هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی ۱ «اگه واقعاً میخواستی، باید بهم میگفتی…». «خیلی عوضی هستی. تو خودتم میخواستی که من نرم. تابلو بود از رفتارت! فقط اون غرور مسخرهت برات مهمه…». انتظار داشتن از دیگران مقوله پیچیدهای است. اینکه انتظار خاصت را از یک فرد خاص ابراز نکنی، همانقدر میتواند مخرّب باشد که ابراز کردنش؛ […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
۱
«اگه واقعاً میخواستی، باید بهم میگفتی…».
«خیلی عوضی هستی. تو خودتم میخواستی که من نرم. تابلو بود از رفتارت! فقط اون غرور مسخرهت برات مهمه…».
انتظار داشتن از دیگران مقوله پیچیدهای است. اینکه انتظار خاصت را از یک فرد خاص ابراز نکنی، همانقدر میتواند مخرّب باشد که ابراز کردنش؛ یکجور موقعیت دراماتیک از نوع تراژیک است.
«…الان دقیقاً منظورت چیه؟ تو ته دلت تابلو بود که بالبال میزنی بری به اون دورهمی. بعدشم مشکلی با رفتنت نداشتم. مسئله چیز دیگهایه. خودتم میدونی».
«به درک که مسئلهت چیه. میگم تو باید بهم میگفتی و ازم میخواستی که نرم. من البته میرفتم چون کارمه. اصن اگه به دلیل غیرکاری هم بود به تو ربطی نداشت ولی تو باید ازم میخواستی…».
«آها یعنی منظورت اینه که ازم انتظار داشتی سؤالی رو بپرسم ازت که جوابش معلومه؟ نه عزیزم، من اینکاره نیستم».
«به درک که نیستی. مهم نیست. رفتم، خیلی هم خوش گذشت. برو بمیر اصن…»
دوست دارم این دونفر را با دستانم خفه کنم. اگر هر درد و مرضی دارند، بهتر است در یک مکان عمومی مثل اینجا مطرح نکنند. برادر من، خواهر من، اینکه همدیگر را دوست دارید ولی از هم متنفرید، خیلی طبیعی است. فقط از هم نخواهید که انتظارات آوانگاردتان برای دیگران هم جذاب باشد.
«الآن ناراحت نباش دیگه. اتفاقی نیفتاده که. حالا از دلم دربیار…».
«ناراحت نیستم. نگرانم نیستم. اصن هیچ کوفت دیگهای هم نیستم. باشه. الان پیشی شو برام…».
باور کنید انتظارات اینطوری، آدمها را دیوانه میکند… .
۲
زیبایی به تنهایی کافی نیست، همانطور که زیبا نبودن هم. زیبایی یک چیزی میخواهد که کاملش کند و البته مثلاً زشت بودن یک دختر هم نمیتواند دلیلی باشد که او حتماً آدم خوبی است.
«تو خودت متوجهی این چیزایی که مینویسی، میشی؟ نه، ناموساً خودت متوجه میشی؟»!
«خب بستگی داره. البته زیاد مهم نیست که من متوجه بشم یا نه. مهم اینه که اونایی که میخونن متوجه بشن».
«شک نکن اونایی که میخونن متوجه نمیشن. تازه اگه تا تهش بخونن»!
«خیلی ممنونم واقعاً! الان خیلی بهم روحیه دادی»!
«خب من رفیقتم، باید نظرمو صاف و پوستکنده بهت بگم. میخوای الکی ازت تعریف کنم؟».
صداقت هم به تنهایی کافی نیست، درست به اندازه دروغ گفتن. اصلاً بیایید دقت کنیم که در این دنیا، هیچوقت هیچ چیزی به تنهایی کافی نیست. همیشه ممکن است موقع یک پذیرایی ساده با چای و بیسکوییت اتفاقی بیفتد که مجبور شوی از مهمانهایت با غذای آشپزخانه مرکزی پذیرایی کنی. یعنی باید آمادگی هر چیزی را داشته باشی. یعنی دوران «دو دوتا چهارتا» دیگر به سر آمده است.
«… خداوکیلی الآن این یعنی چی؟ تو هم از اون نویسندههایی هستی که میگن هرچی پرت و پلاتر بنویسیم، بهتره؟ شماها خوانندهها رو گاگول فرض میکنین؟ خوبه من واسّم جلوت بهت فحش بدم».
«چه حرفیه آخه؟».
«چون نوشتنی که پرت و پلا باشه، مثل فحش دادن میمونه».
«البته من اینقدر خشن به ماجرا نگاه نمیکنم ولی قبول دارم که بد نوشتن، یه جور توهینه».
راستی تا یادم نرفته، این را هم بگویم که به نظر من، پیرمرد با مردِ پیر فرق میکند.