طاهره دباغ که به او لقب مادربزرگ انقلاب را دادهاند از شاگردان سید محمدرضا سعیدی بود و با جامعه روحانیت مبارز همکاری داشت. در سال ۱۳۵۳ و پس از دوبار بازداشت توسط ساواک با کمک محمد منتظری و با پاسپورت جعلی از کشور خارج شد. وی و دخترش رضوانه میرزا دباغ، در خاطراتشان از زندان به شکنجههای شدید توسط ساواک اشاره کردهاند. دباغ در خاطرات خود از شکنجههای ساواک میگوید:
شکنجهها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد میکردند که موجب رعشه و تکانهای به پیکرم میشد. شلاق و باتوم، کار متداول و معمول بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفهای صورت میگرفت. در مواقع حرفهای آنقدر شلاق بر کف پاهایم میزدند که از هوش رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور میکردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند.دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی میشد طاقت فرسا و جانکاه بود.
پس از دستگیری توسط ساواک و پس از مدت کوتاهی که از زندانی بودن او گذشت، سازمان ساواک او را از زندان آزاد کرد. اما دباغ پس از جراحی و درمان بیماریاش به خارج از کشور فرار کرد. دباغ ابتدا به لندن رفت و به مدت شش ماه در یک هتل، به عنوان نظافتچی در قبال پول و مقداری غذا و جایی برای خواب مشغول به کار شد. او در فرانسه و انگلیس در اعتصاب غذا برای آزادی زندانیان سیاسی ایرانی شرکت کرد. در عربستان سعودی به توزیع اعلامیههای امام خمینی در میان زائران میپرداخت اما بیشتر فعالیتهای او در خارج از کشور مربوط به آموزش مبارزات چریکی در سوریه و لبنان زیر نظر محمد منتظری و با حمایت امام موسی صدر میشد.
او در برپایی یک اردوگاه نظامی در سوریه برای آموزش چریکهای ضد شاه ایرانی مشارکت داشت و توانست نسل جوانی از ایرانیان مبارز را با تاکتیکهای شبهنظامی آشنا کند. در خارج وی را با نامهای خواهر دباغ، خواهر زینت احمدی نیلی و خواهر طاهره میشناختند.
وی نخستین و تنها محافظ زن امام خمینی(ره) است که در زمان اقامت امام در پاریس با توجه به آموزشهایی که دیده بود، محافظ شخصی او شد و نیز وظایف اندرونی بیت او از جمله خرید، شستشو و امور منزل را نیز برعهده داشت.
وی یکی از زندانیان سیاسی است که سابقه شکنجه با دستگاه آپولو را داشتهاست و در این باره در مصاحبه ای پیرامون خاطراتش میگوید.
یکی دیگر از وحشیانهترین شکنجههای تخصصی ساواک شاه، «آپولو» بود. تعریف آن را قبلاً شنیده بودم. مرا روی یک صندلی فلزی نشاندند. کلاهی آهنی که سیمهایی به آن وصل بود، روی سرم بستند. دستها و پاهایم را به صندلی بستند. به یکباره جریان برقی – که چندان قوی نبود که آدم را بکشد ولی سیستم عصبی را به هم میریخت – وصل شد. بدنم کاملاً به لرزه افتاد و اعصابم داغان شد. اصلاً نمیتوانم حالت آن لحظه خودم را بیان کنم. هر عمل زشتی که از دستشان برمیآمد انجام میدادند و مدام اهانت میکردند.
مرضیه حدیدچی دباغ در گفتگویی که پیشتر با ایکنا انجام داده بود وصیتی را برای جوانان به یادگار گذاشت.
وی در مورد وصیتش به جوانان گفته بود: وصیتنامه من دوتا است، یک وصیتم مربوط به خانوادهام است و یک وصیت هم در مورد انقلاب دارم که در آن نوشتم شما نسل جدید بدانید که امام (ره) در وصیتنامهاش نسبت به شما جوانانی که تحصیل میکنید اشاراتی دارند که آن برای شما بوده است و در آن گفتند یک مقداری روی مسائل انقلاب هم کار کنید و ببینید از این جنبه چه چیزی دستتان میآید.
دباغ تأکید کرده بود: الان هم وصیتم به جوانان این است که فکر نکنید جنگ تمام شده است، جنگ بیخ گوشمان است جنگ را دشمن الان از طریق همین کامپیوترها و موبایلها ادامه میدهد و همه چیز یک جوان را هدف قرار داده است.
مرحومه مرضیه حدیدچی دباغ در سال۱۳۳۳ با محمدحسن دباغ ازدواج کرد و پس از ازدواج به تهران کوچ کرد. ثمره این ازدواج ۸ فرزند ۷ دختر و یک پسر است. دخترش رضوانه دباغ نیز از مبارزان بر علیه رژیم گذشته است که در سن ۱۴ سالگی توسط ساواک دستگیر شد.
حاج حسن دباغ ۱۵ سال از خانم دباغ بزرگ تر بود و به قول مرضیه خانم «مردی پخته و مهربان» بود. مردی که اگر نبود قطعا “مرضیه دباغ” شاهکارهای سیاسی و اجتماعی و دفاعی اش در تاریخ ثبت نمی شد.
حاج حسن دباغ در بین نوهها به “حاج بابا” معروف است.
دباغ به علت گذراندن دورههای آموزشی مختلف نظامی و رزمی که در خارج از ایران دیده بود و دوستان انقلابی بر این سابقه واقف بودند و از وی برای حضور در برخی از این جلسات دعوت میکردند آن هم جلساتی سنگین با مباحثی پیچیده. سرانجام پس از ساعتها جلسه و مذاکره در دوم اردیبهشت سال ۵۸ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل و اساسنامه مختصری برای آن نوشته شد..
در این برهه زمانی سپاه با اینکه سازمانی نوپا و متشکل از جوانان انقلابی بود، فعالیتهای خوبی در دفاع از انقلاب و مقابله با ناامنیها از خود نشان میدهد، از جمله مقابله با قائلههای تجزیهطلبانه و ضد انقلاب در خوزستان و کردستان و مقابله با عوامل نفوذی در دستگاهها و نهادهای انقلابی و کشور. اقدامات سپاه تا حدی چشمگیر بود که حضرت امام در ۲۹ مرداد سال ۵۸ زمانی که عدهای از اعضای شورای فرماندهی سپاه برای ارائه گزارش به حضرت امام به شهر قم میروند، امام خمینی در تجلیل از اقدامات پاسداران میفرمایند:«من از سپاه راضی هستم و به هیچ وجه نظرم از شما برنمیگردد. اگر سپاه نبود، کشور هم نبود. من سپاه پاسداران را بسیار عزیز و گرامی میدارم. چشم من به شماست. شما هیچ سابقهای جز سابقه اسلامی ندارید. سلام مرا به همه برسانید. من از همه شما متشکرم. من به همه دعا میکنم.»
خانم دباغ در خاطرات خود بیان میکند: «پس از مدتی طی حکمی به من مأموریت داده شد همراه و هماهنگی آقای لاهوتی نماینده امام در سپاه، مرحوم سماوات و محمدزاده برای تشکیل سپاه غرب کشور اقدام کنیم. پس از دریافت حکم ما چهار نفر به کرمانشاه رفتیم و باید با لحاظ کردن اوضاع و شرایط سیاسی آن جا پنج نفر را برای شورای سپاه انتخاب میکردیم. برای این کار تحقیقاتی پنهانی از منابع مختلف بهره میگرفتیم. بعد از انتخاب باید در مرحله بعد به بحث و گفتوگوی عقیدتی و ایدئولوژی مینشستند و پس از تأیید هر چهار نفر ما به عنوان عضو شورای مرکزی سپاه منطقه مربوط معرفی میشدند.»
بعد از استقرار سپاه در پاوه و ایلام باید برای همدان اقدام میشد آن هم حسابشدهتر زیرا سپاه همدان تقریبا مرکزیت سپاه غرب کشور بود و سپاه شهرهای کردستان، کرمانشاه و ایلام زیر نظر این سپاه بودند.
خانم دباغ درخصوص تشکیل سپاه همدان بیان میکند: « آیتالله مدنی به من گفت که فعلا خود شما مسؤلیت سپاه همدان را به عهده بگیر، تا بعد ببینیم چه میشود و آقای منصوری به عنوان فرمانده کل سپاه نیز موافقت کرد و من مسؤولیتی سنگین را به عهده گرفتم.»
پس از تصدی فرماندهی سپاه همدان، برنامهریزیها شروع و جلسات متعددی برگزار شد و تعدادی از برادران حدود ۷۰ نفر جذب سپاه شدند و به هر یک مسؤولیتی داده شد و این برادران حزباللهی پرشور و گرم از افراد انقلابی همدان بودند که هر آنچه داشتند در طبق اخلاص نهاده و به کمک انقلاب آمدند. یکی از کسانی که در همان نخستین روزها وارد سپاه شد شهید سماوات بود که در بازار مغازه کمدسازی داشت که مغازه را به شاگردانش سپرده بود و در خدمت سپاه بود و تا روز آخر یک ریال از سپاه حقوق نگرفت.
غرب کشور یکی از محلهای مناسب برای فعالیت ضدانقلابها بود و خانم دباغ در شرایطی فرمانده سپاه همدان شد که ضد انقلاب و گروهکهای مختلف به ترور و… میپرداختند و امنیت زیادی وجود نداشت. از این روز در گوشه گوشه شهر، حومه و اطراف آن پاسگاههای موقتی و پایگاههایی را ایجاد کرد تا تردد و آمدوشدها در راهها، گریزگاهها و گلوگاهها کنترل شود. در اوایل کار به خاطر حساسیت و بیثباتی شهر بیشتر شبها پاسها و بازرسیها را خودش انجام میداد. در خاطراتش گفته «گاهی اوقات تا اذان صبح بیدار بودم و شخصا به محلهای برادران از پاسگاه تهران- همدان تا پاسگاه همدان کرمانشاه سرکشی میکردم و دستورات لازم را میدادم و بعضی اوقات سه بار از این طرف شهر به آن طرف شهر میرفتم.»
- نویسنده : ملیحه منوری - سردبیر