هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی ۱ ۲۳ تير ۱۳۹۴؛ وقتي كه برجام، بالاخره تصويب شد، تقريبا همه ما دچار يك شادي و برونريزي مغرورانه شديم. من آن موقع در يك هفتهنامه بهعنوان سردبير مشغول به كار بودم كه مديرمسئولش اصولگرا بود! البته از آن دسته اصولگراهايي كه عقيده سياسياش را به ما تحميل نميكرد. من […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
۱
۲۳ تير ۱۳۹۴؛ وقتي كه برجام، بالاخره تصويب شد، تقريبا همه ما دچار يك شادي و برونريزي مغرورانه شديم. من آن موقع در يك هفتهنامه بهعنوان سردبير مشغول به كار بودم كه مديرمسئولش اصولگرا بود! البته از آن دسته اصولگراهايي كه عقيده سياسياش را به ما تحميل نميكرد. من هم كه فكر ميكردم اصلاحطلبم (!) پيشنهاد دادم كه تمام «صفحه يك» را به تصويب برجام اختصاص بدهيم. مديرمسئول موافق بود اما خوشبين نبود. براي اين خوشبين نبودن هم دلايلي داشت كه آن موقع از نظر من بيشتر شبيه نارضايتي از موفقيت دولت روحاني و اصلاحطلبهايي كه در كابينه حضور داشتند، بود. در آن شماره مطلبي هم نوشتم كه شادي را مثل انرژي هستهاي صلحآميز، حق مسلم ملتمان ميدانست و نوشتم كه بين شعف ناشي از موفقيت «محمد جواد ظريف» و گروهش در مذاكرات هستهاي با خوشحالي مردم از موفقيتهاي مثلا تيم ملي واليبال (كه بازيها و پيروزيهايش با مذاكرات همزماني پيدا كرد) ارتباط نزديكي وجود دارد.
الآن اما نميدانم چرا فكر ميكنم كه آن شادي ۲۳ تير ۱۳۹۴، بيشتر يكجور هيجان سطحي و ناشي از يك بغض فروخورده بود و نه يك فرآيند كاملا منطقي ناشي از كسب موفقيت ملي و بينالمللي. آيا برجام، يك پيروزي قطعي بوده است؟ آيا چنان كه مخالفان برجام معتقدند -و تلاش كردند كه به جامعه القاء كنند- در بهترين حالت فقط يك دستآورد كاغذي بيفايده بوده است؟ آيا روحاني واقعا نتوانست از فرصت برجام به قله فرجام برسد يا اجازه ندادند؟ پاسخ اين سوالها اما هر چه باشند، نه ربطي به وضعيت امروز «ظريف» دارند و نه آن ترديد من درباره عمق شادي ناشي از تصويب برجام را كاهش ميدهند. آيا فريب خورده بودم؟ آينده نه چندان دور، شايد جوابي به سوال من بدهد.
۲
يك چيزهايي تاريخي هستند. در طول تاريخ به شكلهاي مختلف تكرار ميشوند. اينكه ما از آنها درس ميگيريم يا نه، به گردن تاريخ نيست. به خود ما بستگي دارد. مثلا اگر مرحوم «دكتر مصدق» الآن دوباره زنده شود، شايد نسبت به تلاشش درباره ملي شدن صنعت نفت دچار ترديد شود يا بر سر تعامل داشتن يا نداشتن با آيتالله كاشاني، بيشتر با خودش كلنجار برود. مردمي هم كه شب خوابيدند و صبح فرياد «مرگ بر مصدق» را سر دادند به همين ترتيب. آن فراشباشي كودني هم كه حكم ناصرالدين شاه دوقطبي را، شبانه به كاشان آورد و نفهميد كه دارد چه گندي به تاريخ و هويت و سياست و فرهنگ اين سرزمين ميزند هم، همينطور. نميتوانم حكم قطعي بدهم، چون در آن دوران زندگي نكردهام و تاريخ را هم كه ميگويند، ابلهان فاتح مينويسند -براي ابله ناميدن فاتحان تاريخ هم تا دلتان بخواهد دليل و مصداق دارم- اما همين تاريخ، يك چيزهايي را نصفه و نيمه هم شده به سمع و نظر آيندگان ميرساند، بنابراين خيلي دلم ميخواهد مطمئن شوم كه وقتي دكتر مصدق، تبعيد و محصور شد يا «اميركبير» به آن شكل احمقانه به قتل رسيد، مردم چه واكنشي نشان دادند. خوشحال شدند يا غمگين يا بيتفاوت بودند؟
۳
خرداد ۱۳۷۶ را خوب به خاطر دارم. ما دهه پنجاهيها كه تازه دانشجو شده بوديم، انگار قرنها بود كه منتظر چنين روزها و لحظههايي بوديم. «ميتينگ» پشت «ميتينگ»، جلسه پشت جلسه، روزنامه پشت روزنامه، بيانيه پشت بيانيه و… . خيلي از ما هنوز به طور كامل معني دموكراسي و جمهوري و مردمسالاري را نميدانستيم اما يك چيزي در وجودمان بيدار شده بود كه شايد ريشه در ويرانيها و هجرانها و شهادتها و سوزناكيهاي جنگ ۸ساله داشت. يا شايد به خاطر اينكه پدرهاي بعضي از ما، يا كلا در جنگ جا مانده بودند يا بدون دستها و پاها برگشته بودند يا اگر هم سالم برگشته بودند، دچار تغيير شده بودند. ما، جبران اين چيزها را در صورت و صحبت و مانيفست «سيد محمد خاتمي» ميديديم. نه اينكه از «هاشمي» دل خوشي نداشته باشيم (كه اصلا سن ما به اين دلخوشي نداشتن، قد نميداد؛ بااينكه صف كوپن و نفت را خوب لمس كرده بوديم) اما «ناطق» برايمان يك هاشمي ديگر را تداعي ميكرد و تكراري در يك «ورژن» ديگر بود – الآن را نبينيد كه ناطق نوري، جور ديگري شده است- كه طبعا براي يك جوان هجده، نوزده ساله خوشآيند نبود!
دستآورد ما، يك رأي قاطع ۲۰ ميليوني شد كه ميشد سالها به آن باليد. باليديم، اما آيا اين اتفاق، واقعا يك دستآورد بود يا هيجاني ناشي از محدوديتهاي چندجانبه؟ ادامه خرداد ۷۶ اما به دلايل فراوان، منتهي نشد به آنچه ميخواستيم و فكر ميكرديم و نتيجهاش را هم در ۱۳۸۴ و بعدها ديديم. ما نسل سوخته دهه پنجاه، آيا تبديل به نسل هيجانات مقطعي و حبابي در دهه هفتاد و هشتاد شديم و يا مبدل به نسل نگران اين روزها كه «اميد» را در «تدبير»ي به رنگ ارغوان جستجو ميكرديم و ميكنيم؟ روزهايي كه هر چيزي، تاواني به همراه دارد و آوردن نام رئيس دولت اصلاحات هم! همان اصلاحاتي كه اين روزها بوي چانهزني ميدهد.
۴
«محمد جواد ظريف» اصلا آدم بيتجربهاي نيست. در حوزه تخصصياش، خيلي هم كاردان است و كسي كه در تاريخ بعد از انقلاب؛ براي اولين بار، اولين كسي ميشود كه با وزير امور خارجه آمريكا قدم ميزند و قهوه ميخورد، يعني حتما چيزهايي دارد كه نميشناسيم و چيزهايي ميداند كه نميدانيم! اينكه حالا ميخواهد استعفا بدهد و برود هم، البته كه نشانههاي زيادي دارد و تعبيرها و تأويلهاي زيادي را هم ميطلبد اما مسأله چيزي فراتر از رفتن يا ماندن ظريف است. مسأله، طرح يكي دو پرسش اجتماعي سياسي فرهنگي مهم است كه آيا ما، هنوز در تب و تاب هيجانها و برونريزيهاي احساسي ناشي از محدوديتها و محروميتها به سر ميبريم؟ و آيا اگر همين امروز، ناصرالدين شاهي پيدا شود و به ما فرمان قتل اميرش را بدهد، با همان هيجان افسارگسيخته ميپذيريم يا دستكم، لحظهاي ميانديشيم؟ اينطوري شايد بعدها براي دوران پيري يا براي نسلي كه بعد از ما به جاي خواهد ماند يا براي تاريخي كه متاسفانه معمولا ابلهان آن را مينويسند، جواب واضح و مشخصي باقي بگذاريم.