سیدمسعود ساداتی ما سینمادوستان همیشه پیشنهادهایی را برای بهتر شدن اوضاع سینما مطرح کرده‌ایم اما متاسفانه در حوزه‌ای فعالیت و زندگی می‌کنیم که عمده فعالیت‌های سینمایی آن در رانت یا صدا و سیما و صرفا جهت پر کردن جای چک‌ها خلاصه می‌شود! با این تفاصیل دقیقا چه نقدی را می‌توان به چه شخص یا اشخاصی […]

سیدمسعود ساداتی

ما سینمادوستان همیشه پیشنهادهایی را برای بهتر شدن اوضاع سینما مطرح کرده‌ایم اما متاسفانه در حوزه‌ای فعالیت و زندگی می‌کنیم که عمده فعالیت‌های سینمایی آن در رانت یا صدا و سیما و صرفا جهت پر کردن جای چک‌ها خلاصه می‌شود! با این تفاصیل دقیقا چه نقدی را می‌توان به چه شخص یا اشخاصی وارد کرد؟ هنرجوها؟ اساتید؟ مدیران مسئول؟ کدام یک؟
به نظر هر کدام از اسامی نامبرده در جای خود و شاید تا حدودی به یک اندازه مقصرند. این موضوع را با ذکر یک مثال بررسی می‌کنم؛ خاطره‌ای از اولین حضورم در کلاس فیلمنامه نویسی.
در اولین جلسه، استاد بعد از معارفه و پرسش و پاسخ‌های معمول که عمدتا در جلسات اول آشنایی صورت می‌گیرد در یک اقدام جالب از گوشی تلفن همراه خود یک آهنگ بی کلام را پخش کرد و از هنرجوها خواست تا بعد از این که به دقت به آن گوش کردند، هر ایده یا تصویری که در ذهن آنها تداعی می‌شود را به روی کاغذ بیاورند. بعد از به اتمام رسیدن آهنگ، پاسخ بچه‌های کلاس آن قدر برام غیرقابل تحمل بود که مجبور به ترک کلاس شدم! یکی از آنها که مسن‌تر از بقیه بود، گفت به یاد خیابان‌های پاریس افتاده است و وقتی از او پرسیدم که آیا شما به پاریس رفته‌اید یا خیر، قبل از جواب شخص مورد نظر، با شماتت استاد روبه‌رو و در نتیجه مجبور به سکوت شدم!
دیگری تصویر یک کلبه جنگلی آرام و ساکت برایش تداعی شد که بنا به گفته خودش ای کاش صاحب آن کلبه بود! یکی گفت با این آهنگ خاطره شخصی دارد که متاسفانه قابل بیان نیست! اما پاسخ دو نفر از جمع به شدت مرا به فکر وا داشت؛ دو نفری که از گفت‌وگوهایی که در کلاس‌های داستان نویسی با آنها داشتم نه تنها هیچ کدامشان «جعفر پناهی» و «حسن فتحی» را نمی‌شناختند بلکه به بی‌توجهی به سینمای ایران و کارگردان‌های ایرانی افتخار هم می‌کردند. پاسخ آن دو نفر این گونه بود؛
اولی: «این آهنگ دقیقا منو یاد نبرد استالین‌گراد میندازه!».
و دومی در رد حرف او: «نه، بر عکس تو من یاد نبرد نرماندی افتادم!».
این موضوع که موسیقی در هر فیلمی در بر انگیخته کردن عواطف و احساسات مخاطب و حتی ماندگاری یک سکانس نقش به سزایی دارد را نمی‌توان انکار کرد اما آیا باید حسن فتحی و جعفر پناهی در آن دو جنگ معروف شرکت می‌کردند تا در نظر هنرجوهای جوان شناخته می‌شدند؟!
همه ما می‌دانیم که هر کدام از کارگردان‌های نامی در هالیوود و یا اروپا هیچ فیلمی را بدون تفکر و گرایش‌های سیاسی و اجتماعی و البته مذهبی نمی‌سازند. این که ما با معرفی کارگردان‌ها و با معرفی فیلم‌ها سعی در بررسی افکار و نقد فیلم‌های مورد نظر داریم و می‌خواهیم با سینمای روز دنیا پیش برویم کار بسیار مفیدی است اما همراه بودن با سینمای روز به شرط از بین بردن سینمای داخل؟ و آیا از پس نقد و بررسی موشکافانه فیلم‌های تاثیرگذار دنیا بر می‌آییم؟
بدون شک اساتید سرشناس و البته منتقدان بادانش و برجسته‌ای در کشور هستند که درک بسیار درست و دقیقی از این فیلم‌ها می‌توانند ارائه دهند، اما وقتی هنرجوها به نشناختن کارگردان‌های کشورمان افتخار می‌کنند و غرق در فیلم شناسی سینمای هالیوود و اروپا می‌شوند، به نظر می‌رسد موضع آنها تا حدودی در مورد منتقدان داخلی نیز مشخص است!
انسان بدون تفکر و خیال یا هدف و آرزو موجودی غیرقابل تحمل خواهد بود اما غرق در توهم و یا خود برتربینی، تبعاتی به مراتب بدتر از آن دارد و مطمئنا روزی خواهد رسید که هر کدام از ما بالاخره چشم‌هایمان به روی واقعیت باز می‌شود و متوجه می‌شویم که نه این جا روسیه یا فرانسه است و نه الان حوالی سال ۱۹۴۵! البته ایرادی بر ما نیست که علاقه‌مند به وقایع تاریخی باشیم اما این که تاریخ خود را به یاد نیاوریم و افرادی که دست‌کم به اندازه خودشان حقی به گردن این سینما دارند را نشناسیم، به نظر فاجعه است. یادمان نرود قبل از هوشیاری باید اول بیدار بود و بی‌انصافی نیست اگر بگوییم آب از سرچشمه گل‌آلود است و باید یک بازنگری درست و صحیح در این زمینه صورت بگیرد.