هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی از طلا بودن پشیمان گشتهایم؟ «طلا» فیلم سرراست و تقریبا استانداردیست اما راضیکننده نیست. «پرویز شهبازی» که نویسنده چیرهدستی هم هست، اینجا نتوانسته موقعیت نه چندان جذاب فیلمش را، تو در تو کند. اینکه «به سادگی» ساخته شده، پس، «ساده بودنش یعنی اینکه کارگردان فیلم سختی ساخته است که باید […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
از طلا بودن پشیمان گشتهایم؟
«طلا» فیلم سرراست و تقریبا استانداردیست اما راضیکننده نیست. «پرویز شهبازی» که نویسنده چیرهدستی هم هست، اینجا نتوانسته موقعیت نه چندان جذاب فیلمش را، تو در تو کند. اینکه «به سادگی» ساخته شده، پس، «ساده بودنش یعنی اینکه کارگردان فیلم سختی ساخته است که باید از او تقدیر کرد» هم از آن حرفهای عجیب و غریب است که بوی اغراق از طرف تهیهکنندگانش را میدهد اما سینما اگرچه در بخش مضمون و محتوا باید به اغراق و فانتزی و خیال و… به شکلی درست وسینمایی بپردازد اما تفسیر اغراقآمیز از فیلمی که اینگونه نیست، کار اشتباهیست.
ناگهان درخت، ناگهان سرخوردگی، ناگهان…
خیلی مشتاقانه منتظر تماشای «ناگهان درخت» بودم اما فیلم، سرخوردهام کرد. «صفی یزدانیان» که «در دنیای تو ساعت چند است؟» او هم فیلمی نوستالژیک و شخصی بود، این بار هم همین رویه را در پیش گرفته منتهی فیلم قبلیاش، یک عاشقانه خوب با نشانهها و نمادهایی بود که در عین شخصی بودن، همهگیر و همهفهم هم بودند و تماشاگر میتوانست آن فیلم شخصی کارگردان را برای خودش شخصی کند و با آن ارتباط شیرینی پیدا کند. در «در دنیای تو…» اصرار در ظاهر احمقانه اما عاشقانه «فرهاد» به ایجاد ارتباط با «گلی» هم جذابیت داشت و هم نوعی کنش محسوب میشد و رفت و برگشتهای زمانی فیلم، ضمتن آشناییزدایی از یک موقعیت عادی و بارها تکرار شده در سینما، واکنشی را، هم از جانب گلی و هم از نظر تماشاگر به لحاظ حسی موجب میشد که با موسیقی دلنشین و فضاسازی موثر فیلم، ضعف روایت را میپوشاند و فیلم را در نهایت استوار و دوستداشتنی به پایان میرساند.
«ناگهان درخت» در ادامه همان رویکرد، اما به شدت شخصیتر و دور از مخاطب است. ارجاعات این فیلم به «در دنیای تو ساعت چند است» و یکی دو فیلم و یکی دو کتاب دیگر هم درنمیآید و مثل کلیت فیلم، گنگ و نامفهوم است. نریشن فیلم با صدای «پیمان معادی» خیلی زیادی و نچسب است و اصولا صدای معادی برای این حد شنیده شدن در این فیلم اصلا مناسب نیست. ما چیز زیادی از شخصیتهای فیلم نمیدانیم و تا انتها هم در این ندانستن دست و پا میزنیم. بخش فانتزی ذهنی ناگهان درخت، بدون منطق فانتزی است و بخش رئالش هم بسیار تکه تکه و دور از هم و دور از کلیت فیلم. استفاده از منطق «خرده پیرنگی» یا «ضد پیرنگی» یک سری اصولی دارد که اگر رعایت نشود، ناگهان، «در دنیای تو ساعت چند است» را با سرعتی زیاد به «ناگهان درخت» میکوبد. همچنان ولی مشتاقانه در انتظار فیلم بعدی «صفی یردانیان» خواهم ماند.
سمفونی نُه بتهوون که در تدارک حمام است
«سمفونی نهم» به شکل بیرحمانهای خودزنی میکند. فیلمی که میتوانست به ماندگاری برسد با شروع بدش و بلاتکلیفی در انتخاب موقعیتهای تاریخی درست و در انتخاب لحنی مشخص برای روایت، مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد و در انتها هلاک میشود.
«حمید فرخنژاد» یکی از ویژگیهای مثبت فیلم است اما او هم مثل «هوتن شکیبا» در «شبی که ماه کامل شد»، در کلیت فیلم از دست میرود.
شروع فیلم و پرداخت به هخامنشیان و دورهای از تاریخی که هنوز به آن میبالیم با انتخاب بد بازیگران، افتتاحیه محکمی نیست و اگرچه پادشاه هنوز محبوب ایران، حرفهای قشنگی میزند اما بازیگرش در حد و اندازه این نقش نیست. فانتزی این فیلم که سوژهاش در فیلمهایی مثل «وکیل مدافع شیطان» یا «روز فرشته» و خیلی دیگر از فیلمهای سینمای جهان و ایران، به دفعات به تصویر کشیده شده است، هر وقت به مرز جذابیت و قوام نزدیک میشود، به دست نویسنده و کارگردان خراب میشود! یعنی پیوستگی ساختاری ندارد و لحن فیلم چند پاره است. ارجاع میدهم به سکانس بامزه «امیرکبیر» که طنزش به اندازه است و تناسب خوبی با تناقض مفهومی و تاریخی آن دارد اما سکانس طولانی و نابهجای «رابعه شاعر» و «بکتاش» که زور میزند ملودرامسازی کند و مفهوم عشق را حقنه کند، تمام تناسب فیلم را به هم میزند. «هنرمند» در این فیلم گاهی هم سعی میکند شیوه و مدل «وس اندرسون» و «کوئنتین تارانتینو» را تمرین کند و حتی به آنها ارجاع هم میدهد اما موفق نمیشود چون سینما قبل از هر چیز، به فیلمنامه خوب و قوی نیاز دارد.