خاطرات دختر شهید سیدعباس موسوی از دیدار با شهید سلیمانی
خاطرات دختر شهید سیدعباس موسوی از دیدار با شهید سلیمانی

دختر شهید سید عباس موسوی، دبیرکل پیشین حزب الله لبنان در گفت‌وگویی به روایت خاطراتی از دیدار با سردار شهید قاسم سلیمانی پرداخت. بتول موسوی، دختر شهید سید عباس موسوی در گفت‌وگو با شبکه العهد گفت: شنیدم که مادر حاج قاسم سلیمانی به رحمت خدا رفته است ، ناراحت شدم و با خود گفتم که […]

دختر شهید سید عباس موسوی، دبیرکل پیشین حزب الله لبنان در گفت‌وگویی به روایت خاطراتی از دیدار با سردار شهید قاسم سلیمانی پرداخت.
بتول موسوی، دختر شهید سید عباس موسوی در گفت‌وگو با شبکه العهد گفت: شنیدم که مادر حاج قاسم سلیمانی به رحمت خدا رفته است ، ناراحت شدم و با خود گفتم که حتما اکنون قلب حاج قاسم اندوهگین شده است اما هیچگاه به این فکر نکردم که دیداری با هم خواهیم داشت زیرا با هم آشنایی نداشتیم. دوستم از من خواست که برای فردای آن روز وقتم را خالی بگذارم بدون اینکه دلیلش را بگوید، روز بعد نزد من آمد و هر دو به همراه خاله ام به مکتبی رفتیم. آنجا به من گفت که ما نزد حاج قاسم سلیمانی هستیم ،در آن لحظه احساس کردم کل دنیا را به من داده اند ، ما برای تسلیت به مناسبت درگذشت مادر او رفته بودیم، در طبقه پایین چای خوردیم سپس از ما خواستند که به طبقه بالا برویم ، حاج قاسم جلوی در برای استقبال ما بود. دختر شهید موسوی می گوید: حاج قاسم شخصا از ما استقبال کرد و در لحظات اول احساس بی قراری داشتم اما زود حس اطمینان و حس مهربانی یک پدر مهربان به من دست داد و گویی که از سال ها پیش او را می شناختم. حاج قاسم شروع به سوال پرسیدن کرد، درباره همه جزئیات از من سوال کرد و این سوال ها نشان می‌دهد که او به خانواده شهدا اهمیت می دهد و نزد او جایگاه خاصی دارند، از من پرسید آیا دخترم زینب را می شناسی؟ گویی تلاش می کرد به من بگوید که می خواهم با زینب آشنا شوی. بتول موسوی می گوید: حاج قاسم تسبیحی در دست داشت ، به اوگفتم که من قبلا تسبیحی از حضرت امام خامنه ای هدیه گرفتم اما آن را گم کردم . ناگهان تسبیح را به من داد و گفت این تسبیح برای من بسیار عزیز است و یکی از بزرگان آن را به من داده است ، دائما گم می شود و آن را پیدا می کنم آن را به تو می دهم به شرطی که هر روز هزار بار صلوات بفرستی ، سپس به من گفت زمانی که شهید شوم این تسبیح باید با من دفن شود، در این لحظه ترس من بیشتر شد زیرا من نه تنها باید صلوات می فرستادم بلکه باید تسبیح را نیز نزد خود نگه می داشتم. از همان دیدار اول اشتیاقش به شهادت را احساس کردم و داستان هایی درخصوص امام زمان و اهل بیت علیهم السلام و عشقش به امام خامنه ای را به من گفت.
وی می گوید: زمانی که با او خداحافظی کردیم، حاج قاسم گفت ان شاءالله که خدمتتان می رسیم اما با توجه به مشغله و مسئولیت هایی که ایشان داشت من گمان نمی کردم که واقعا به خانه ما بیاید، یک ماه بعد برادرم یاسر تماس گرفت و گفت که مهمان داریم ،حاج قاسم با هدایای زیادی نزد ما آمد و در دفعات بعد که نزد ما آمد نیز همان گونه بود.
بتول موسوی می گوید: حاج قاسم در مورد تسبیح از من سوال کرد به ا گفتم که باخود نیاوردم زیرا نمی دانستم که مهمان شما هستید. او گفت که دفعه بعد ان شاءالله به منزل بتول خانم می رویم، خیلی خوشحال شدم و گمان نمی کردم که حاج قاسم با این جایگاه نظامی و سیاسی حساس به منزل من بیاید، قبل از رفتن بلند شد و هدایایی بین ما تقسیم کرد.
دختر شهید عباس موسوی در پایان می گوید: حاج قاسم در دیدار آخر بسیار آرام بود و لبخندی بر لب داشت، در این دیدار من زیاد صحبت نکردم و فقط به صحبت هایش گوش می دادم و لبخندهایش را نظاره گر بودم و گویا که با او خداحافظی می کردم.