-: «… سلام سلامتی میآره. اینو همه می‌دونن جز تو». -: «منظور؟». -: «منظور اینکه وقتی میآی اینجا سلام کن. وقتی میری بیرون به مردم سلام کن. کلا سلام کن. واسه خودت میگم البته». چیزهایی هستند که آدم گاهی برای دیگران می‌خواهد اما خودشان نمی‌خواهد. بنابراین اصرار بیشتر از اندازه کردن، وقتی خودشان نمی‌خواهند، کار […]

-: «… سلام سلامتی میآره. اینو همه می‌دونن جز تو».
-: «منظور؟».
-: «منظور اینکه وقتی میآی اینجا سلام کن. وقتی میری بیرون به مردم سلام کن. کلا سلام کن. واسه خودت میگم البته».
چیزهایی هستند که آدم گاهی برای دیگران می‌خواهد اما خودشان نمی‌خواهد. بنابراین اصرار بیشتر از اندازه کردن، وقتی خودشان نمی‌خواهند، کار درستی به نظر نمی‌رسد.
-: «دیروز رفتم کتاب‌فروشی آقای موحّد. همونکه همیشه تا از در میری توی مغازه‌ش، لبخند میزنه و سلام میکنه به آدم…».
-: «آقای موحّد به نظرم دچار یه جور بیماریه وگرنه آدم سالم که مدام لبخند نمیزنه».
-: «نظر مزخرفت رو برای خودت نگه دار لطفا. دارم میگم چیزی از آدم کم نمیشه اگه هر کی رو میبینه بهش سلام کنه و لبخند بزنه».
-: «آقا، من مدلم این‌طوری نیست. مشکل خودته اگه با مدل من مشکل داری. من که مشکلی ندارم، حتی اگه تو باهام مشکل داری».
این روزها چقدر اتفاق‌های عجیب و غریب رخ می‌دهد؛ FATF، برگشتن «سردار آزمون»، «بهرام شفیع» و از همه مهم‌تر… -از همه مهم‌تر را الآن یادم نیست-، آدم‌ها حتی به مشکل داشتن دیگران با خودشان هم اهمیتی نمی‌دهند. این‌طوری بار مسئولیت دیگران انگار روی دوش آدم سنگینی می‌کند؛ یک‌جور افزایش تصاعدی حجم عصیان یا… .
آقای موحّد از آن دسته آدم‌هایی‌ست که همیشه هستند و بااینکه می‌توانند ازمحله قدیمی‌شان نقل مکان کنند و بروند به یک محله بهتر و شغلشان را گسترش بدهند، ترجیح می‌دهند بمانند. یک‌جورهایی جزو سنت‌ها و آداب و رسوم آن محله قدیمی محسوب می‌شوند اما تو فقط وقتی که مسیرت به مغازه‌‌اش می‌افتد یا از کوچه مغازه‌اش می‌گذری، به او توجه می‌کنی.
-: «اصطلاحات اَجق‌وجق خودت رو به رخم نکش. حوصله‌شون رو ندارم. حوصله‌ی خودمم ندارم. چند ماهه میخوام این رو بهت حالی کنم ولی نمیفهمی».
-: «اینایی رو که فکر میکنن فاز تلخی و بی‌اعصابی گرفتن، یه‌ جور هنره رو دیدی؟ خیلی شبیه تواَن؛ پیش خودشون فکر میکنن، اینجوری هم خیلی مهم‌تر میشن و هم خیلی جذاب‌تر اما اشتباه میکنن. مگس هم یه وقت‌هایی حالت تهاجمی میگیره، اما این دلیل نمیشه که مگس رو مهم و جذاب فرض کنیم…».
من اگر بودم در این لحظه حتما برای خاتمه دادن به این بحث دلگیر، مکان موردنظر را ترک می‌کردم. می‌رفتم به مغازه کتاب‌فروشی آقای موحّد، جواب سلامش را می‌دادم و قاتیِ کتاب‌ها، دلتنگی‌هایم را برای ساعتی هم که شده فراموش می‌کردم اما من دورم از مغازه آقای موحّد؛ خیلی خیلی دور.