شاید با آمدن نام فرانسه خیلیها یاد برج ایفل، چراغهای شانزهلیزه، ناپلئون، موزه لوور، دیزنیلند، کاخ ورسای، کلیسای نوترودام و این روزها یاد مسی و پاریسنژرمن بیفتند؛ اما برای علاقهمندان ادبیات، فرانسه در «شازده کوچولو»، «بینوایان»، «بیگانه»، «گوژپشت نوتردام»، «تهوع» و بسیاری از آثاری خلاصه شده است که با آن زندگی کردهاند؛ در این […]
شاید با آمدن نام فرانسه خیلیها یاد برج ایفل، چراغهای شانزهلیزه، ناپلئون، موزه لوور، دیزنیلند، کاخ ورسای، کلیسای نوترودام و این روزها یاد مسی و پاریسنژرمن بیفتند؛ اما برای علاقهمندان ادبیات، فرانسه در «شازده کوچولو»، «بینوایان»، «بیگانه»، «گوژپشت نوتردام»، «تهوع» و بسیاری از آثاری خلاصه شده است که با آن زندگی کردهاند؛ در این شرایط اگر بخواهیم ادبیات جهان را بررسی کنیم، بدون شک سهم قابل توجهی را باید برای ادبیات فرانسه کنار بگذاریم. از این رو قصد داریم در پروندهای با نام «سیری در ادبیات فرانسه» نویسندگان فرانسوی و آثارشان را بررسی کنیم که در نخستین گام با محمد صابری به سراغ آناتول فرانس رفتیم.
جامعه ادبی اگر ادبیات قرن نوزدهم میلادی را تماما از آن غولهای ادبی روسیه همچون تولستوی، داستایوفسکی، تورگنیف، گوگول و حتی آندره لیاخوف بداند، حق دارد؛ چراکه ذهن و زبان دنیا بهواسطهی قلمهای معجزهگر و بیپروای آن دورهی روس همه چیز را از سبک و فرم گرفته تا اندیشه و تخیل، تحتتاثیر قرار داد؛ اما این فرمانروایی بیحدومرز و این سیطرهی عجیب در قرن بیستم، بهتدریج زیر سایه ادبیات درخشان و متعهد و دردمند نامداران فرانسه کمرنگ و کمرنگتر شد؛ قرنی که با ژان کریستف رومن رولان، در جستجوی زمان ازدسترفتهی مارسل پروست و خدایان تشنهاند آناتول فرانس شکوفا شد و تا موریاک، کامو، سلین و سارتر و دوبووار ادامه یافت و جوایز متعدد نوبل را برای ساکنین خیابانهای خسته و زخمی از خشم وخشونت نازیها -پاریس- به ارمغان آورد. آنچه پیش روی شماست، نه گزینگویه است و نه جستارنویسی، کشف و شهود است و سیر و سلوک، خون سپید قلم بر خاکستری کاغذ، عرفان اندیشهای است بهدردآمده از دو جنگ جهانی اول و دوم؛ زیستن تجربههایی است که دوباره زیستناش ناممکن است؛ سیلان روح انسانی است در سیطرهی ناهموار که در فراز و فرود گریز از مرکز دنیایی که نه ابتدایش را با لبخند رقم زدند و نه پایانش را؛ تاب میخورد؛ زندگی را معنایی دوباره میبخشد؛ آدمی را از حصار تنگ و خودخواه و لجباز عادتهای ملالآور و کسالتبار زندگی نجات میدهد و در یک کلمه پلههای بهشت و دوزخ را از نو مرمت و بازسازی میکند. آنچه پیش روی شماست برای اهل کتاب قند مکررست و برای نوقلمان، وسعتدهندهی جهانبینی و پردازشگر نگاهی تازه و ترد و نازک و سیال و برای آنان که روزگار مجال کتاب به دست گرفتن را از آنان دریغ کرده، میتواند تکانهای شدیدی در حد و وسع زلزلهای باشد که گذشتههایشان را دوباره ورق بزنند و زندگی را از آن سوی دیگرش ببینند.
ژاک آناتول فرانسوا تیبو
ژاک آناتول فرانسوا تیبو از برجستگان ادبیات فرانسه ملقب به پادشاه نثر است که سنگین و سهل و ممتنعنویسی و وفاداری به سبک کلاسیک از خصوصیات بارز اوست. اولین اثرش در ۲۹ سالگی تحت عنوان «چکامههای طلایی» به چاپ رسید. در سال ۱۸۷۹ «ژوسکات و گربه لاغر» و در سال ۱۸۸۱ «جنایت سیلوستر بونار» را چاپ کرد. کتاب «دوست من» را که گلچینی از خاطرات زیبای کودکی اوست در سال ۱۸۸۵ به زیور طبع آراست. در سال ۱۸۸۹ «بالتازار»، در سال ۱۸۹۰ «تائیس» و در ۱۸۹۳ «عقاید ژروم کوانار» و در ۱۸۹۴ «چنگ قرمز» را روانهی بازار نشر کرد و سرانجام در ۱۸۹۶ وارد آکادمی فرانسه شد و به عضویت فرهنگستان فرانسه درآمد.
در کتابهای «روی سنگ سپید» و «جزیره پنگوئنها» و «عصیان فرشتگان» مضحکه نبرد سیاسی و اجتماعی و بنبستهای فناناپذیر اندیشه بشر را منعکس ساخت. کتاب «خدایان تشنهاند» که در سال ۱۹۱۲ نوشته شده آئینهای است که فرانس در آن فاجعه انقلاب فرانسه را با رنگ و لعاب خاصی منعکس کرده است.
فرانس در سال ۱۹۰۸ کتاب «زندگی ژاندارک» را نوشت که یک شاهکار شگفتانگیز تاریخی است. پس از جنگ جهانی اول که ضربه بزرگی به روح حساس او وارد ساخت، او در دام هرجومرجهای فکری روشنفکران عصر گرفتار شد. در نگارش دو کتاب «پیر کوچک» و «زندگی در آغوش گلها» که آخرین آثار او هستند، از خاطرات شیرین کودکی الهام گرفت و به وسیله این دو، جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۲۱ را از آن خود کرد. آناتول فرانس دغدغهمند عدالت است و اجتماع، دردمند پابرهنگان است و ظلم و جفاهای به ناحق رواداشته از جانب فرادستانِ بر آنان، تک تک واژههایی که بر زبان میآورد، جز ابزاری برای فریاد کشیدن بر سر فرداستان و قوانین جابرانهی جاری نیست، حقطلبانه بر مسند پیشاهنگان اعتراض به وضع موجود نشسته و سهم و دین خود را به اجتماع در بنبست نشستهی جامعهای متحیر و سرگردان ادا میکند. از عدالت جاری در دادگاهها وحشت دارد، وحشتی شگرف و حقیقی، وحشتی دردآور ازین که دادگاهها به کندی عمل میکنند و بیشتر از آنکه کیفر برسانند در دل مردم وحشت ایجاد میکنند، بر بانیان و مسندنشینان دستگاه عریض و طویل عدالت بانگ بر میآورد که شماها ترس و وحشت را در دلها میکارید در حالی که بر این نکته واقف نیستید که این ترس موهوم و نفرتانگیز بیش از آن که آدمها را به رعایت مرزبندیهای عدالتخواهانهی مورد نظرتان سوق دهد، باعث ظهور قهرمانانی میشود که بهزودی زود بر شماها خواهند شورید. در عین این همه حق طلبی عقل و مدعیان عقلمندی زمانه را نیز تاب نمیآورد: «من عاشق عقل هستم ولی نه با تعصب، عقل چراغ هدایتی فرا راه ما میدارد اما وقتی شما از عقل خدایی درست میکنید، شما را کور میکند و به ارتکاب خیانت وا میدارد.» فرانس پا را ازین نیز فراتر میگذارد و مدعیان اخلاقگرا را به چالش میکشاند و معتقد است که که اخلاق چیزی نیست جز اقدام نومیدانهی انسانها به ضد نظام رحمان که عبارت از جنگ و خون ریزی و کشتارست. در «خدایان تشنهاند» از زبان کشیش اعترافی تلخ و گزنده حرفی میزند که خود مایهی تاملی دقیق و پندآموز است، جایی که کشیش میگوید: «گناهکاران را لعنت نکنیم، ما کشیشان نالایق از برکت آنهاست که زندگی میکنیم.» وقتی که صحبت از اعتراف به میان میآید اذعان میکند که مردم به تبعیت و خشم و حرص و آز خود اعتراف میکنند اما هرگز به ترس و بیغیرتی خود اذعان نمیکنند. و این شاید یکی از هزار و یک درد بیدرمان جامعهای است که هنوز و در پس سالها گذر از جنگ و خشونت و حتی دموکراسی نوین نتوانسته بر این عافیتنشینی و بیتفاوتی و به زعم فرانس بیغیرتی غلبه کند. او این ترس و بزدلی و تبعیت کورکورانه را نه تنها مربوط به عامهی مردم میداند که سخت معتقد است حتی الهیون و فلاسفه نیز از این وحشت موهوم مبرا نیستند. اینکه خدا را خالق طبیعت و معمار جهان مینامند، او را در نظر ما نا معقول و شرور جلوهگر میسازند، او را خوب میخوانند زیرا از وحی میترسند. اما مجبورند اعتراف کنند که او بیرحمانه کار میکند و خباثتی را به او نسبت میدهند که حتی در آدمی هم کمیاب است. قدرت از نگاه او جز تصویر مضحک جانوری نیست که وجود انسان را گاه- ناخواسته -مالامال از دئانت و پستی میکند، او معتقد است گاهی انسان از قدرت نه انتظار پول دارد و نه انتظار تشخص و احترام، تنها خواستار خود قدرت است و در نهایت اعمال قدرت را نوعی تسکین و رهایی تلقی میکند .به عبارتی نگاه او به قدرت نه سیاه و سفید است و نه خاکستری، شاید قدرتطلبان را بهتر از خودشان میشناسد که این گونه وجود شاید-از ابتدا بی غل و غششان -را مسخ و مسحور فزون طلبیای بیاندازه دیده که جانب عدالت را در تشخیص و تمیز شان نگاه میدارد. وقتی پای ایثار و فداکاری به میان میآید، صمیمانه اعتراف میکند آنچه را که در حق شما میکنم، نه به عشق شماست؛ چراکه ابدا شما را نمیشناسم، نه معتقدم که بشریت دارای حقوقی است، من این کار را به فقط به خاطر تکبرو غروری که همهی نیکوکاریها و فداکاریها را در بشر پدید میآورد انجام میدهم. و در پایان و باوجود اعتراضی مدنی و فلسفی به گوشهنشینی و فرار از مسئولیت قاطبهی جامعه معتقد است وقتی که هر کس یک زندگی بیشتر ندارد، نباید به دنبال تغییر دادن وضع اجتماع برود.