مرگ با چشم های باز
مرگ با چشم های باز

ایندرو مونتانللی از جمله شخصیت‌های سیاسی، اجتماعی و ادبی ایتالیا در قرن بیستم است که در بطن رویدادها و تحولات اجتماعی و آنچه جنگ های جهانی به ویژه جنگ دوم و برخاستن فاشیسم و پیامد آن در اروپا و به طور خاص در ایتالیا، به دنیا آمد و با تفکر ضد ‌و نقیض اجتماعی و […]

ایندرو مونتانللی از جمله شخصیت‌های سیاسی، اجتماعی و ادبی ایتالیا در قرن بیستم است که در بطن رویدادها و تحولات اجتماعی و آنچه جنگ های جهانی به ویژه جنگ دوم و برخاستن فاشیسم و پیامد آن در اروپا و به طور خاص در ایتالیا، به دنیا آمد و با تفکر ضد ‌و نقیض اجتماعی و سیاسی از دلبستگی لیبرال و دمکراسی خواهی تا طرفداری از موسلینی و فاشیسم و در نهایت با نوعی تفکر گاه بحث برانگیز، به زندگی ادامه داد.

مونتانللی در راستای فراز و نشیب فکری خود، در سال های پایانی جنگ دوم جهانی در زندان فاشیست ها با قهرمان کتاب آینده خود، یعنی دزد خرده پایی آشنا می شود و بر اساس روایت واقعی و گاه تخیل گرایی کتاب ژنرال دلاروره، یکی از رهبران ضد فاشیست را می نویسد. از او چند اثر دیگر هم باقی مانده که در سایه دلاروره مانده اند، اما بی تردید فیلمی که روبرتو روسلینی از بزرگان سینمای نئوریالیسم و موج نو ایتالیا و با بازی عالی یکی دیگر از نام آوران سینما، ویتوریا دسیکا، بازیگر و کارگردان ایتالیایی، در نقش دلاروره در ماندگاری این کتاب سهم به سزایی دارد. این فیلم در سال ۱۹۵۹ساخته شد و با استقبال فراوان به نمایش در آمد، از جمله در ایران. چاپ اول «ژنرال دلاروره» با ترجمه وازریک در ساهاکیان از سوی فرهنگ نشر نو منتشر شده است.

٭ ٭ ٭
کتاب «ژنرال دلا روِره» نوشته ایندو مونتانللی داستانی‌ است که بر اساس مشاهدات شخصی نویسنده در زندان شکل گرفته است. مونتانللی وقتی در آخرین سال حکومت موسولینی در زندان فاشیست‌ها بود با شخصیت دلا روِره آشنا شد. او شخصی قمارباز و کلاهبردار بود که نازی‌ها با بهره‌گیری از او در آزادیخواهان نفوذ می‌کردند. اما این تفکر نتیجه دیگری برای آنان داشت. قالتاق و کلاهبرداری که نقش قهرمان نهضت آزادی را خیلی خوب بازی کرد و تصمیم گرفت مفهوم قهرمان را مخدوش کند. رمان نمونه‌ای خواندنی و مثال‌زدنی از یک خاطره‌نگاری است که با داستان عجین می‌شود و خواننده را با برگی از تاریخ آشنا می‌کند.

٭ ٭ ٭
نویسنده با توجه به مشاهداتش واقعیتی را به تصویر کشیده است، اما صرفا همه جزئیات و حوادث بر پایه واقعیت نیست و نویسنده هم ادعایی در این‌باره ندارد. اما تا حد امکان کوشش کرده واقعیت را بازگو کند. اشخاص واقعی در داستان کم نیستند. رمان مانند بخش کوتاهی از تاریخ است که خواننده را با آن روبه‌رو می‌کند. لحظه‌هایی جذاب که صرفا برای قهرمانان نیست و احساسات و عواطف انسانی هم در آن نقش دارند تا مجموعه‌ای زیبا از آزادگی را نشان دهند.
در بخشی از رمان می‌خوانیم: «یک روز صبح آمدند و دو نفر از زندانی‌ها را که سرهنگ هم بودند و حکم اعدام داشتند، بردند. پیش از آنکه بروند، ازشان پرسیده شد که آخرین خواسته‌شان چیست. هر دو گفتند مایلند به دیدار ژنرال بروند و یا با او وداع کنند… همان روز بعدازظهر، مرا برای چندمین بار به بازجویی بردند، اما در کمال حیرت دیدم که به جای شولتسه، مرا به دیدار مادرم و دکتر اوگو که از معتمدین مرموز گشتاپو بود برده‌اند. هم او بود که بسیاری از ما زندانیان و از جمله فِروچو پاری را از مرگ حتمی نجات داد.
مادرم از زمان دستگیری‌ام، مرا ندیده بود. وقتی که شروع کرد به شرح و تفصیلِ طرحی که برای فرار من ریخته شده بود، صدایش بدجوری می‌لرزید. قرار بود فردا، با استفاده از یک دستورِ انتقالِ تقلبی از میلان به زندان ورونا، سوار اتومبیلی بشوم به قصد وِرونا که راه خود را کج می‌کرد و به طرف مرز سوئیس می‌رفت تا آنجا، مرا تحویل یک کشیش بدهد و او مرا به مقصد برساند. موقعی که همراه چرازو به بند برمی‌گشتم، هیجان خاصی داشتم. از سلول ژنرال که رد می‌شدم، دیدم لب تختش نشسته و دارد چیزی می‌خواند. ایستادم. کتابش را پایین گذاشت و لحظه‌ای چند نگاهم کرد؛ و بعد اشاره‌ای به نگهبانم کرد که برود پی کارش، و همچنان خیره نگاهم کرد.»

درباره نویسنده
ایندرو آلِـساندرو رافائلو اسکیتزوجنه مونتانللی روزنامه‌نگار و تاریخ‌نویس ایتالیایی است که سال ۱۹۰۹ متولد شد. او تحصیلاتش را در دانشگاه فلورانس در رشته حقوق خواند و پایان‌نامه خود را درباره اصلاحات انتخاباتی حزب فاشیست موسولینی نوشت.
زمانی‌که جنگ جهانی دوم آغاز شد، وی با چند روزنامه، بدون حکم خبرنگاری با جهبه‌های سیاسی متفاوت همکاری می‌کرد. حکم خبرنگاری از طرف فاشسیت‌ها برای مونتانللی ممنوع بود. تا اینکه به جرم فرستادن مقاله‌های خصمانه به دست نازی‌ها دستگیر شد. مونتانللی که در آن زمان در اسلو کار می‌کرد توانست با همکاری دوستانش از چنگال نازی‌ها بگریزد و پس از آن عازم بالکان و یونان بشود. در آنجا او از نیروهای ایتالیایی که در آن جبهه مشارکت داشتند؛ گزارش‌هایی می‌فرستاد. او در همان موقع تصمیم گرفت به پارتیزان‌ها بپیوندد و علیه فاشیست‌ها سلاح بگیرد. دوباره آلمان‌ها او را دستگیر کردند و این‌بار در محاکمه او محکوم به مرگ شد. در این محکومیت هم بار دیگر دوستانش او را نجات دادند. سال ۱۹۴۴ با توطئه‌ای از سوی مخالفان فاشیست مونتانللی به زندان وِرونا انتقال یافت و در همین جابه‌جایی بود که دوستانش او را از دست نازی‌ها فراری دادند و به سوئیس بردند.
«مؤسسه جهانی مطبوعات» سال ۲۰۰۰ مونتانللی را در بین ۵۰ قهرمان «آزادی مطبوعاتِ» نیمه دوم قرن بیستم معرفی کرد.