پیراهن یونایتد پر افتخار در دهه ۶۰ میلادی و جام جهانی ۱۹۶۶ لندن با تیم ملی انگلستان از یاد نمی برم، او هم یک یاغی بود، اما بر خلاف کانتونا «خود ویرانگر» نبود، او یک فوتبالیست نابغه بود که وقتی پا به توپ می شد، فوتبال به یک سمفونی گوش نواز بدل می شد.
٭ ٭ ٭
حمیدرضا صدر در فراز پایانی از مقدمه کتاب می نویسد:
بازی زمانی تمام شده که توپ نخواسته برابر سرنوشتش کرنش کند، ولی سوت را کشیده اند و توپ آرام گرفته. همین طور بازیکن و عاشق سینه چاک. آفتاب رفته و پرده را پایین کشیده اند. بازیکن کفش ها را درآورده، بوسه ای بر توپ زده و در تاریکیِ مسیر رختکن گم شده. هم عاشق سینه چاک اشک ریخته و هم توپ. عاشق سینه چاک مانده و هزارهزار خاطره. این دفتر بازگوکننده ی چندتا از آن هزارهزار است، نه بیشتر.