رضا داوری اردکانی فیلسوف و متفکر ایرانی و استاد بازنشستهٔ گروه فلسفهٔ دانشگاه تهران است. داوری اردکانی از بدو تأسیس فرهنگستان علوم (۱۳۶۸) عضو پیوستهٔ فرهنگستان علوم است و از سال ۱۳۷۷، ریاست این فرهنگستان را بر عهده دارد. او از چهره‌های شاخص در حوزهٔ نظریه‌پردازی فرهنگی و اندیشهٔ فلسفی به‌شمار می‌آید.   در ابتدا […]

رضا داوری اردکانی فیلسوف و متفکر ایرانی و استاد بازنشستهٔ گروه فلسفهٔ دانشگاه تهران است. داوری اردکانی از بدو تأسیس فرهنگستان علوم (۱۳۶۸) عضو پیوستهٔ فرهنگستان علوم است و از سال ۱۳۷۷، ریاست این فرهنگستان را بر عهده دارد. او از چهره‌های شاخص در حوزهٔ نظریه‌پردازی فرهنگی و اندیشهٔ فلسفی به‌شمار می‌آید.

 

  • در ابتدا می‌خواستیم ارزیابی شما را از وضعیت تفکر در ایران بدانیم. به خصوص اگر فلسفه را شاخصی برای ارزیابی وضعیت تفکر در ایران در نظر بگیریم.

گرچه پنجاه سال است که من در باب وضع تفکر در ایران می اندیشم، بهتر می دانم اکنون در مورد یک موضوع مشخص تر و ملموس تر(concrete) مثل تفکر و توسعه بحث کنیم.

 

  • اتفاقا قصد ما این است که در ادامه بحث، به موضوع توسعه بپردازیم. چه نسبتی میان فلسفه و توسعه هست؟

ورود به مسئله فلسفه و تفکر در ایران، کار دشواری است. یک روز در کلاس درس به شخص صاحبنظری اشاره کردم که اتفاقا شما هم به او پرداخته بودید و به اعتباری ایشان را فیلسوف دانستم. یکی پرسید مگر ما فیلسوف هم داریم؟ گفتم اعتبارات فرق می‌کند و یادم آمد که وقتی یکی از صاحبنظران معاصر اسم کسانی را به عنوان فیلسوف برد. من گفتم که آیا به درستی می‌توان این‌ها را فیلسوف دانست؟ مثلا مرحوم میرزای جلوه یا میرزا علی اکبر اردکانی و یا سید ضیاء الدین دری اصفهانی. البته ایشان اسم دری را نیاورده بود و او در پاسخ گفت کسی که مثلاً فلسفه ملاصدرا را خوب می‌فهمد و می‌تواند مثل ملاصدرا مسائل را دریابد، فیلسوف است. من این معنا را اجمالا پذیرفتم. گرچه قبل از آن در مقدمه کتاب فارابی موسس فلسفه اسلامی، اهل فلسفه را به چهار گروه تقسیم کرده بودم: فیلسوف، محقق، استاد، فاضل. این‌ها به نظرم مراتب اهل فلسفه بود.

در این طبقه بندی، بسیاری از کسان را که فیلسوف می‌خوانند شاید عنوان محقق برایشان مناسب تر باشد. در زبان ما به نصیرالدین طوسی عنوان محقق داده و او را محقق طوسی می‌خواندند. نمی‌خواهم بگویم که نصیرالدین فیلسوف نبود اما محقق کسی است که صاحبنظر در فلسفه هاست و می‌تواند فلسفه ها را نقد کند و نظر مختار خود داشته باشد اما باید دید که آیا طرح و نظر تازه دارد ومطلب بدیع گفته است یا نه؟ البته اگر بخواهیم ملاک و مناط فیلسوف بودن را کاری بگیریم که ارسطو و هگل در تاریخ فلسفه کرده اند، پیداست که ما امروز فیلسوف نداریم. شاید دیروز هم نداشتیم. اما اگر منظورمان کسی باشد که به مسائل زمان فکر می‌کند، آنگاه مسئله فرق می‌کند.

 

  • یعنی منظورتان این است که ما امروز کسانی را داریم که به مسائل امروز فکر کنند؟

گمان می کنم افراد معدودی باشند که به مسائل زمان فکر می‌کنند و چنین اشخاصی را صرفا در میان اهل فلسفه نباید جست، بلکه در رشته های علوم انسانی و در میان دانشمندان و روزنامه نویسان و نویسندگان و شاعران و هنرمندان، کسانی هستند که کم و بیش به مسائل زمان فکر می‌کنند.

 

  • چه نسبتی میان این تفکر به مسائل زمان با مسئله توسعه‌یافتگی هست؟

آنچه مرا به بحث توسعه‌نیافتگی کشانده این است که فکر می کنم گره کار ما و جهان در این زمان به توسعه بسته شده است. توسعه نیافتگی زمان آشفته و فضای تاریک جهان معاصر است می دانید که مسائل زمان، مسائل پوشیده و پنهان است. بعضی اقوام و ملت ها بی تاریخ‌اند یا از قطار تاریخ پیاده شده‌اند. یعنی اینها مسئله ندارند و زمان را درک نمی کنند پس معاصر هم نیستند. معاصر بودن یعنی درد زمان را دریافتن. نمی دانم آیا شما که اهل فلسفه هستید، کسانی را می‌شناسید که درد زمان داشته باشند؟ کسان بسیار هستند که معلومات فلسفی دارند اما معلومات داشتن ضرورتاً با درد ملازمه ندارد.

مشکل بزرگ در زمان ما اینست که فلسفه کنیز سیاست شده است و معمولاً با ملاک سیاست در باب آن حکم می کنند و این از نشانه های غفلت است که به سیاست بیش از حد اهمیت داده می شود. البته سیاست بی اهمیت نیست اما این اهمیت را باید در جای خودش دید. سیاست نباید عینک ما باشد تا همه چیز را از وجهه نظر سیاسی بنگریم. این نفی نگاه انحصاری به سیاست اختصاص ندارد. حتی اخلاق هم نباید عینک نظر ما باشد، هر چند که اخلاق مقامی دارد که ما به لحاظ عاطفی هم دلمان می‌خواهد آن را بر سیاست ترجیح دهیم. ما گاهی به سیاست بد می-گوییم اما حرمت اخلاق را نگاه می داریم. با این همه اخلاق هم نباید عینک حکم ما باشد و از پشت شیشه اخلاق فیلسوفان، شاعران و صاحبنظران را ببینیم و درباره شان حکم کنیم. مثلا شاعر و متفکر بزرگی چون شارل بودلر را در نظر بگیرید. اگر بخواهیم از موضع اخلاقی درباره بودلر حکم کنیم، کار مشکل می شود. چنان که بعضی معاصرانش چنین کردند. اما بودلر چه بخواهیم و چه نخواهیم شاعر بزرگ فرانسه است. امروز تاریخ بودلر را در جایی نشانده است که امثال من حق نداریم به این عنوان که شاعر چه اخلاق و خلقیات و اعمال و رفتاری داشته است، او را تحسین یا تقبیح کنیم. موضع سیاسی، در قیاس با موضع اخلاقی حق به جانب تر و موجه تر و مستقرتر است، یعنی عینک سیاسی، عینکی است که آن را خواسته و پذیرفته ایم و گاهی اگر آن را از چشممان برداریم شاید چیزها را نبینیم. ما به همه چیز با عینک سیاسی نگاه می‌کنیم و حتی با این عینک درباره شخصیت اشخاص حکم می‌کنیم. من با دیگران کاری ندارم. از تجربه خودم می-گویم. اگر کسی که درباره فلسفه معاصر ایران تحقیق می‌کند، از من بخواهد راجع به مقام علم و نظر محمد علی فروغی اظهار نظر کنم، می کوشم عینک سیاست را از چشمم بردارم و نگویم که فروغی رئیس مجلس و نخست وزیر رضاخان در ابتدا و انتهای کار او بوده است تا شاید بتوانم فارغ از این‌ها راجع به فروغی حکم کنم ولی این کار برایم به آن آسانی که درباره شعر بهار حکم می کنم، نیست. ما معمولا از موضع سیاست به مسائل نگاه می‌کنیم. نگاه کردن از موضع سیاست به مسائلی که الزاما سیاسی نیستند، با تفکر چندان سازگاری ندارد و نوعی گریختن از تفکر است. چنان که مسئله سیاسی را باید با چشم سیاست یاب دید، اما همه مسائل را از موضع سیاسی دیدن، نشانه بی اعتنایی به تفکر است و چه بسا که با درک سیاسی هم ملازم نباشد. سیاسی دیدن همه چیز یکی از دردهای جهان توسعه نیافته است و به هر حال نشانه خوبی نیست.

 

  • دیگر نشانه چه چیزی است؟

به طور کلی نشانه غلبه ایدئولوژی بر فلسفه و پیروی از مشهورات است. وقتی از مشهورات پیروی می کنیم، از تفکر دور می شویم و مسائلمان را درنمی یابیم. چنانکه هم اکنون هزار مشکل داریم، اما این مشکلات کمتر به صورت مسئله در می آیند و چیزهایی جای مسائل را گرفته اند که مسائل ما نیستند. درک مشکل، مشکل نیست. هر کس که سرش درد می‌کند، سر درد را حس می کند. اما این که مسئله چیست و سر درد از کجا و چراست و چگونه علاج می شود، کار پزشک است. ما پزشک جامعه کم داریم اما دردها و مشکلاتمان بسیار است و نمی دانیم با آنها چه کنیم و راجع به آنها کمتر فکر می کنیم. دیگر نشانه وسیله انگاشتن همه چیز و از جمله شعر و اخلاق و معرفت است. وقتی عینک سیاست به چشم داریم، به شعر اعتنایی که باید بشود، نمی شود و متأسفانه در دهه های اخیر نظیر شاعران نسل من کمتر ظهور کرده اند.

 

  • اتفاقا نخستین کتاب تالیفی شما؛ شاعران در زمانه عسرت(۱۳۵۰) شاهدی بر این سخن است.

شاعران در زمانه عسرت بیان نیاز به شعر و شاعر است. نگفته ام و نمی گویم شاعر نداریم. تا آدمی هست، شعر و شاعر هم هست. اگر شاعر نباشد، زبان نیست. من کتابی دیده ام با عنوان هزار شاعر معاصر(هزار غزل از هزار شاعر معاصر گردآوری عبدالرحمن بهزادمنش). یعنی در روزگار ما حداقل هزار شاعر زندگی می‌کنند. شاید من و شما هم در عرصه شعر طبع آزمایی کرده باشیم. من گاهی شعر سروده ام و چون شعر بد بوده است، خود را ملامت کرده وشعر را دور ریخته ام. اکنون این همه شاعر هستند، اما شاعران هم نسل من دیگر نیستند و امثالشان کمتر ظهور کردند یا انگشت شمار بودند. نمی‌دانم این چه تقدیری است که یکی هم که مثل قیصر امین پور پیدا می شود، باید جوانمرگ شود!

 

یک حادثه ای در ایران رخ داده است به اسم مشروطه. ما مشروطه را اصلا نشناختیم. درباره آن دعاوی بسیار داریم اما به آن فکر نکردیم. اختلاف کرده‌ایم که آیا مشروطه آورده این گروه است یا آن گروه. آیا انگلیسی ها آن را آورده‌اند یا منشاء داخلی و ایرانی داشته است. من کاری به این مباحث ندارم. مشروطه حادثه ای بود که می بایست تاریخ ما با آن دگرگون شود اما همانجا که بود، ماند. حادثه یک موج است که پیش می‌رود و وسعت پیدا می‌کند. مشروطه حادثه ای است بود که در زمان وقوع متوقف شد. پیداست که هر حادثه ای حتی اگر متوقف ‌شود، باز آثار و عوارض دارد و نمی‌تواند بی تاثیر و بی انعکاس و بی عکس العمل باشد. مشروطه برای ما آدم های بالنسبه ممتاز در همه حوزه ها آورده است./ روزنامه اعتماد