همینطور که نشسته بودم کنج اتاق و گشت می زدم توی مجازی،یک عکس مرا متعجب کرد!آنقدر زیاد که دلم نیامد نقد و طنز امروز را به آن اختصاص ندهم!ظاهر عکس که مشکلی نداشت.یک میز ساده بود که رویش نوشته بود هندوانه به شرط چاقو!یکی از وسایل بساط هندوانه یک هندوانه فروش زحمتکش در ساوه.خب تا […]

همینطور که نشسته بودم کنج اتاق و گشت می زدم توی مجازی،یک عکس مرا متعجب کرد!آنقدر زیاد که دلم نیامد نقد و طنز امروز را به آن اختصاص ندهم!ظاهر عکس که مشکلی نداشت.یک میز ساده بود که رویش نوشته بود هندوانه به شرط چاقو!یکی از وسایل بساط هندوانه یک هندوانه فروش زحمتکش در ساوه.خب تا اینجای داستان همه چیز عادی است و کسی کاری به کسی ندارد.اما چیزی که بعد از آن به چشم می خورد این است که این میز روزی متعلق به عادل فردوسی پور در برنامه نود است.یعنی همان میز که در دکور نود بود!آدم تا می آید تکه های پازل را کنار هم بگذارد همه چیز بهم می ریزد و انگار یک چیزی کم دارد.یعنی صدا و سیما یک اوراقچی دارد که می رود دکور را می فروشد؟پولش را چه کسی می گیرد؟آدم در کار مسئولین می ماند!اگر میز برنامه خودشان خراب شد می روند میز نو می خرند؟نمی شد همین را بگذارند گوشه انبار؟هنوز هم فکر می کنم جای مجری مو فرفری در قاب تلویزیون بدجوری خالی است.اگر هم شما کنج خانه نشسته باشید و به فکر فرو بروید می بینید از وقتی عادل نیست،هیچ چیزی برای ما شفاف نیست!میز را فروختید اشکال ندارد،حتما پولش را لازم داشتید اما خیلی چیزها را هم همراه میز به آن هندوانه فروش دادید رفت!

 

کین دولت خجسته جاوید، زنده باد

آی اسپورت – انتشار تصاویری از تبدیل شدن میز معروف عادل فردوسی‌پور به میز یک هندوانه‌فروشی در رباط‌کریم، یک حس عجیب بین میلیون‌ها مخاطب این برنامه به‌وجود آورده؛ حسی گنگ بین بهت و اندوه؛ آمیزه‌ای از ناباوری و افسوس. این حس‌ها گفتنی نیست، نوشتنی هم نیست، فقط باید مبتلایش باشی تا بدانی. عادل سال‌ها عادت داشت آخر برنامه دوتا تقه جلوی دستش بزند و بگوید: «تا وقتی پشت این میز بشود از حق و حقیقت دفاع کرد، در خدمت شما هستیم». اما آن دوران به پایان رسید تا خودش را بیرون برانند و میزش را به هندوانه‌فروشی بسپارند که قطعا شغلش بسیار شریف است؛ پاکیزه‌تر از آنان که روشنایی چراغ‌شان را از خاموشی چلچراغ‌ها دارند. هندوانه‌فروش باز دل آدم‌ها را خنک می‌کند، آتش به هیچ خرمنی نمی‌اندازد.
حالا موج جدیدی از پست‌ها و توییت‌ها راه افتاده؛ به خونخواهی از صدایی که کشتند و در موردش جواب ندادند؛ خورشیدی که بر آن خاک پاشیدند و دست‌هایشان را پنهان کردند؛ مجالی که از مردم دریغ کردند و به خاطرش دروغ گفتند. این روزها هم البته می‌گذرد و شاید قهرمان قصه حاضر زودتر از حد باور از ذهن ملت زجرکشیده کوچ کند. وقتی مردم نان نداشته باشند بخورند، عادل کجای فکر و ذکرشان خواهد بود؟ با این‌همه برای آنها که امروز گمان می‌کنند ماموریت‌شان را با موفقیت پشت‌سر گذاشته‌اند و به پاس این کامیابی بزرگ قهقهه مستانه سرمی‌دهند، خبر بدی داریم؛ اینکه این منصب‌ها به هیچ‌کس وفا نخواهد کرد. میزی که هر چهار پایه‌اش را مردم نگه داشته بودند به چنین سرنوشتی دچار شد، وای به میزی که بر قهر و غضب ملت پیچ و مهره شده باشد.
داستان کسانی که میلیون‌ها نفر را حتی لایق توضیح در مورد چرایی چنین تصمیماتی نمی‌دانند، حتما پایانی حکیمانه‌تر از این خواهد داشت؛ فینالی که دیر و زود دارد، اما سوخت‌وسوز ندارد. پشت درهای بسته حذف کنید، بزنید، ببرید، جمع کنید، خودتان به‌خودتان توضیح بدهید و خودتان هم از توضیح خودتان قانع شوید، اما بدانید رسم روزگار تغییرپذیر نیست. آنها که بر قدرتی تکیه زده‌اند و شاید حواس‌شان به بعضی چیزها نیست، روزی صدبار باید پند هراس‌آور شفیعی کدکنی را بخوانند و بلرزند. همان که گفت: «پیش از شما بسان شما بی‌شمارها، با تار عنکبوت نوشتند روی باد، کین دولت خجسته جاوید زنده باد». آری؛ این رونق زمان شما نیز بگذرد.