مجید عابدینی راد توی این فکر بودم که انگار بشريت از زماني آغاز مي شه كه خط و نوشته ابداع مي شه. تازه باز هم ديرتر از اين، يعني از موقعي كه فكر بشري قابليت نگارش و ماندگاري پيدا مي كنه. اون هم نه هر فكر و انديشه اي، بلكه فكرهاي […]
مجید عابدینی راد
توی این فکر بودم که انگار بشريت از زماني آغاز مي شه كه خط و نوشته ابداع مي شه. تازه باز هم ديرتر از اين، يعني از موقعي كه فكر بشري قابليت نگارش و ماندگاري پيدا مي كنه. اون هم نه هر فكر و انديشه اي، بلكه فكرهاي مربوط به دنيايی كه همگي شون به عشق و دوست داشتن مربوط هستن…!
تا اومدم نفسی تازه کنم، رشته ي افكارم با دريافت پيام از رضا قطع شد: عابد، از آقا محرم شنيدم كه انگاري به زودي داري برمي گردي ايرون!؟ بهم نگفته بودي كه قراره بيآي!
نوشتم: والا تازه تونستم واكسن كرونا رو بزنم، اما از قرار يك دور دوم هم داره كه مي افته براي سه ماه ديگه. بنابراين سفر بازگشتم مي افته براي شروع تابستون! اون هم بستگي داره به اينكه وضع خطوط هوايي اون موقع به چه صورت باشه! طلسم هاي امور دنيايي هنوز برقراره و بايد صبور بود تا كم كم و یکی پشت یکی به مرور برداشته بشن!
رضا نوشت: چه خوب! خودش عالي شد كه گره هاي بازگشتت دارن يواش يواش باز مي شن. پس با اين ترتيب تا چند ماه دیگه بازم مي شه گاهي بياي شب ها توي مسافرخونه به هم سر بزني و بشينيم به گپ زدن و با هم تئوري بافتن…!
نوشتم: آره، واقعاً بدنم هم خيلي نياز به يه محيط گرم و خشك مثل تهرون داره. بعد هم رضا من اين رو خيلي قبول دارم كه توي اين جور شرايط جوي فكرها و نوشته هام مي تونن ظرافت خيلي بيشتري بگيرن!
رضا نوشت: پس تو فكر مي كني آب و هواي سرد و مرطوب كمتر با روزگار دروني تو جور باشه! نمي دونستم كه توليدات فكري و نوع نگاه آدم تا اين اندازه به شرايط فيزيكي تنش و محيطي كه توش قرار داره ربط داشته باشن!
نوشتم: آخرش رضا دلم مي خواد برم توي كويرهاي اطراف طبس يه خونه و زندگي اي برا خودم درست كنم! از شهرهاي بزرگ، آدم بهتره دل بكنه و به طبيعت پناه ببره!
رضا نوشت: از روزي كه باهات آشنا شدم تا امروز تو همش از اين خواب و خيال توي كوير خونه داشتن و زندگي كردنت واسم تعريف كرده اي، اما من كه خيلي باورم نمي شه بتوني از خيابون مختاري بكني و بري!
حالا ببينم، تو وضع و اوضاع آينده رو چه جوري مي بيني؟
نوشتم: مي دوني اين حس رو دارم كه از دوره ي بحران كرونا كم كم داريم بيرون مي آیيم، اما عواقبش هنوز برام خيلي روشن نيست!
تنها چيزي كه مي تونم بگم اينه كه تازگي ها چسبندگيم به زندگي و كيف بريم از بودن خيلي بيشتر از اون موقع ها شده، انگاري دارم قدر دنيا و هستي رو بيشتر مي دونم!
رضا نوشت: آره مي فهمم. اين كه ماها هنوز هستيم و تن هامون تونسته اند در مقابل مرضي مهلك تا اين حد مقاومت كنند و به خصوص که تونسته ايم از نظر روحي خوب طاقت بيآريم، خودش شانس بزرگي بوده! قبول دارم.
نوشتم: رضا من كاملاً واقفم كه اين دوره با همه ي سختي هايي كه داشته و داره، از خيلي نظر زندگيم رو متحول كرده! به همه ي ابعاد اين تحولات اون طور كه بايد هنوز واقف نيستم، اما مي دونم كه اين رويدادها توي برخوردام با دنيا و خودم خيلي مؤثر بوده ان!
رضا نوشت: چه عالي! خوش به حالت كه با اين طور پيش آمدهاي سخت برخوردي به اين راحتي داري!
نوشتم: ببين به فرض پيش از اين سر يه وقايع آزار دهنده ي كوچيك خيلي اذيت مي شدم، اما الان خودم رو سريع از موقعيت هاي مشكل زا بيرون مي كشم و نمي ذارم وقت و اعصابم به خاطر يه امر پيش پا افتاده خراب بشه! متوجه اي!؟ يعني ارزش وقت توي زندگيم برام خيلي بالا رفته! همه چيزها بايد در نهايت خوبي برام بگذره!
مثلاً به خاطر از دست دادن چيزها، ديگه مثل گذشته ناراحت كه نمي شم به جاي خود، يه لبخند از روي تمسخر هم توي اين جور موقعيت ها روي لبهام مي نشينه!
رضا نوشت: عابد! اين كه تو هر بار با هر اتفاق تازه اي جهت گيري كارت رو عوض يا تصحيح مي كني واقعاً عالیه!
نوشتم: خوب متوجه شدي، بايد بگم كه تغييراتي هم توي نگاهم به گذشته و درس هايي كه برام داشته پيش اومده: به خودم مي گم همه ي جاهايي كه با رخ دادن واقعه هايي منفي, از مسير كارهايي كه در حال انجامشون بودم عقب افتاده ام و بهم ضرر رسيده در نهايت همه شون به نوعي راه باز كن رسيدن به جايي كه امروز توش هستم شده ان! پس ديگه نبايد اون ها رو پيش آمد هاي بد و از روي بد شانسي بدونم!
رضا نوشت: آهان, مي فهمم! آخرش يعني تو مي خواي بگي ارزش خود ِ بودن صد برابر وقتي ست كه آدم بخواد براي غبطه خوردن و ناراحتي بگذرونه! اين حالت تو رو كاشكي من هم پيدا كنم! اما من هم انگاري كمي همين جورا شده ام! يعني مسائل دنيا رو كمتر سخت مي گيرم!
نوشتم: در مجموع فكر مي كنم رضا چرخش وضع دنيا داره رو به خوبي و تحرك و اميد به تغييرات بزرگ پيش مي ره….
بعيد نيست يك جور تحرك هاي جمعي توي ملت ها به سمت بازسازي هاي بزرگ شكل بگيره؛ مثل دوره ي بعد از جنگ جهاني دوم….!
خلاصه من كه توي خودم يه همچين حسي رو دارم كه زندگيم شديداً در حال متحول شدنه…!
رضا نوشت: خدا از دهنت بشنوه رفيق! چقدر عالي مي شه اگه يه تكون گنده توي دنيا پيش بيآد!
نوشتم: مي دوني، در مجموع تمام زندگيم خلاصه مي شه به تجربه هاي روز به روز براي متحول كردن راه و نگاهم به خودم و دنيا. راه رسيدن به چيزايي كه دنبالش هستم و هر چه تيزتر كردن نگاهم. تحول برام يعني بهتر و دقيق تر كردن راه. ..
رضا نوشت: درست. واقعاً حرفت رو خوب مي فهمم. قبول دارم كه تحول بشر و بهبود وضعش هم بستگي به افتادن توي يه مسير درست داره!
خب عابد، بايد الان ديگه زود برم خونه، امشب زنم برام خورش قورمه سبزي درست كرده! جاي تو رو هم خالي خواهيم كرد!
پاريس ٨ مارس ٢٠٢١