هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی ۱ غم، ميتواند مدام و مدام بازتوليد شود. يعني حتي از مرحله توليد هم بگذرد و وارد يك چرخه تكراري هميشگي شود و اين، درد و اندوه مضاعفيست. مضاعف است، چون توليد كردن، خودش يك فرآيند دشوار است؛ از لحظه زايش (يك فكر، يك ايده، يك جرقه ذهني) تا شروع […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
۱
غم، ميتواند مدام و مدام بازتوليد شود. يعني حتي از مرحله توليد هم بگذرد و وارد يك چرخه تكراري هميشگي شود و اين، درد و اندوه مضاعفيست. مضاعف است، چون توليد كردن، خودش يك فرآيند دشوار است؛ از لحظه زايش (يك فكر، يك ايده، يك جرقه ذهني) تا شروع پيدايش و ظهور در يك كالبد و در انتها، رسيدن به نقطه دسترسي و استفاده. اين كه گفتم البته شيوهاي عيني و تجسمي و تقريبا فيزيكي از فرآيند توليد است و خب، وقتي صحبت از توليد غم و اندوه است -كه معتقدم امروز قطعا به مرحله بازتوليد رسيده- اوضاع…، اوضاعمان خوب نيست رفيق.
۲
حتما انگار بايد حادثه بدي رخ بدهد تا به خاطر بياوريم اطرافمان -همين اطراف روزمرگيهاي لعنتيمان را ميگويم كه در شعاع محدودي جريان دارد- چقدر آدمهاي قهرمان داريم كه قهرمان بودنشان را نه خودشان جار ميزنند و نه ما و نه اين مسئولاني كه عادت به قهرمانسازيهاي موسمي دارند.
از اين قهرمانهاي معمولي تا دلتان بخواهد وجود دارند كه بعيد است تا وقتي زندهاند، روي جلد نشريات و بروند و سايتها از آنها بنويسند و عكسشان روي بيلبوردها و بنرها بيايد. همينجوري ذاتي و واقعي، به قهرمانيشان ادامه ميدهند و فقط وقتي موعد مرگشان از راه ميرسد، «بولد» ميشوند… .
۳
یک چیزی خیلی آزارم میدهد. اینکه ما عادت کردهایم معدود آدمهایی را که دلشان برای مردم میتپد و دغدغهی مشکلاتشان را دارند، آنقدر اذیت کنیم که یا خسته شوند و عطای کار را به لقایش ببخشند یا فرسوده شوند. هر کداممان هم به نوعی این کار را انجام میدهیم؛ گاهی ناخواسته و گاهی هم مثل یک وظیفه سازمانی، خواسته و با قصد و نیت قبلی. نمیخواهم متهم به سیاهنمایی شوم، ولی فراموش کردهایم که این مسئله دارد برایمان به شکل یک رفتار فرهنگی درمیآید. توسعه یا فقر فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، فقط بخشیاش مربوط به سند چشمانداز و برنامه و… است. بخش مهمیاش مربوط میشود به برآیند رفتار تکتکمان. این را لطفا جدی بگیریم…
۴
هربار فیلم به یاد ماندنی «گلادیاتور» را میبینم، از خودم می پرسم؛ «راسل کرو» چطور توانست تا این حد دوام بیاورد؟ بله، درظاهر فقط یک فیلم است اما مابهازایش در اطرافمان زیاد وجود دارد. انگار به انتهای رنج و ناامیدی میرسیم، اما هربار یک جوری از آن بیرون میآییم یا بیرونمان میآورند. فقط میماند این نکته که تکرار مکرّر رفتن به اوج ناامیدی و استیصال، پس از مدتی یک آدم را، یک کشور را، یک شهر را ممکن است برای همیشه ناخوشاحوال کند…
۵
«سیّدعلی صالحی» میگوید: «کار ابلهانهای است که همه عمر و هستی خود را بر سر کاری بگذاری که جز ویرانیِ عمیق، بیرحم و همهجانبه، هیچ دستآوردی برای تو و خانوادهات نیاورده است. من در آستانه شصتسالگی، خود را زندهبهگور کلمات کردهام تا از دردِ زندگان بکاهم. به این معنا ما خود را قربانی تاریخ میکنیم… اما چه کار ابلهانه خوشایندی است…».
قرار بود جوری بنویسم که حالمان کمی بهتر شود ولی انگار… آدم همیشه با عملکرد و رفتارش مورد سنجش قرار میگیرد، نه با حرف زدنها و ادعا کردنش؛ حتی اگر قربانی تاریخ بشود.