فکر می‌کردید یک روزی جمعیتی بسیار زیاد برای موفقیت شما دست بزنند؟ شاید چنین آینده‌ای درخشان برای خودم متصور نبودم اما همیشه یک احساسی درون من می‌گفت که خودت را برای یک ماموریت بزرگ اماده کن. چه ماموریتی؟ فعال کردن قهرمان درون آدم‌ها و نشان دادن خود واقعی‌ افراد به خودشان. چگونه خودتان به خودباوری […]

فکر می‌کردید یک روزی جمعیتی بسیار زیاد برای موفقیت شما دست بزنند؟
شاید چنین آینده‌ای درخشان برای خودم متصور نبودم اما همیشه یک احساسی درون من می‌گفت که خودت را برای یک ماموریت بزرگ اماده کن.
چه ماموریتی؟
فعال کردن قهرمان درون آدم‌ها و نشان دادن خود واقعی‌ افراد به خودشان.
چگونه خودتان به خودباوری رسیدید که دیگران را قهرمان می‌کنید؟
مهمترین دلیل موفقیتم خودباوری من بوده است از همان ابتدا خودم را باور داشتم و هدفی را برای خودم متصور شدم . می‌دانستم یک روزی کاری می‌کنم که جمعیت زیادی برای من به سالن‌ها بیایند. خداراشکر اینگونه شد و این ریشه در تعمق و شناخت از درونیات و استعدادهای درونی خودم داشت.
از کجا شروع شد؟
از زمانی که دیگر سختی‌های زندگی به ما فشار آورده بود. چشم باز کردم درون خانه ای بودم که بوی فضولات حیوانات و اتاق‌های کوچک کاه گلی می‌داد و خواهری داشتم که دچار معلولیت بود. احساس کردم دنیا برای من آرامش را به همراه نیاورده است. آنقدر شرایط سخت بود که روزها را به سختی به شب می‌رساندیم. در مدرسه ای درس می‌خواندم که هر لحظه ممکن بود روی سرم خراب شود . روزهایی از مینی بوس غراضه مدرسه جا می‌ماندم و کیلومترها با پای پیاده و خطرات حیوانات وحشی به خانه بر می‌گشتم و نگرانی‌های مادر و هزاران مشکل دیگر
پس شرایط مطلوبی نداشتی. در این زمان خودت کار نمی‌کردی؟
پدرم بقالی داشت و من کنارش کار می‌کردم اما ضرر مغازه بیشتر از سود آن بود.
تا کی این وضعیت ادامه داشت؟
از یک زمانی به بعد به خودم آمدم و چون به درس زیست علاقه زیادی داشتم شروع به تدریس درس زیست کردم.
در آموزشگاه؟
( لبخند می‌زند ). من داخل پارک‌ها درس می‌دادم.
با پولش چکار می‌کردی؟
همه را به مادرم می‌دادم.
چرا؟
آنقدر سختی کشیده بود که اصلا به خودم فکر نمی‌کردم. حداقل با این کار مایحتاج اولیه ما رفع می‌شد. یادم می‌آید دندان مادرم درد گرفته بود و شب‌ها درد زیادی را متحمل می‌شد، من این صحنه‌ها را می‌دیدم و تاب نمی‌آوردم.
اما الان وقتی تو را با این حجم موفقیت می‌بیند، حالش خوب می‌شود. درست است؟
انشالله که این طور است. خداراشکر که سختی‌ها به پایان رسید و من توانستم تدریسم را وسعت ببخشم. مجموعه ای را دایر کردم که امروزه از بزرگترین مجموعه‌های تحصیلی و انگیزشی کشور است.
چگونه موفق شدی که بزرگترین مجموعه انگیزشی کشور شوی؟
در موردش عرض کردم که خودم را خیلی باور داشتم و با پیدا کردن قهرمان درونم مسیری را باعشق پیمودم. به خودم می‌بالم که از دل روستا توانستم بدون پول و پارتی، پایتخت را فتح کنم.
شما طرفداران بسیاری هم در کل کشور دارید. چه احساسی دارید؟
خوشحالم از این جهت که جمعیتی برای تشویق من از شهرها وروستاهای مختلف می‌آیند و می‌گویند تمام افتخارش این است که از روستا و از هیچی به همه چی رسیده است . خداوند را از این بابت شکر می‌کنم و دست والدینم را می‌بوسم.
یک جمله انگیزشی به خوانندگان؟
اسطوره شدن شعار نیست. خودتان باشید و موفقیت را صید کنید.

 

عابد، روانشناس:
ایلیا ایمانی قهرمان درونش را بیدار کرد
سارا عابد، روانشناس معتقد است که مهمترین بعد شخصیتی ایلیا ایمانی، این جوان موفق به اعتقاد من دوست داشتن خود واقعی و اعتماد به نفس مکفی برای رسیدن به اهداف است. افرادی که خود واقعی‌شان را قبول دارند و به واقع به مرحله خودباوری رسیده اند خیلی آسان و بهتر می‌توانند قله‌های موفقیت را بپیمایند. ایلیا ایمانی می‌دانست که زندگی در دل روستا آن هم با کمترین امکانات جوابگوی خواسته‌های او نیست و از طرفی کمال گرایی و هدف داشتن او باعث شد تا این جوان دست به کارهایی بزند که دیگر گذشته تلخ و ناراحت کننده را نداشته باشد. او مسیرش را مشخص کرد و با خودباوری به راهش ادامه داد. کلمه ای که متاسفانه بسیاری از جوانان به آن پی نبرده اند که قهرمان درونشان می‌تواند روزی شعله ور و به آتشفشانی تبدیل شود. ایلیا ایمانی قهرمان درونش را بیدار کرد و با تلاش و خودباوری آن را تقویت نمود. امروزه بسیاری از جوانان داشتن سرمایه پدری و پارتی را راهگشاری کار خود می‌دانند در حالی که ایلیا در مصاحبه اعلام کرد که بدون پول و سرمایه و پارتی به اهدافش رسید و حتی در برهه ای از زمان هم کمک خرج خانواده خود بوده است بنابراین از دیدگاه روانشناسی توصیه من به جوانان عزیز این است که ابتدا خودباوری و سپس قهرمان درونشان را بیدار و تقویت کنند و با تلاش و هدف دار بودن به مسیرشان با عشق ادامه دهند کاری که ایلیا ایمانی برای زندگی سعادتمندانه خود کرد.

 

از روی دست‌های ترک خورده‌اش کاملا مشخص است که ایلیا ایمانی مرد تراز اول همایش‌های انگیزشی و تحصیلی کشور یک روستازاده اهل سواد کوه است. او در دانشگاه شهید بهشتی دندانپزشکی می‌خواند. آنقدر سختی‌های بی شماری را در زندگی متحمل شده است که همواره در همایش‌ها، اشک‌هایش جاری است. وی زاده روستای برنجستانک از توابع سواد کوه است و در حال حاضر خانواده‌اش در شهرستان قائم شهر سکونت دارند.
ایمانی معتقد است که انسان نباید هیچ وقت اسیر شرایط اطرافش شود. او می‌گوید: شاید همه ما از اینکه بگویند روزی می رسد که مردم به تو افتخار کنند یا در حسابت کلی پول باشد و دست خیلیها را گرفته باشی، لبخند تمسخرآمیزی به خودمان بزنیم وتعجب بگوییم: من یک روز اینگونه میشوم؟ بله تو اگر اراده کنی، خواهی شد. اراده ای که ایلیای ایمانی یک جوان روستازاده و در اوج فقر و تنهایی در خود دید و توانست از آن شرایط بسیار سخت و طاقت فرسا خود را به نقطه ای برساند که امروز هزاران نفر برای شنیدن صحبتهای انگیزشی‌اش اسم مینویسند و هزاران نفر در کلاسها و اردوهای او شرکت میکنند. این سخنان من از سر خودستایی نیست بلکه از آن جهت می گویم که تو هم میتوانی خودت را همانند من تغییر دهی فقط کافیست عبارت زیبای «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید» را نوشته‌ای در یک کتاب نبینی و به طور عملی این عبارت را در زندگی ات جاری سازی. پس لطفا جور دیگر به زندگی نگاه کن یک نگاه اسطوره ای.
من در دوران مشکلات شدید معیشتی ام آرزو میکردم که روزی خودم کمک خرج خانواده ام باشم و آنقدر زندگیمان تامین باشد که هیچ دغدغه ای نداشته باشم و صبح و شب به آرزوهایم فکر میکردم و چقدر زیباست که اندیشه‌های تو باورت باشند که با تلاش و تفکر صحیح به آنها دست پیدا خواهی کرد. به خودم گفتم: «آیا تو هم مثل خیلی از جوانان منتظر سوییچ ماشین مدل بالای پدرت هستی که به هنگام رسیدن به سن قانونی در دستانت قرار دهند؟ یا اگر وضعیتی همچون من روستازاده داری نشسته ای و منتظر اتفاقات جدیدی هستی که بیفتد و شانس در خانه ات را بزند؟ من و تو مثل آن جوان بالاشهری این موقعیت برایمان فراهم نیست و باید خودت قهرمان درونت را زنده کنی. من یادم است وقتی از مینی بوس مدرسه در روستا جا میماندم، باید چند ساعتی تا خانه آن هم در دل جنگلی پر از حیوانات درنده پیاده روی میکردم و این اتفاق برای من بارها افتاد و هر قدمی که بر میداشتم سیلی از ناسزا نثار وضع موجودمان میکردم. پس من و تو پدر مایه داری نداریم که بخواهد حداقل مادیات تو را تامین کند و این خود تو یعنی درونیات توست که باید وضعیت تو را تغییر دهد.»
آنچه در ادامه می‌آید بخشی از گفت و‌گویی اختصاصی با این جوان موفق است که از نگاهتان می‌گذرد:

حامی کوماهی، خبرنگار جمله