هومن حکیمی ۱ آدم گاهی خسته می‌شود. برای تغییر دادن چیزی یا مسئله‌ای مدت‌ها تلاش می‌کند اما راه به جایی نمی‌برد. گاهی آن مسئله، شخصی است و گاهی هم به جامعه ارتباط دارد. آدم است دیگر و خستگی، جزیی از ویژگی‌های اوست. بعد تصمیم می‌گیرد این تلاش لعنتی را تمام کند. ولش کند و برود […]

هومن حکیمی

۱
آدم گاهی خسته می‌شود. برای تغییر دادن چیزی یا مسئله‌ای مدت‌ها تلاش می‌کند اما راه به جایی نمی‌برد. گاهی آن مسئله، شخصی است و گاهی هم به جامعه ارتباط دارد. آدم است دیگر و خستگی، جزیی از ویژگی‌های اوست. بعد تصمیم می‌گیرد این تلاش لعنتی را تمام کند. ولش کند و برود دنبال یک چیز دیگر، یک کار دیگر اما آدم، اگر واقعا آدم باشد و آن مسئله تبدیل به دغدغه‌اش شده باشد، نمی‌شود. نمی‌شود چون کم نیاوردن هم برای اغلب آدم‌ها یک ویژگی دیگر است و آن‌ها را از جمود و نباتات متمایز می‌کند. پس دوباره برمی‌گردد و تلاشش را شروع می‌کند.

۲
پسرک در مدرسه به خاطر گوش‌های بزرگش، هیکل دراز و باریکش و همچنین لکنت زبانش مورد تمسخر دیگران قرار می‌گرفت. دستش می‌انداختند. جایش را گذاشته بودند آخر کلاس. فقط وقتی سوژه دیگری برای شوخی کردن پیدا نمی‌کردند، به سراغش می‌آمدند. معلم‌ها هم به این وضع عادت کرده بودند. آن‌قدر اوضاع برایش سخت شده بود که چندین بار به فکر رها کردن مدرسه افتاد. اعتماد به نفسش از بین رفته بود و خودش را دست‌کم می‌گرفت، بنابراین هیچ‌کس باور نمی‌کرد که سال‌ها بعد همین پسرک به قهرمان المپیک «پکن» با ۸ مدال طلا در رشته شنا تبدیل شود؛ بشود «مایکل فلیپس» معروف.

۳
برای هرکسی پیش می‌آید. اینکه در بزنگاه‌هایی از زندگی، عجیب دلش بخواهد سؤالی را از کسی بپرسد اما چون می‌ترسد از اینکه جواب، همانی باشد که حدس می‌زند و ناخوشایند است، از طرح آن خودداری کند. یعنی دلش را خوش کند که شاید پاسخش برخلاف چیزی که تقریبا مطمئن است، مثبت است اما این، فقط با نپرسیدن به وجود می‌آید و نپرسیدن سؤالی که برایت خیلی مهم است، به مرور تبدیل به عذاب می‌شود.

۴
در کشور ما بعضی‌ها هستند که دوست دارند بعضی‌های دیگر به نپرسیدن سؤال‌های مهم عادت کنند. به اینکه دلخوش باشند که اگر نپرسند بهتر است. که جواب، این‌جور که از اوضاع و شرایط معلوم است، اینقدر هم بد و ناخوشایند نیست. اینکه وضعیت کشور، در مجموع گل و بلبل است و همه چیز سر جایش است و هیچ مشکل خاصی وجود ندارد…، ولی این‌طور نیست. آن‌هایی هم که دوست دارند این‌طور باشد، همان‌هایی هستند که باعث شده‌اند ایران، خودش را دست‌کم بگیرد. به چیزی که هست قناعت کند، خسته شود و اعتماد به نفسش به پایین‌ترین اندازه ممکن برسد. چرا؟ چون مهم این است که تا وقتی آن‌ها هستند، همه چیز در آرامشی ظاهری بگذرد. چون حوصله و توان تغییر را ندارند. شاید هم چون می‌ترسند یا به نفعشان است که وضعیت این‌طور باقی بماند.

۵
آرزوی عجیبی به نظر می‌رسد؛ اینکه روزی روبه‌روی رییس جمهورمان بنشینم و او قبول کند با یکدیگر بازی «رولت روسی» انجام بدهیم. الان هم نیازی نیست برخی دوستان ناراحت و عصبانی بشوند و این مسئله را توهین به آقای رییس جمهور قلمداد کنند زیرا من حاضرم به نمایندگی از طرف خیلی‌ها که مدت‌هاست تلاش کرده‌اند تا تغییری ولو اندک در وضعیت کشور به وجود بیاورند و یا مدیران تصمیم‌گیر را متقاعد کنند که بعضی از راه‌هایی که می‌روند، رو به ترکستان است، اما هنوز موفق نشده‌اند، یک نفره این بازی را انجام بدهم.
رییس جمهور محترم فقط بنشینند و نگاه کنند، کافی است. نتیجه؟ نگران نباشید. هیچ اتفاق بدی رخ نخواهد داد. قول می‌دهم تنها گلوله‌ای که داخل هفت‌تیر قرار می‌گیرد، هرگز شلیک نخواهد شد اما اضطراب ناشی از این بازی، احتمالا دو فایده به همراه خواهد داشت. نخست، شخص اول اجرایی کشور ما متوجه می‌شود که در ایران عزیز، هنوز هستند افرادی که به تلاش‌شان برای بهتر شدن اوضاع ادامه می‌دهند و هیچ‌وقت خسته نمی‌شوند و شاید باعث شود ایشان و همکارانشان تکانی به خود بدهند و قضیه را جدی بگیرند. دوم اینکه اعتماد به نفس من و دیگرانی که ممکن است گاهی کم‌رنگ شود و باعث شود خودمان را دست‌کم بگیریم، بیشتر می‌شود. رولت روسی است دیگر؛ اگر از آن برنده بیرون بیایی، قوی‌تر می‌شوی، خیلی قوی‌تر.