حمیدرضا حسینی سردبیر فصلنامه تخصصی فرهنگ موزه اخیرا، شماری از مدیران و کارشناسان حوزه میراث فرهنگی، انتقادهایی را نسبت به خبرنگاران این حوزه مطرح کردهاند. گفتار حاضر بر آن نیست تا کاستیها و اشتباههای احتمالی خبرنگاران را توجیه کند، بلکه میکوشد با ارایه تصویری درونی از وضعیت خبرنگاران میراث فرهنگی، به برقراری تعادل میان مقدورات […]
حمیدرضا حسینی
سردبیر فصلنامه تخصصی فرهنگ موزه
اخیرا، شماری از مدیران و کارشناسان حوزه میراث فرهنگی، انتقادهایی را نسبت به خبرنگاران این حوزه مطرح کردهاند. گفتار حاضر بر آن نیست تا کاستیها و اشتباههای احتمالی خبرنگاران را توجیه کند، بلکه میکوشد با ارایه تصویری درونی از وضعیت خبرنگاران میراث فرهنگی، به برقراری تعادل میان مقدورات و انتظارات موجود یاری رساند و منتقدان را نسبت به مشکلات و تنگناهایی که در حوزه رسانهای میراث فرهنگی وجود دارد، توجه دهد.
میراث فرهنگی نسبت به سایر حوزههای رسانهای مانند سیاست، اقتصاد، ورزش، حوادث، سینما و… حوزه کاملا جدیدی است و پیشینه شکلگیری و تعیّن آن در رسانههای ایران از اواسط دهه ۱۳۷۰ عقبتر نمیرود. در اوج این روند و در اوایل دهه ۱۳۸۰ شمار خبرنگاران حوزه میراث فرهنگی حدود ۶۰ نفر تخمین زده میشد و یک خبرگزاری تخصصی با حدود ۴۰ خبرنگار در این حوزه فعالیت میکرد. اکنون شمار خبرنگاران حوزه میراث فرهنگی به زیر ۲۰ نفر کاهش یافته و آن خبرگزاری تعطیل شده است.
شمار قابل توجهی از این جمع ۲۰ نفره، فاقد رسانه هستند و مطالب تولیدی خود را بدون دریافت دستمزد یا با دستمزدهای بسیار اندک در اختیار رسانهها قرار میدهند. به بیان دیگر، فعالیت این عده در حوزه میراث فرهنگی نه به عنوان وظیفه شغلی یا برای انتفاع مادی بلکه به سبب مسؤولیتپذیری اجتماعی است.
دستمزدی که خبرنگاران میراث فرهنگی دریافت میکنند در حداقل ممکن است و در سلسله مراتب حرفهای، مسیر ناهمواری برای پیشرفت شغلی آنان وجود دارد.
میراث فرهنگی دارای گستره موضوعی خیره کنندهای است. حتی نخبهترین کارشناسان نیز نمیتوانند در همه موضوعات تاریخی، معماری، باستانشناسی، موزهداری، پژوهش هنر، مرمت آثار، مردمشناسی و… صاحب دانش و تخصص باشند اما از یک خبرنگار میراث فرهنگی انتظار میرود که اخبار همه این حوزهها را با کمترین میزان خطا پوشش دهد.
بیرون از رسانهها، بویژه در سازمان میراث فرهنگی که خبرنگاران به شکل روزمره با آن سر و کار دارند، وضع بهتری حکمفرما نیست. حوزه میراث فرهنگی، حوزهای پرتنش، «اعصاب خردکن» و فاقد جذابیتهای معمول و مشروعِ حوزههایی مانند اقتصاد، ورزش، سینما، موسیقی و از این قبیل است. مدیران سازمان میراث فرهنگی، اغلب با ترشرویی و از سر تحقیر با خبرنگاران برخورد میکنند و نگاهی ابزاری و فرصتطلبانه دارند. این عده برخلاف مدیران سایر سازمانها، انتظار دارند که خبرنگاران با آنان به مثابه استاد، پیشکسوت و سرمایه بیهمتای فرهنگی برخورد کنند و پیرامون خود مریدانی دارند که هر نقدی را تحت عنوان «بیحرمتی به بزرگان» محکوم میکنند.
سازمان میراث فرهنگی برخلاف برخی سازمانها و وزارتخانههای دیگر، هیچ تعهدی را در قبال آموزش، ارایه تسهیلات حرفهای و پشتیبانی از خبرنگاران به عهده نمیگیرد و خبرنگاران میراث فرهنگی را به عنوان یکی از صنوف این حوزه به رسمیت نمیشناسد. این سازمان در ۱۲ سال گذشته، شاهد حضور ۱۲ مدیر روابط عمومی بوده و بدینسان از برقراری روابط پایدار با خبرنگاران بازمانده است.
خبرنگاران به درجات مختلف برای انجام مأموریتهای حرفهای خود تحت فشار هستند. در دولت گذشته، با شکایت مستمر و سیستماتیک بخش حقوقی سازمان و احضار مداوم به دادگاهها دست به گریبان بودند. شدت تهدیدها به قدری بود که برای نمونه، یکی از بانوان جوان خبرنگار به صورت تلفنی به ربایش و تجاوز تهدید شد. اکنون، اوضاع بهتر است اما تهدید، تهمت و تحقیر به اشکال گوناگون ادامه دارد.
به موازات این رفتارها، سوق دادن خبرنگاران به کانالهای اطلاعاتی خاص و تحریک آنان برای ورود به حیطههایی که اغلب تابعی از مسایل و درگیریهای درون سازمانی است، به یک جریان مداوم تبدیل شده است. چنان که در آغاز گفته شد، شکی نیست که خبرنگاران حوزه میراث فرهنگی، خود نیز مرتکب خطاها و لغزشهای درخور توجهی میشوند و باید که به ارزیابی و اصلاح عملکرد خود اهتمام ورزند.
هنوز پسربچهای هشت سالهام
۱ «خدا مرا نبخشد و از سر تقصیراتم نگذرد آقای وزیر، خانم وکیل، آقایان و خانمهای مردم، اگر که ذرهای راست نگویم و ننویسم».
این جمله پیشنهادی من است برای اینکه اگر روزی تصمیم گرفتند که روزنامهنگاران و خبرنگاران، مانند پزشکان، در ابتدای کارشان سوگند بخورند، همکاران من با صدای بلند بخوانند! فکر میکنم اینطوری از این وضعیتی که شروع به کار میکنیم (کردهایم) اگر خیلی بهتر نباشد، بدتر نیست!
اینطوری شاید من، وقتی با کسی قهر کردهام و از شدت ناامیدی و بیکاری و استیصال، دارم دچار مشکلات ریوی و فیزیکی میشوم، به سرم نمیزند که «بروم خبرنگار بشوم» و جا را برای دیگران از اینی که هست، تنگتر کنم! دنیا همینجوری هم جای تنگیست. جای خشنیست. جای لبریز از دروغ و غرور و اغراقیست. پس رفتن من به سمت قلم و کاغذ و رایانه (یاد آقای «حداد عادل» افتادم چرا؟!) بدون اینکه حرمت سرم بشود و آموزش دیده باشم و عاشق شغلم باشم و بلد باشم که با آن عشقبازی کنم و قبلش سوگند بخورم و…، خیلی کار اشتباهیست ولی چه کنیم که دنیا پر شده از کارها و آدمهای اشتباهی.
۲ من به خودم بیشتر از خانوادهام مدیونم و به خانوادهام بیشتر از سرنوشت و روزگار و به روزگار و سرنوشت بیشتر از خودم و از این جایی که هستم و از عنوان شغلی که یدک میکشم خیلی راضیام و به همان اندازه هم گلایه دارم.
مثل خیلیهای دیگر میتوانستم الآن در جایگاه بهتر یا بدتری باشم و اتفاقا با این قسمت از شغلم اصلا مشکلی ندارم چون براساس شعور و علاقهام، انتخابش کردهام اما دقیقا با این قسمت از شغلم مشکل دارم چون خیلیها آن را با علاقه و شعورشان انتخاب نکردهاند و این تناقض چندان برای وزارتخانه ما فرقی نمیکند!
سیوچند سال پیش در یک جنگل معمولی -که برای یک پسربچه حدودا هشت ساله، جنگل عجیب و خفنی به نظر میرسید- برای اولین و آخرین بار در تمام زندگیام (تا به حال) یک جغد دیدم که نشسته بود روی تنه شکسته درختی. به پدر و مادرم گفتم که وقتی یک بالش را باز کرد و بال دیگرش را به تنهاش چسباند؛ قبل از اینکه با دیدن من پرواز کند، شبیه قوری چای شده بود. بعدش، وقتی داشتیم از جنگل به طرف خانهمان برمیگشتیم، بین مسیر، پرنده دیگری دیدم که روی تنش راهراههای رنگی داشت و بالای سرش، چیزی شبیه به کلاه بود و از نظر من در مقایسه با آن جغد، معلم ورزش پرندگان محسوب میشد!
الان که چهلویک ساله شدهام یادم میآید، قبل از اینکه کار روزنامهنگاری را شروع کنم، در دلم با گفتن عبارت «خدا مرا نبخشد و از سر تقصیراتم نگذرد اگر که ذرهای راست نگویم و ننویسم»، سوگند خورده بودم و البته که هنوز معتقدم پرندگان، یک معلم ورزش دارند!