النگوی یاقوت (بخش اول)
النگوی یاقوت (بخش اول)

مجید عابدینی راد هر بار که محبوبه پیام و نوشته هام رو باز می کنه، انگار که یه واقعه مهمی توی زندگیم اتفاق افتاده، که به خودی خود می تونه برام پیام آور تحولاتی خاص و گره گشا باشه! می دونی رضا، غریب این جاست که توی واقعیت هم خیلی وقتا همین پیش می آد […]

مجید عابدینی راد

هر بار که محبوبه پیام و نوشته هام رو باز می کنه، انگار که یه واقعه مهمی توی زندگیم اتفاق افتاده، که به خودی خود می تونه برام پیام آور تحولاتی خاص و گره گشا باشه! می دونی رضا، غریب این جاست که توی واقعیت هم خیلی وقتا همین پیش می آد و به نوعی روزگارم رو نو شده احساس می کنم!

همین قدر که تا این اندازه وضع درونم متحول می شه قبول داری که خودش یه واقعه مبارکه، مگه نه؟
درسته که روز و شب همش به فکرش هستم، اما دریافت هر جور خبری ازش، حتی در حد آگاهی از خونده شدن پیامام، یک جور غلیان و التهاب درونی و دل گرمی سرمست کننده ای، مثل روز اول دیدارش رو توی وجودم دامن می زنه!
رضا نوشت: عابد این اولین باریه که تو از جرقه های شروع دوستی بزرگت با محبوبه حرف می زنی! نمی دونی چقدر دلم می خواد از نحوه دیدار و اولین برداشت هات از او، بیشتر بدونم!
نوشتم:‌ آخه محبوبه هم از همون ابتدا که با من آشنا شد، درست مثل کسی که سال ها باهام مراوده و دوستی داشته باشه، یک برخورد رفیقانه غیر معمول رو با من در پیش گرفت! همه اینا شاید با آشنایی با نوشته ای کوتاه پیش اومد که در جمعی خوندم؛ چیزی که خیلی به ندرت توی زندگیم پیش اومده!
برام از چیزهایی گفت که معمولاً آدم به شخصی خیلی قابل اعتماد، که قدرت درکش رو داشته باشه، می تونه بگه!
رضا با حالتی آکنده از اشتیاق نوشت: خب بعدش چی؟ این طور که می گی در ابتدا او برات یک دوست بزرگ و نزدیک به حساب می اومده که خیلی زیاد، از داشتن یک نگاه تا حد زیادی مشابه به هم به مسائل دنیا حکایت داره!
نوشتم: رضا ببین الانم برخورد و نگاه هر دو مون به هم کاملاً دوستانه، اما به میزان زیادی، از جانب من، به عشق آلوده شده ست.
آخه می دونی خیلی سریع حرفای ما در همون دیدار به هنر و کارا و علاقمندی های هر کدوم به عالم نوشته معطوف شد. دلش می خواست با نوشته های من بیشتر آشنا بشه. تو باورت نمی شه که او به ناگاه تنها معتمد من برای خوندن شروع رمان عاشقانه ام در مورد یلدا شد! نوشته هایی که اون موقع برا من حالت رازهایی سرپوشیده رو داشتن، و من با خیالی از هر نظر آسوده اونا رو به محبوبه دادم تا بخونه. حتم دارم که اشتباه نکردم که او هم، از همون ابتدا، به نوبه خودش، یه حس متقابل دوستی خیلی بزرگ و نزدیک نسبت به من داشت و الان هم داره!
حرفایی که او برام از خودش زد رو تا به حال، دروغ نمی گفت که، به هیچکس نگفته بوده!
رضا نوشت: آره، این خیلی غریبه که آدم توی یک دیدار چند ساعته تا این حد حس اعتماد و اطمینان و دوستی ای پاک و ناب به کسی پیدا کنه، تا اندازه ای که به بیرونی کردن راز های نهفته در دلش بپردازه!
نوشتم: رضا به عشق آکنده شدن دوستی مون از طرف من، با نوشتن در مورد او بعد از گذشت زمانی نسبتاً طولانی و به مرور پیش اومد!
کاری ندارم قشنگی رابطه من و محبوبه تنها و تنها می شه گفت که روی نوشته استوار شده! همه کلمات نیروهاشون رو فقط و فقط از همون یک دیدار اولیه آشنایی گرفته ان و بس! زیبایی قضیه این جاست که هر نوشته ای که توش نامی از محبوبه و خاطره این دوستی و حس های به وجود آمده نسبت به او اومده، حکم یک دیدار مجدد با همدیگه رو برام داشته و الان هم داره! انگاری که محبوبه تغییر ماهیت داده باشه و به صورت نوشته و حروف الفبایی برام در اومده باشه!
می دونی چی می خوام بگم!؟
رضا نوشت: یه چیزی که توی تجربیات عاشقانه تو منحصر به فرده، اینه که تمام بنیادش روی گره بازکنی از راه و قدرت عشق استواره، حالا چه توی وضع دوستی به قول خودت به عشق آلوده باشه و چه از نوع عشقی به دوستی پیوند خورده…! به نظر من اون وضع تک و خاص و ویژه به خاطر اینه که از نیاز به دیدار مجدد عاری ست!
نوشتم: ببین الان به فرض تعجب خود من این جاست که حتی موقعی هم که پیامی به صورت نوشته و صوت از طرف او ارسال نمی شه، خود همین علائم باز یا بسته بودن پیام ها، کار آبیاری رابطه رو به همون اندازه جوابی نوشتاری و یا صوتی، انجام می دن که باعث پویایی و تحرک احساس های دلبستگی مون به هم می شن!
ادامه دارد…