اگر به اختيار من بود، دستور ميدادم كه تقريبا همه نويسندگان حوزه سينما و تئاتر كشورمان، تمام مسابقههاي فوتبال مهم دنيا را به شكلي جدي و چندباره ببينند. هفتهاي كه گذشت، براي فوتباليها چند شب ويژه به همراه داشت. اتفاقهايي كه شايد هر چند ده سال يكبار رخ بدهند و همه را شگفتزده و عدهاي […]
اگر به اختيار من بود، دستور ميدادم كه تقريبا همه نويسندگان حوزه سينما و تئاتر كشورمان، تمام مسابقههاي فوتبال مهم دنيا را به شكلي جدي و چندباره ببينند. هفتهاي كه گذشت، براي فوتباليها چند شب ويژه به همراه داشت. اتفاقهايي كه شايد هر چند ده سال يكبار رخ بدهند و همه را شگفتزده و عدهاي را گريان و گروهي را تبديل به خوشحالترين آدمهاي روي اين زمين خاكي كنند.
۱
سينما و فوتبال را اگر بخواهيم با هم مقايسه كنيم، اشتراكهاي زيادي را در آنها خواهيم ديد. غير از اينكه، برش مهمي از زندگي هستند، هر دو، عنصر و اصل مهم سرگرميسازي را دارند كه اين روزها نياز اساسي مردم جهان محسوب ميشوند. همچنين فوتبال و سينما تبديل به صنعتي شدهاند كه گاه حتي وجه ورزشي و هنري اين دو مقوله را تحتتاثير قرار ميدهد اما بارزتر از تمام اينها، سينما و فوتبال، شور و انگيزه و اميدي را پراكنده ميكنند – اگرچه به تناسب هر پديدهاي كه اجتماعي نيز هست، گاهي به سكون و رخوت و نااميدي (براي عدهاي) منجر ميشوند – كه «مُمدّ حيات» است…
۲
«يوردي آلبا» در تمام اين سالهايي كه براي «بارسا» بازي ميكند اينقدر اشتباه نكرده بود كه در بازي برگشت با «ليورپول». بارسا كه به پشتوانه برد قاطع ۳ بر صفر به «آنفيلد» آمده بود و با اينكه تجربه تلخ حذف شدن در برابر «رم» (عليرغم پيروزي ۴ بر يك در بازي رفت آن سال) را هم داشت، آن شب خيلي شبيه به شخصيت منفي فيلمي شده بود كه مرگ و تباهي، سرنوشت محتومش است. بنابراين ليورپول، همراه با محروميت دو بازيكن برترش؛ «فيرمينيو» و «محمد صلاح»، شبيه قهرمان شكستخورده ضعيف و زخمي و بدون اسلحه و مهمات در وسترنهاي «جان فورد» اما با اندك رمق و خوني كه برايش باقيمانده بود، وارد كارزار شد… .
۳
فيلمنامه در سينماي كشور ما همچنان يك معضل است و با اين روندي كه در پيش است، همچنان معضل خواهد بود. تك و توك اتفاقهايي هم كه در اين سالها در مقوله نوشتن دراماتيك روي داده، بيشتر از آنكه براساس يك سازوكار درست و برگرفته از آموزش سيستماتيك باشد، به خاطر خلاقيت و استعداد و تلاش فردي بوده است؛ درست مثل فوتبالمان كه امثال «خداداد عزيزي» و «علي دايي» و «علي كريمي» و…، خيلي غريزي و شخصي به اوج فوتبال رسيدند. در سينماي ما، همچنان در بر روي پاشنه قديمي كمديسازي؛ آن هم به شكلي خامدستانه و چندشآور، و مثلا اجتماعيسازي ميچرخد كه سرشار است از مفاهيم و تصاوير و ديالوگهاي شعاري و كليشهاي و شبيه به هم. گويي نويسنده و فيلمساز، نه تنها اصلا در اين جامعه زندگي نميكنند، بلكه حتي فيلم هم نميبينند و فوتبال هم تماشا نميكنند… .
۴
«آنفيلد» اگر تبديل به اقيانوس اطلس براي «تايتانيك» بارسا شد – با اينكه طرفدار پر و پا قرص تيم كاتالونيايي هستم ولي معتقدم كه پيروزي و صعود، حق ليورپول بود – اما از كلوزيوم «كرويف آرهنا»، بيشك فقط و فقط بايد يك گلادياتور، زنده بيرون ميآمد؛ «پسران دوست داشتني آژاكس». اينكه نوشتم «بايد»، ربطي به طرفداري و احساسات ندارد كه شايد بيشتر طرفداران فوتبال دنيا، دلشان ميخواست آژاكسيها را در فينال امسال ببينند؛ همه به جز بخشي از اهالي «لندن» و تعدادي از انگليسيهاي لعنتي متعصب! «پوچتينو» بعد از شكست خوردن در بازي رفت در لندن، اگرچه چندان مستحكم از پيروزي در بازي برگشت در هلند حرف نزد اما از روياي فتح ليگ قهرمانان امسال گفت؛ جوري كه حالا كه معجزه در هلند و در دقيقه ۹۵ براي تاتنهاميها رخ داده، ميشود به آن بر زبان آوردن رويايي كه ناممكن به نظر ميرسيد از زبان سرمربي آرژانتيني تاتنهام رجوع كرد و مطئمن شد كه فوتبال ميتواند روياها و آرزوها را محقق و آشغالهاي زندگي را مرعوب كند… .
۵
ميدانم كه تعدادي از اهالي سينماي ما علاقهمند به فوتبال هستند و چند تاييشان را ميشناسم كه به شدت فوتبالي هستند اما در اينكه آيا موقع تماشاي مسابقهها به وجوه دراماتيك آنها هم به طور حرفهاي دقت ميكنند يا نه، شك دارم. شك دارم چون يك حرفهاي سينما امكان ندارد كه تبديل «والورده» دريك شبِ ۹۰ دقيقهاي از «لئون» به «آنتون چيگور» را با دقت ديده باشد و چند روز بعد، يك فيلمنامه آماده در ژانر مثلا اكشن ننوشته باشد. شك دارم چون عجيب است آن صحنههاي دراماتيك ايستادن بازيكنان آژاكس در پايان مسابقهاي كه حتي بدبينترين هواداران هم فكر نميكردند در ثانيههاي پاياني اينجوري شود و گريه كردنشان و بهتشان و تشويق شدنشان توسط هواداران؛ عليرغم باخت و حذف دردناك، را يك نويسنده سينما ديده باشد و باعث نشود كه ايدههاي بكر و ناب از ذهنش روي كاغذ پياده شود. شك دارم چون اصولا نسبت به اينكه جامعهشناسان و فرهنگيان و اهالي هنر ما، به رابطه فوتبال و سينما و زندگي به شكلي جدي و حرفهاي فكر و دربارهشان مطالعه ميكنند، ترديد دارم… .
۶
براي «لئو مسي» شايد باز هم فرصت باشد كه جام قهرمانان اروپا را با بارسا بالاي سر ببرد؛ هرچند مطمئن نيستم كه اين امكان در بارسا براي «ارنستو والورده» باز هم فراهم بشود. پسران لايق آژاكس هم كه احتمالا سال آينده هر كدام در يكي از تيمهاي مطرح اروپا توپ خواهند زد و آژاكس، براي به فينال رسيدن بايد باز هم به آكادمياش رجوع كند تا شايد وقتي دگر… . اينجا اما اگر «پوچتينو» و «لوكاس مورا» را فاكتور بگيريم، قطعا «يورگن كلوپ» را بايد صاحب «پرنده كوچك خوشبختي بدانيم». مردي آلماني كه بدون شك با تمام آن آلمانيهاي لَخت و چغر و بدبدني كه در آدم هيچ شور و ذوقي را ايجاد نميكنند، مايلها و كيلومترها فاصله دارد. مردي كه چند شب پيش، درام آنفيلد را به زيباترين شكل ممكن كارگرداني و «جيمز كامرون» را روسفيد كرد. مردي با لبخندي نه چندان جذاب كه توانست دوباره اهميت جذابيت را به ما يادآوري كند. جذابيتي كه نياز امروز سينما و ورزش و اابته زندگي ما هم هست… .
۷
و سينما و فوتبال، بار ديگر شكوه، معجزه، اضطراب، اشك و لبخند و «غرور و تعصب» را برايمان معني كردند و زندگي را و زندگي را و زندگي را… و اگر حواسمان نباشد، يك شب كه تاريك باشد، حتما دوباره به سراغمان ميآيند؛ كاش بيايند. *تيتر، ديالوگيست از فيلم «کابویها» به كارگرداني «بروس درن» در سال ۱۹۷۲