مجید عابدینی راد گفتم: آخه قمر جون، یعنی چی که هیچی بهتر از دشمن شمشیر از رو بسته نمی شه! همه می خوان توی صلح زندگی کنن، اما تو داری به من صلح ِ با درد سر توصیه می کنی!؟ قمر گفت: باور کن دایی، حالیت نیست که، بالاترین شانس تو برای روزی سری توی […]
مجید عابدینی راد
گفتم: آخه قمر جون، یعنی چی که هیچی بهتر از دشمن شمشیر از رو بسته نمی شه! همه می خوان توی صلح زندگی کنن، اما تو داری به من صلح ِ با درد سر توصیه می کنی!؟
قمر گفت: باور کن دایی، حالیت نیست که، بالاترین شانس تو برای روزی سری توی سرها درآوردن، همین جواب به اعلان جنگ علنی ست که، ناشر «جام حافظ»، برای چاپ دزدکی اش، بهت داده!
خب آخه، بدون هیچ اجازه ای از تو، کاری کرده از هر نظر خلاف و ناشایسته!
حساب کن که نارو زدن به جامی، که توش حرف های تَر حافظی نشسته، یعنی علناً جنگ با همه حافظ دوستان ایران، و عالم!
گفتم: آخه دایی جون، من که نمی خوام با جنگ و دعوا، چهارتا روشنگری روی حرف های روان آباد کن حافظ، یا فردا، نظامی بیارم!
قمر گفت: می فهمم. خب شجاعانه و با صداقت بدنبال احقاق حق خود و دگری رفتن، که درست عین شیوه حافظی ست! پس دست روی دست نباید گذاشت، دایی!
گفتم: قمر جون، آخه این یارو دکتر ناجوانمرد، به حتم فکر می کرده من از کوید توی فرانسه مرده ام! و خیال می کرده که کسی رو هم در ایران ندارم!
قمر گفت: تو الان سنی نداری! غلط کرده ان که هر فکر اشتباهی رو بکنن!
ببین توی این مملکت الان خیلی بازار اجحاف توی هر زمینه ای، گرم شده! بعد هم تو تنها مال و حقوق باخته، در این مرز و بوم ِ حامی عدل و انصاف، که نیستی!؟
گفتم: وقتی می بینم توی این بساط کوید، حالا باید بدنبال جلوگیری پخش کتابهای به سرقت رفته ام برم، خود همین فکرش، جلودار آرامش و نوشتنم می شه! این واقعیت تلخ، خب من رو از عالم رمانی که توش بودم، شب سال نویی، بیرون آورد!
قمر گفت: این جا، به خصوص توی این بازار حذف چهارتا صفر، برای به راحتی خون همسایه رو تو شیشه کردن، هر کی هر کار خلافی که دوست داشته، کرده و داره می کنه!
گفتم: قمر، توی این روزهای اول سال، نبایستی حرفش رو پیش می آوردم!؟ تقصیر من شد که خونت به جوش اومد! باید ببخشی!
قمر گفت: معلومه که نه! این که یارو کتاب هایی که با مال ناچیز تو درست شده رو، بیاد به ده برابر قیمتش دزدکی بفروشه، فقط عزیزم، یه اسم بیشتر نداره!؟
گفتم: می دونی، از موقعی که این ها، همون شش سال پیش، گفتند که دو هزارتا کتاب شما رو به خاطر کمبود جا خمیر کرده ایم، خب من گفتم به خاطر قیمت بالای اجاره انبار پیش اومده، و شاید چاره دیگه ای هم نداشته ان! منم تتمه اسباب هام رو برداشتم و مسئله رو تموم شده تلقی کردم.
من حدس می زنم این ها از دو سال پیش، فکر کرده ان من رو کووید برده، و چه بهتر که سریع حرف های حافظ رو، بیش از این در مخفی گاه نگاه ندارن، و با اضافه کردن چهارتا صفر به قیمتش، زود بفروشن! قمر گفت: تو دایی، فقط بشین و تماشا کن! باید همه حافظ دوست ها، بر علیه این بابا که می گی دکترا هم داره، و رفیق کارچاق کنش، که او هم شاید تا حالا به مافوق دکتری رسیده باشه، بسیج بشن!
آخه با اجازه کی مال غیر رو بخوان به ده برابر قیمتش بفروشن! خب اینهم برای هر کس جرم روشنی ست، که باز اسم روشنی هم داره!
بعد هم، از همه بد تر، چاپ مجدد کار و فروختنش، بدون داشتن هیچ اجازه ای از تو و بدون قائل شدن کوچک ترین حقی برای تو و سال ها تجربه و فکرت…!.
گفتم: حالا من مشکل اصلی برام اینه که می خواستم الان سر فرصت غلط های این کتاب ها رو تصحیح کنم و دوباره خودم مثل قبل با پول خودم چاپش کنم…! متوجه ای دایی؟
قمر گفت: تو فقط تلفن اون خانمی که اون زمان بهت جا داد که تتمه وسایلت رو از انبار توی خونه اش ببری رو به من بده، و دیگه کاری نداشته باش!
این کارها یه غیرت جانانه و زنانه نیاز داره که به این دکترهای بی شأن و معرفت، معنی فرهنگ و انسانیت داشتن رو یاد بده! درسی بهشون بدیم که دیگه کلاهبرداری یادشون بره!
گفتم: نکنه خدا نکرده درگیری ای با این جور آدم های ناجور برا خودت و من درست کنی ها! قمر گفت: نه، من با اون خانم می خوام قراری پیش وزیر ارشاد بذارم، که یه حکم ارشادی در این زمینه صادر کنه؛ باز گردوندن حق گرفتن مستقیم مجوز توسط مؤلفین. قانونی که همیشه توی این مملکت برای حمایت از فرهنگ وجود داشته!
ببین! جام کلام ِ تر حافظ، باید از راه دست های پاک به دست مردم برسه! و می بایست که حقوق کسانی که برای پاسداری از زبان مون آستین بالا زده اند، محفوظ بمونه، و نگذاریم پایمال بشه!
گفتم؛ قمر، من تو رو اینطور می شناسم که همیشه به دنبال ارشاد بوده ای و نه تنبیه….!
این ها که جزو سلاطین فساد نیستند! فقط در حد پادویی مفسیدین رو می کنن، و با نام های غلط انداز شون، به کار گول آدم ها مشغولن! شاید هم من یک گول خورده در میون ده ها متقاضی مجوز برای کتابم بوده باشم! معلوم که نیست؟
قمر گفت: اونها، هم پول خدمت شان را از تو گرفته اند، و هم دست روی کتاب های تو گذاشته اند، و هم امروز خودشان رو صاحب همه بهره کار طولانی مدت تو می دانند! و تازه با این کثافت کاریها، غیر مستقیم، به دنبال هلاک انگیزه های نگارش و تحقیق در خودت هم شده ان…!
گفتم: بی نهایت ناروایی در این رابطه بوده، و در این شکی نیست، اما من بیشتر موافق پیشبرد حرف آبادگر حافظ در شرایط صلح هستم تا جنگ!
بعد هم کسی به من گفت که دست مافیای کتاب قوی ست و این جنگی از پیش باخته می تواند باشد! اما، خب قبول دارم که همت را بلند می باید داشت!
قمر گفت: صبر کن! آخه باید کاری کرد، باید جزئیات حرف های ما در جهت حمایت از حقوق پایمال شده مؤلفین، و به خصوص کسانی که در زمینه شعر و ادب فعالیت دارند رو، به گوش فارسی زبانان ایران و دیگر جاها رساند تا شاید قوانینی متناسب و راهگشا برای همه موارد، درست بشه!
گفتم: فکر می کنی دایی جون، به همین سادگی باشه!؟
قمر گفت: بالاخره باید کاری کرد، نباید دست رو دست گذاشت، باید از روزنامه ها و خبرنگارها کمک گرفت تا بلکه بشه بعد از باز گردوندن قانون نشر، به نفع اشخاص حقیقی، و رها ساختن متفکرین مملکت از سلطه آن تعداد ناشرین دغلکار، خواست هایی هم در زمینه حقوق خبرنگاران، که آن هم باز به حمایت و حفاظت از زبان فارسی مربوط می شه رو، مطرح کنیم!
اگرچه از تو خیلی کارهای صعب برآمدنی ست! اما برای این جور حرف زدن ها، دیگه قمر جون، به نظر من خیلی دیر شده!
کاشکی چند سال پیش این کار رو می کردیم، البته که الان هم امتحانش که ضرر نداره، اما من فکر کنم که دیگه خیلی دیر شده باشه!
قمر گفت: حالا بذار از همین داستان جام های ربوده شده حافظ، و شعرهای تَرش، که بعد از پنج شش سال، معلوم نیست از لای کدام آواری برای ارائه به بازار پخش بیرون آمده، کاری رو شروع کنیم…! گفتم: برای شعرا، قمر جون، این کار رو حتماً انجام بده! هنوز می گن نبض شعر همچی بگی نگی در گوشه و کنار ِ این سرزمین داره می زنه!
حساب کن، بساط محقق ها و مؤلف های جدی هم، باید تا حالا دیگه جمع شده باشه! ، اما اگه حق تألیف و گرفتن مستقیم مجوز به خود مؤلفین برگرده، شاید از مرگ و میر بعضی کارهای جدی، بشه تا حدی جلوگیری کرد! یعنی الان، جوری شده که دیگه صاحب فکر، رمق کار علمی کردن ِ غیر بازاری رو، نداره!
قمر گفت: به هر حال من نمی ذارم دایی عابدم، منفعل و سرخورده بشه!
تو فقط عزیزم کارت رو به پیش ببر! و ناامید نباش، خیلی ها با تو هستن!
گفتم: شاید قمر عزیز حق با تو باشه! و به راستی امروز، خیر در دشمنی به خونت تشنه داشتن، باشه! اما راستش، شاید…! آخه در هوای حافظ و نظامی نفس کشیدن و دشمنی و خون…؟!
تهران ۱۳ دی ۱۴۰۰