اول حس میکنم دچار خشکسالی شدهایم. منظورم فقط در زمینه آب و بحران وحشتناک ناشی از آن نیست که دیگر اظهر منالشمس شده است و چند سال دیگر کار از کارش میگذرد. منظورم در زمینه اقتصادی و سیاسی و البته فرهنگی است. اگر هم الان در ذهنتان آمده است که این حرف من مصداق بارز […]
اول
حس میکنم دچار خشکسالی شدهایم. منظورم فقط در زمینه آب و بحران وحشتناک ناشی از آن نیست که دیگر اظهر منالشمس شده است و چند سال دیگر کار از کارش میگذرد. منظورم در زمینه اقتصادی و سیاسی و البته فرهنگی است. اگر هم الان در ذهنتان آمده است که این حرف من مصداق بارز سیاهنمایی است، البته که به قضاوتتان ایرادی نمیگیرم اما کافیست چشمهایتان را بیشتر و بهتر باز کنید. اگر باز هم قضاوتتان تغییر نکرد پس حتما نیاز به عینک دارید یا شاید هم خیلی خوشبین هستید!
دوم
هرچه طرح تخفیفی و غیره برای خریدن کتاب در نظر میگیرند، هرچه بلیط رایگان و نیمبهای سینما میدهند و…، باز هم افاقه نمیکند. یک موج کوچک و موقتی راه میافتد اما آخرش جوری نمیشود که کتاب خواندن و فیلم دیدن و هر کار فرهنگی یا شبه فرهنگی در این مملکت بترکاند و فراگیر شود. حتی الان هم که دارم اینها را مینویسم این سوال در ذهنم به وجود آمده که اصلا چرا باید دراین باره بنویسم، وقتی که تعداد اندکی قرار است آن را بخوانند و شاید تاثیری روی ذهنیتشان ایجاد شود؟
سوم
یکهو به یاد فیلم The Book of Eli افتادم. آخرالزمانی که همهجا پر از خشکسالی و کدورت و تنهایی است. «دنزل واشینگتن» در این فیلم تلاش میکند تا پیامآوری باشد که… . حالا نمیخواهم قصه فیلم را لو بدهم و بهتر است خودتان آن را ببینید اما در این دوره که آب نیست، طراوت و جنگل نیست و حتی آدم هم، چه فرقی میکند که تقصیر این بدبختی را به گردن کی بیندازیم؟ مسئول، مردم، طبیعت، بیبرنامگی، زیادهخواهی، سبعیت؟ وقتی خشکسالی همهجا را فرا بگیرد و زندگی غیرممکن به نظر برسد، دیگر کسی نیست که بخواهیم سیاستها و رفتارش را شلاق بزنیم و از او بازخواست کنیم. دیر میشود، ببینید این را کِی بهتان گفتم.
چهارم
در هر مسئلهای میشود ردپایی از سیاست و منافع را مشاهده کرد اما هر مسئلهای لزوما سیاسی نیست. به جایش معتقدم، هر مسئله و چالشی قطعا فرهنگی است و حتما یک جای فرهنگمان مشکل دارد که دچار بحران میشویم؛ حتی اگر بحران موردنظر، سیاسی باشد. در تعطیلات نوروز، چند صد هکتار از جنگلهای شمال آتش گرفتند و نابود شدند. خب اگر تمایل دارید میتوانید این را هم به بیکفایتی مسئولان ارتباط دهید و حق هم دارید اما این حادثه ناشی از فقر فرهنگی است. همانطور که بحران آب در کشور اگرچه حتما به بیکفایتی برخی مسئولان مرتبط است اما ریشه فرهنگی دارد. حالا باز هم کتاب نخوانیم و فیلم نبینیم و به فرهنگ عمومیمان بیتوجه باشیم؛ چندین سال دیگر اصلا زایندهرود و دریاچه ارومیه و ساحل دریای خزر و هیچ جای بکر و دلنواز لعنتی دیگری وجود نخواهد داشت که بر سر قبرش حتی فاتحهای بخوانیم.
پنجم
شعار باشد یا کلیشه، باز هم فرقی نمیکند؛ باید از خودمان شروع کنیم. همه ما، از مسئول گرفته تا غیرمسئول باید از خودمان شروع کنیم و کل شهر و روستا و استان و کشور و جهان را مال خودمان ندانیم. بیتعارف، دنیا الان درگیر مسائل مهمتری از سلامت و بهداشت و عدالت و فرهنگ و شعور و انسانیت است؛ درگیر جنگ و نفت و بمب و دلار و پوند و مرز و سهم است! پس کسی برای ما کاری نخواهد کرد جز وعده دادن و شعار و ادعا. ما شمالیها که هنوز دریای خزر نصفهونیمهای داریم (هر چند داریم فک خزری و ساحلش و خیلی چیزهای دیگرش را نابود میکنیم) از زایندهرود و دریاچه ارومیه و هامون و غیره اگر درس نگیریم و اگر مثل دستگاه تولید زباله، همچنان به تولید و گسترش زباله در طبیعت زیبایمان ادامه بدهیم و اگر کتابفروشیهایمان همچنان خالی از سکنه باشند و هزار «اگر» دیگر…، ای وای، چه تصویر وحشتناکی را دارم در ذهنتان متصور میکنم، نه؟ حتی اگر کک شما و دیگران هم نگزد ولی این آینده محتملی است که برای اصفهان و مازندران و گیلان و… میشود پیشبینی کرد.
ششم
شمال ایران که از فقر آب بنالد، پس وای به حال کل ایران. کردستان که از پسا زمینلرزه بنالد، پس وای به حال بَم. اصفهان که از بحران گردشگری بگوید، پس وای به حال بقیه نقاط کشور… . میشود قبل از اینکه مرا متهم به سیاهنمایی کنید، یک نفر پیدا بشود و بگوید اینجا دقیقا چه خبر است؟ که دقیقا چه زمانی قرار است هر کداممان به اندازه یکدهم چیزی که وظیفهمان است به انسان بودنمان عمل کنیم؟ چپ، نماینده ما در مجلس شد و هیچ، راست شد و هیچ، چپ و راست شدند و هیچ. نمایندگانی که سالهاست میگویند که در مجلس به دنبال احقاق حقوق فرهنگی و اجتماعی و محیطزیستی و… ما هستند اما سیاستزدهاند. اگر حرف من اشتباه است پس چرا وضعیت ما اینطوری است؟
هفتم
خشکسالی فقط مربوط به طبیعت نیست. خشکسالی میتواند در روح و جسم آدمیزاد هم اتفاق بیفتد و اتفاقا نطفه آغاز خشکسالی طبیعت، در روح و ذهن آدم شکل میگیرد. از آن هیپوتالاموس کذایی و سلولهای خاکستری مغز است که فاجعه آغاز میشود، داعش میآید بیرون یا ترامپ و هیتلر. از آنجاست که ناگهان متوجه میشوی بعضی از مسئولان ما هیچ ارزشی برای حیثیت و هویت و انسانیت ما قائل نیستند و فقط میز و قدرت و حسابهای بانکی برایشان اهمیت دارد و اصولا از اینکه فقر فرهنگی نصیب ملت بشود، خوشحالند. من یکی که از این همه مصاحبه تکراری و خندهدار مسئولان درباره بحران هویت و خشکسالی و … خسته شدهام. حتی دیگر حال و حوصله خندیدن به آنها را ندارم چون از آخرالزمانی که The Book of Eli برایم به تصویر کشیده است، میترسم و از سلولهای خاکستری مغزهایی که سیاهی تولید میکنند و از اینکه یک روز، دریای خزر، خانه هیچ فُک خزری نباشد.