هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی همانهایی که تا چند روز پیش همه کار و زندگیشان را ول کرده بودند و جزو وظایف سازمانیشان شده بود انگار که بروند در صفحات مجازی سرمربی تیم ملی فوتبال ایران و بعضی از بازیکنان تیم ملی و انواع و اقسام هجویهها را بنویسند یا در تریبونهای رسمیتر؛ قبل از […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
همانهایی که تا چند روز پیش همه کار و زندگیشان را ول کرده بودند و جزو وظایف سازمانیشان شده بود انگار که بروند در صفحات مجازی سرمربی تیم ملی فوتبال ایران و بعضی از بازیکنان تیم ملی و انواع و اقسام هجویهها را بنویسند یا در تریبونهای رسمیتر؛ قبل از شروع جام ملتها و در اوایل شروع این رقابت، شخصیت و توانایی «کارلوس کیروش» و تیمش را زیر سوال ببرند و جنگی روانی به راه بیندازند، با رسیدن تیم ملی به نیمهنهایی جام ملتها و کسب نتایج مقبول و ارائه عملکرد مثبت، خیلی سریع تغییر موضع دادهاند و حالا جوری حرف میزنند و رفتار میکنند که اگر کسی این فضا را نشناسد، باور میکند که اینها، حامیان و عشاق سینهچاک تیم ملی بودهاند و هستند.
این تغییر مواضع به سبک آب و هوای بهاری البته که تنها مختص حوزه ورزش ما نیست و در تمام زمینهها قابل مشاهده است. ربطی هم به قشر و طبقه خاصی ندارد. عوام و خواص هم سرش نمیشود و از مسئول و مدیر گرفته تا آدمهای عادی، دچارش هستند. آخرش هم هیچوقت چیزی گیر کسی نمیآید. حتی منفعتی نصیب آنهایی که خوشحالند از شکست تیم ملی و ناکامی این گروه دوستداشتنی، نمیشود چون منفعت، اولا باید ریشهدار و ادامهدار باشد و نه مقطعی و هم اینکه هرگز از تحقیر و شکست یکی، نفع پایداری به دیگری نخواهد رسید.
از طرف دیگر ما تبدیل شدهایم به ملت حسرت. یک جای تاریخ «امیرکبیر» داریم و تا وقتی هست حواسمان به او نیست و وقتی به زشتترین شیوه ممکن سرش را زیر آب کردیم، سالها بعد به این صرافت میافتیم که «ای وای؛ کاش قدرش را میدانستیم و…» و ابراز پشیمانی میکنیم. به دوران معاصر که بیاییم مثلا تکلیفمان با «مصدق» هم معلوم نبوده و نیست. انگار این ما نبودیم که یک روز مرگ بر مصدق سر دادیم و حالا داریم او را یکی از قهرمانان ملی میانگاریم. معاصرترش که اتفاقا به شغل ما رسانهایها خیلی مرتبط است، دوران ریاست جمهوری رییس دولت اصلاحات را داریم که در مقاطعی از آن دوران، مطبوعات و رسانههای ما (البته جز موارد تندرویهای بدون منطق) در اوج دوران فعالیت رسانهای کشورمان بودند و جذابیتها و فرصتهای بینظیری برای احیای رکن چهارم دموکراسی به وجود آمد که آخرش آنی شد که میدانیم و میدانند. و حالا امروز، خیلی از آنهایی که در زمانه اوج رسانهها در کشورمان منتقدش و حتی مانع رونقش بودند، امروز در خلوت و گاه در عیان، ابراز ندامت میکنند و حسرت میخورند.
اینها را به راحتی میشود به حوزههای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و… ما هم ربط و تعمیم داد و برایشان مصداقهای ملموس آورد.
این جایی هم که الآن داریم در آن زندگی میکنیم همان «ایران»ی است که در زمان امیرکبیر و مصدق و خاتمی بوده است و همان کشور است. فقط شاید وسعت جغرافیاییاش تغییر کرده و مدرنیته و تکنولوژی به آن راه پیدا کرده که ای کاش راه پیدا نمیکرد. اینجا همان ایران است که فقط به جای درشکه، داخل خیابانهایش، اتومبیلهای رنگارنگ تردد میکنند و جمعیتش بیشتر شده و شکل لباس پوشیدن مردمش و از این جور چیزها و تغییرات. اما تغییر اصلیتر و مهمتر -نسبت به زمانی که به آن میبالیم و قرنها از آن گذشته- تغییر در باورها و ارزشها و رفتارمان است. یعنی همان چیزهایی که در کنار هم فرهنگ و هویت را میسازند و متاسفانه باید بپذیریم که فرهنگ قدرناشناسی در زمانی که باید قدردان باشیم و فرهنگ افسوس و حسرت در زمانی که دیگر دیر شده، جزو لاینفک «ما» شده است.
بنابراین طبیعیست که با کارلوس کیروش و تیم ملی دوستداشتنیمان چنین برخوردی شود و تحلیلها و ابراز نظرها و نقدهایمان بوی سبعیت به خود بگیرند و متن فوتبال به شکل پوپولیستی به بیرون فوتبال بیاید و به شکل مشمئزکنندهای تبدیل به حکم شود. همانطور که کیروش به درستی درباره بازیهای حذفی جام ملتها گفته است؛ «از اینجا به بعد همه چیز پنجاه پنجاه است. یا میبری و صاحب همه چیز محسوب میشوی یا میبازی و هیچ دستآوردی نخواهی داشت».
اما این، یک جمله و نظر درست فوتبالیست که در خارج از مستطیل سبز نباید از طرف جامعه خیلی جدی گرفته شود یا به آن دمیده شود چون همانطور که امیرکبیر در زمانه خودش کلی مبارزه کرد تا آموزش و دانش و بهداشت و… را برای مردمش به ارمغان بیاورد اما به طور طبیعی در بخشهایی موفق نشد (آن هم به دلیل کوتهفکری پادشاه و برخی مردم زمانهاش) یا مصدق در قسمتهایی شکست خورد (به دلیل خیانت برخی که در ظاهر حامی بودند و باز به دلیل کوتهنگری عوام و خواص)، کیروش حتی اگر به قهرمانی جام ملتها نرسد، کارهای بزرگ زیادی برای فوتبال ایران انجام داده است و دور نیست، زمانی که این سال و این تیم ملی را به یاد بیاوریم و بگوییم؛ «وای، روزی روزگاری یک تیم ملی فوتبال خوب داشتیم که نمیدانستیم کدام بازیکنش را باید بیشتر دوست داشته باشیم و…» و دوباره از سر حسرت، آه بکشیم و ابراز پشیمانی کنیم که کاش در زمان خودش، قدرش را بیشتر میدانستیم و… .
فقط آن روز یادمان باشد که نام سرمربی آن تیم ملی دوستداشتنی، «کارلوس کیروش» بود؛ مردی که برآیندش، تعصب، پرستیژ و کاریزما و حرفهایگری و تلاش تا آخرین لحظه ممکن برای رسیدن به غرور و افتخار بود.