هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی چگونه می‌شود از کلیشه‌ها در سینما طوری استفاده کرد که نه تنها تکراری به نظر نیایند بلکه ۹۰ دقیقه تماشاگر را مجذوب خود کنند؟ چطور می‌شود وقتی خیلی‌ها معتقدند که همه داستان‌های خوب دنیا گفته و ساخته شده‌اند، فیلمی بسازی که قصه‌ای تکراری را به شکلی جذاب برای مخاطب تعریف […]

هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی

چگونه می‌شود از کلیشه‌ها در سینما طوری استفاده کرد که نه تنها تکراری به نظر نیایند بلکه ۹۰ دقیقه تماشاگر را مجذوب خود کنند؟ چطور می‌شود وقتی خیلی‌ها معتقدند که همه داستان‌های خوب دنیا گفته و ساخته شده‌اند، فیلمی بسازی که قصه‌ای تکراری را به شکلی جذاب برای مخاطب تعریف کند؟

در ابتدای «رسم عاشق کشی»، نریشن، مردی را معرفی می‌کند که به جرم قتل یک مامور به ده سال حبس محکوم شده و بعد به نرمی اما سریع وارد فضای قصه و دنیای فیلم می‌شویم؛ روستایی در ارتفاعات کجور مازندران که به شکلی ملموس و باورکردنی به ما معرفی می‌شود. با آدم‌هایی که نوع زندگی و روابطشان بدون هیچ اغراقی نشان داده می‌شوند، جوری که باید باشد و بعد خیلی زود با شغل پدر خانواده که قاچاقی چوب است و اعضای خانواده‌اش آشنا می‌شویم و آنها را می‌پذیریم چون با فیلمنامه‌ای روبه‌روییم که اهل طفره رفتن و آب بستن به قصه نیست.
راستی، از کلیشه‌ها گفتم، مثل عشق دختر به پسر سرباز که با طنازی‌های به موقع فیلمنامه، به خوبی کلیشه بودن این رابطه عاشقانه را می‌شکند و آن را دوست داشتنی و در عین حال نجیب می‌سازد. از نجابت گفتم مثل نجابت پسربچه فداکار قصه که همه کلیشه‌های بچه مثبت‌ها را یک جا دارد اما در نهایت او را هم دوست داریم و این میزان خوب بودنش را درک می‌کنیم و اصلا توی ذوقمان نمی‌زند. از توی ذوق زدن گفتم، مثل بازی خوب «گوهر خیراندیش» که در نقش مادر روستایی سختی کشیده، می‌درخشد و این نکته که لهجه و گویش محلی را به خوبی درنیاورده است (مانند دیگر بازیگران) توی ذوق نمی‌زند و این یکی از معجزه‌های سینماست دیگر!
نکته جالب و بارز دیگر «رسم عاشق کشی» این مسئله است که همه کاراکترها بی توجه به میزان نقش‌شان به لحاظ حضور در جلوی دوربین، به یک اندازه در پیشبرد درام اهمیت دارند و به همین خاطر است که «جانعلی» همان قدر همذات‌پنداری‌مان را برمی‌انگیزد که سرباز عاشق، که قاچاقچی خوش‌انصاف، که پدر سرد و به ظاهر خشن، که چشمه زیبایی که در نهایت، رسم عاشق کشی در آن اتفاق می‌افتد و رنگش را تغییر می‌دهد و مگر نه این که راز جذابیت عشق در نرسیدن است؟ در یک جفت کفش سپید که قرار بود…، در ساعتی مچی که قرار بود…، در غیرت پسربچه‌ای که قرار بود…، و حیف که همیشه، قرارها به سرانجام خوبی ختم نمی‌شوند و تازه در انتهای فیلم است که استفاده از آن نریشن موجز ابتدایی، موثر و به جا بودن کارکردش را نمایان می‌سازد.
«رسم عاشق کشی» البته که فیلم تلخی است؛ از فقر، از جبر، از عشق بی‌وصلت، از تخریب طبیعت و از خشونت می‌گوید اما وقتی به تیتراژ آخرش می‌رسی، حالت را خوب می‌کند و این گونه است که می‌شود از سیاهی گفت اما سیاه‌نمایی نکرد و این هم، تنها یکی از معجزه‌های کارگردانی درست در سینما است.
«رسم عاشق کشی»؛ اثری از «خسرو معصومی»، یکی از فیلم‌هایی‌ست که ثابت می‌کند، تعریف یک قصه درست و جذاب، با توجه به مولفه‌های سینما و استفاده صحیح از فرهنگ بومی و فولکلور و طبیعت، چقدر می‌تواند باعث ارتقای سینما در کشورمان شود.