از دستم در رفت!
از دستم در رفت!

    هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/   دیروز در اثر فشار کاری و خوشی اقتصادی، باز آب و روغن قاتی کردم و رفتم پیش روانشناس! به‌خصوص که فهمیدم به حساب هر نماینده مجلس ۲۳۱میلیون تومن هم واریز شده بابت حق مسکن و حقوق و هزینه‌های جانبی! یعنی هزینه‌های جانبی یک نماینده مجلس چرا باید […]

 

 

هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/

 

دیروز در اثر فشار کاری و خوشی اقتصادی، باز آب و روغن قاتی کردم و رفتم پیش روانشناس! به‌خصوص که فهمیدم به حساب هر نماینده مجلس ۲۳۱میلیون تومن هم واریز شده بابت حق مسکن و حقوق و هزینه‌های جانبی! یعنی هزینه‌های جانبی یک نماینده مجلس چرا باید ۲۰میلیون تومن در ماه باشه آخه؟! کم نیست؟! بعدش الان با ۲۰۰میلیون تومن نمیشه یه قوطی کبریت پایین شهر تهران رهن کرد؛ چجوری این بندگان خدا با ۲۰۰میلیون خونه‌دار بشن آخه؟! چرا مسئولین رسیدگی نمی‌کننن به این قضیه؟! چجوری اون‌وقت انتظار داریم نمایندگان مجلس ما بدون دغدغه به فکر وضع قوانین خوب باشن برای ما وقتی هنوز خونه ندارن؟! حالا بگذریم؛ فحوای (!) مکالمات من و خانوم دکتر رو عینا براتون میآرم تا خودتون کور بشین نتیجه‌گیری کنین!

«خانوم دکتر! من توی دوران مدرسه یه معلمی داشتم به اسم آقای فلاح‌زاده ربیعی که نمی‌دونم چرا در حد تیم ملی بهم حساس بود! یه همکلاسی هم داشتم به اسم حسین‌زاده که باباش از اون آدمای بانفوذ بود؛ حالا وکیل وزیر بود یا رفیق بابک زنجانی یا اکبر طبری رو نمی‌دونم!
این دونفر انگار دست به یکی کرده بودن که حال منو بگیرن! مثلا واسه برگزاری مراسم دهه فجر اون موقع‌ها که تنها قسمت فان و جالب مدرسه رفتن ما بود، یه طرح جدید مطرح می‌کردم که متفاوت بود و همه زحمت اجرا کردنش هم روی دوش من بود. آخرش وقتی می‌خواستن تقدیر کنن، این آقای فلاح‌زاده ربیعی توی جمع اسم حسین‌زاده رو می‌گفت و به اون جایزه می‌دادن! الآن که فکر می‌کنم به نظرم همین کارها باعث شد از استعداد من استفاده نشه و سرخورده بشم! حالا بماند که بعدا خبردار شدم همین حسین‌زاده وقتی بزرگ شد و با کمک باباش و دوستان باباش سری توی سرها درآورد، اولین کاری که کرد این بود که اون مدرسه قدیمی رو خرید و آقای فلاح‌زاده ربیعی رو اخراج کرد. چند روز پیش هم شنیدم این معلم بنده خدا که پیر هم شده، مجبوره واسه گذران زندگیش توی پرورش ماهی یکی از همین دوستان حسین‌زاده کار کنه!
روزگاره دیگه، یهو با دور تند می‌چرخه! حواست نباشه یا پرت میشی یا سرگیجه می‌گیری! البته کلا بده که آدم کینه‌ای باشه ولی گاهی لازمه انگار! الآن شما منو نبین که با اینکه این باجناقم روزی ده دفعه منو ضایع می‌کنه، کینه‌ش رو به دل نمی‌گیرم. ما دوروبرمون کلی مسئول داریم که اگه یکی بهشون بگه بالای چشمات اَبروئه، با سرعت بنز توی حافظه‌شون ثبت میشه تا یه روزی یه جایی تلافی کنن! مثلا صبر می‌کنن وقتی همراه با اونی که بهشون چندسال قبل گفته بود ابرو بالای چشماته، رفتن به مراسم کلنگ زنی یه جایی،(آخه می‌دونید خانوم دکتر، این مسئولین ما کلا همیشه مسئولن و فقط از یه مسئولیتی به مسئولیت دیگه نقل مکان می‌کنن؛ یعنی ذاتن مسئول به دنیا اومدن!) وقتی نوبتشون شد، مثلا تصادفی با کلنگ می‌کوبن روی پای طرف! وقتی هم اون بنده خدای کلنگ‌خورده از شدت درد فریاد می‌زنه، درحالی‌که خودشون رو پریشون و ناراحت نشون میدن و میگن «ای بابا. خیلی بد شد! از دستم در رفت و اشتباهی پای شما رو نشونه گرفتم!»، زیر گوش طرف میگن «خوب شد! دلم خنک شد! مخصوصا زدم تا یادت باشه دیگه به چشم و ابروی من کاری نداشته باشی!».
یعنی بعضی از مسئولین ما در این حد مسئول و پیگیرن! فقط نمی‌دونم چرا نصف این پیگیری رو هم واسه حل مشکلات مردم نمی‌کنن! راستی خانوم دکتر! یه سؤال نسبتا بی‌ربط دارم. بابک زنجانی و اکبر طبری با نصف آدمای این کشور فامیلن انگار! با شما نسبتی ندارن؟ آخه رنگ صدای شما خیلی شبیه رنگ چشای بابک جان و اکبر آقاست!