هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی زندگي با چشمان بسته براي يك لحظه چشم‌هايتان را ببنديد و دنيا را بدون هيچ درختي تصور كنيد. احتمالا تصويري آخرالزماني شبيه آنهايي كه در فيلم‌هاي ماوراءالزماني و تخيلي ديده مي‌شوند، برايتان مصور مي‌شود؛ يك جايي شبيه ابديتي خاكستري، خاك‌گرفته و غبارآلود. تصويري كه هم ناخوشآيند و هم وحشتناك است. […]

هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی

زندگي با چشمان بسته
براي يك لحظه چشم‌هايتان را ببنديد و دنيا را بدون هيچ درختي تصور كنيد. احتمالا تصويري آخرالزماني شبيه آنهايي كه در فيلم‌هاي ماوراءالزماني و تخيلي ديده مي‌شوند، برايتان مصور مي‌شود؛ يك جايي شبيه ابديتي خاكستري، خاك‌گرفته و غبارآلود. تصويري كه هم ناخوشآيند و هم وحشتناك است. اينجوري، پايان اين قصه خيلي تلخ مي‌شود… .
ايستاده در غبار
درخت، همه عمرش را مي‌ايستد. از لحظه‌اي كه از خاك سر برمي‌آورد و شروع مي‌كند به رشد كردن و بالندگي و تناور شدن، ايستاده است؛ و حتي وقتي كه مي‌ميرد. آن موقعي هم كه با تبر به جانش مي‌افتيم، در آن لحظه‌هاي آخر، هم ايستاده است. يك ويژگي ذاتي و منحصربه فرد كه مي‌تواند براي خيلي از ماها الگو باشد. در روزگاري كه ايستادن و البته «درست ايستادن»، انگار هزينه‌هاي زيادي به همراه دارد و ديگر نمي‌صرفد!
درخت گلابي
فرقي نمي‌كند؛ چه سپيدار و صنوبر باشد، چه درخت گلابي و آلبالو و چه سرو و چه هر اسم ديگر. آنچه كه مهم است، درخت بودن است و از آن مهم‌تر، رفتاري كه ما با آن داريم. يعني واقعا فرقي نمي‌كند كه زير درخت گلابي، عاشق بشوي يا مثل «نيوتون» زير درخت سيب بنشيني و با مرحمت يك سيب، تبديل بشوي به كاشف يك قانون مهم. حتي اينكه اسطوره‌سازي و نمادگرايي هم بكني و مثلا «سرو» را نشانه يك مفهوم و معناي خاصي قرار بدهي -كه تازه حتي سعي هم نكني به اندازه يك وجب به آن نزديك بشوي- تغييري در اصل ماجرا ايجاد نمي‌كند چون درخت، هميشه درخت است و ما هستيم كه تغيير مي‌كنيم.
ناگهان درخت
غرب و شرق و جنوب و به‌خصوص شمال كشور را نمي‌توان بدون درخت تصور كرد. درخت در ایران به هويت ما، به نياز ما، به فرهنگ ما و به خيلي چيزهاي ديگر ما الصاق شده است. اصلا با ما و همراه ما به دنيا مي‌آيد انگار.
در شهرسازي‌های ما هم که مورد هجوم مدرنیته و گاه سردرگمی قرار گرفته است، حتي اگر توجهي به وجه «درخت بودن» نشود هم، حضور دارد. همين‌جوري بي‌مقدمه و بدون نياز به پيش‌فرض و توجيه، مي‌رويد و مي‌بالد و پيش مي‌رود. حضورش، نه تنها بار اضافه‌اي ايجاد نمي‌كند كه به ما اضافه هم مي‌كند؛ زيبايي و طراوت را و حيات را و استواري را و چوب را (متاسفانه)! چوب، فرع درخت است كه تبديل به اصل شده است. درخت، ناگهان چوب مي‌شود. غارت مي‌شود. هلاك مي‌شود و تبديل مي‌شود به كابينت‌ها و كاغذها و… فرعياتي كه امروز آن‌قدر مهم و اصل شده‌اند كه خودشان دارند خودشان را زير سوال مي‌برند.
درخت معجزه
ایران به پشتوانه درخت هم- پيش مي‌رود. به پشتوانه درخت، داعيه توسعه كشاورزي و گردشگري داريم. به پشتوانه درخت همين‌جا بغل دستمان شغل ايجاد كرده‌ايم (هرچند اندك) و به پشتوانه درخت، وقتي حالمان خوب نيست، زور مي‌زنيم كه خوب بشويم. يك حال عجيبي دارد اين تناقض داشتن درخت و از دست دادنش… .
سياستي كه درخت شد يا برعكس
ایران را؛ و به‌ویژه شمال ایران را، در آيينه درخت اگر ببينيم، ديگر نيازي نيست كه خودمان را مثل برخي به آب و آتش بزنيم و به دنبال علت و چرايي «نشدن»‌ها باشيم.
گفتم كه درخت چه ويژگي‌هايي دارد و چه و چه و چه. و اشاره كردم (تا حدي) كه رفتار ما با آن چگونه است و چگونه مي‌توانست باشد و… .
تبديل فرصت به تهديد يا تبديل تهديد به فرصت. اين را در نحوه مواجهه ما با پديده‌ها و سرمايه‌هاي انساني در کشورمان به وفور ديده‌ايم. ديده‌ايم كه ما و گاه خود افراد، چگونه از وضعيت ثبات به موضع افول رسیده‌ایم و رسيده‌اند و برعكس. ديده‌ايم كه مديران جوان و مستعد و باانگيزه را چطور دلزده كرده‌ايم و به سكون و گاه هجرت ترغيب كرده‌ايم و چطور شرايطي را فراهم كرده‌ايم كه آنها، دچار خودزني و خودتخريبي شوند. از درخت تبر مي‌سازيم و با تبر به تن درخت مي‌كوبيم. اين را ديگر بايد كجاي دلمان بگذاريم؟
پايان خوش يا پايان باز؟؛ مسأله اين است
اين متن را مي‌توانم با تمركز بر نقش شهرداري‌ها بر ترويج فرهنگ درختكاري و توسعه فضاي سبز شهري و غيره و غيره به پايان ببرم. مي‌توانم به نقش كمرنگ نهادهاي مرتبط و ادارات مسئول درباره ترويج موارد فرهنگي از جمله توجه به محيط‌زيست و مسأله و ماجراي درخت و اينكه چرا تا پاي مسائل اين‌چنيني و چنين روزهاي مهمي به وسط مي‌آيد، همه‌شان به همين كه چندتا عكس از كاشتن نهال در سايت اداره‌شان بگذارند و چندتا جمله در باب اهميت درخت به زبان بياورند، بسنده مي‌كنند، بپردازم. مي‌توانم گير بدهم به اينكه نمایندگان مردم در مجلس نه واقعا به دریاچه ارومیه و هامون اهمیتی می‌دهند و نه به درياي خزر و زاینده‌رود. نه جنگل‌ها و درختان و مراتع و نابودی‌شان برای آنها مهم است و نه وضعیت دشوار اقتصادی و معیشتی مردم.
حتي مي‌توانم شعاع دايره انتقادم را گسترده‌تر كنم و به موارد ديگري اشاره كنم كه ته ته همه‌شان به درخت هم مربوط است…، اما ترجيح مي‌دهم به احترام درخت و به احترام عاشقان طبيعت و به احترام اين روز سبز، مثل «ترنس ماليك» رفتار كنم و شما را به «درخت زندگي» ارجاع بدهم؛ در اين روزهاي آخر سالي و در پايان اين نوشته كه قرار بود جور ديگري باشد اما جور ديگري شد -يا نشد.